روایتی از دردهای یک زن جانباز 65 درصد

 زنان جانباز و ایثارگر شاهد گویایی برای حضور همه جانبه و فعالانه زنان مسلمان ایران، در صحنه های گوناگون دفاعی رزمی، سیاسی و اجتماعی می باشند خصوصا هنگامی که احساس شود ارزش های اسلامی در معرض خطر قرار گرفته است دیگر هیچ نیرویی تاب مقاومت در برابر شور انقلابی زنان را ندارد.

به مناسبت فرارسیدن میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز با خانم دختر محمدی جانباز 65 درصد گفت و گویی ترتیب دادیم که در ادامه می خوانید.

تیار: بعنوان اولین سوال خودتان را معرفی کنید؟

دختر محمدی هستم فروردین ماه سال 1320 در روستای ساری بگلوی ارومیه متولد شدم.

پدرم کشاورز بود و مادرم خانه دار و در خانواده سه دختر و دو پسر بودیم. خانواده ما یک خانواده مذهبی بود و به لحاظ اقتصادی جز اقشار متوسط جامعه محسوب می شد و در حال حاضر هر سه خواهر خانه دار هستیم.

در دوران کودکی به مدرسه نرفتم و یک بار از نهضت سواد آموزی برایمان کلاس آموزشی گذاشتند من فقط تا کلاس اول درس خواندم و دیگر ادامه تحصیل ندادم. در دوران کودکی چون در روستا زندگی می کردیم یا در خانه کار می کردیم یا در مزرعه پدری مشغول بودیم.

تیار: از خاطرات آن دوران بگویید؟

من تقریبا سی و پنج سالم بود که انقلاب شروع شد، آن زمان ما انقلاب اسلامی را برای کشور و اوضاع آن زمان خیلی خوب می دانستیم من خودم چندین بار در تظاهرات شرکت کردم بیشتر اخبار را از طریق رادیو می شنیدیم و پیگیری می کردیم.

در آن سالی که قرار بود امام خمینی(ره) وارد کشور ایران شود و هنوز نیامده بود و مانع ورودش می شدند وقتی در تلویزیون عکس شاه را نشان می دادند یادم هست بخاطر نفرت از شاه تلویزیون را خاموش می کردیم در خانواده معمولا بخاطر شرایط سیاسی اجتماعی آن موقع همیشه از انقلاب و امام خمینی(ره) صحبت می کردیم می گفتیم اگر امام به ایران بیاید و انقلاب بشود اوضاع خیلی بهتر می شود.

در خیابان ها تجمعات و آشوب بود همه راضی بودیم انقلاب به سرانجام برسد. یادم هست وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید همه خوشحال شدیم و شادی می کردیم.

تیار: از روز حادثه و از شرایط زندگی تان بعد از جانبازی برایمان بگویید؟

11 بهمن بود من در خانه مشغول کارهای خانه بودم . تقریبا 38 سال داشتم. دیدم صدای هواپیما می آید، رفتم در دم و در را باز کردم با همسایه مان بیرون خانه ایستادیم و  من دیدم هواپیما از بالای خانه ما عبور کرد و مردی تفنگ کلاشینکف در دست گرفته و همه را به رگبار گلوله می بندد.

پس از مجروحیت همسایه مان که با من بود شهید شد و من را به بیمارستان طالقانی بردند وقتی رسیدیم بیمارستان من را روی زمین که گذاشتند تشنه بودم و شهادتین خود را می گفتم احساس می کردم دیگر زنده نمی مانم مرا بردند به اتاق عمل و پایم را قطع کردند آنجا می شنیدم که یکی به دیگری می گفت اینها را جمع کن و دومی جواب داد امروز از بس دست و پا (دست و پای قطع شده) جابجا کردم خسته شدم آنجا متوجه شدم که می خواهند پایم را قطع کنند.

خلاصه یادگار آن دوران برای من قطع پای  چپم و ناشنوایی گوش راست است و علاوه بر اینها پای راست نیز مفصل ندارد و و پر از ترکش هایی است که از این لحاظ خیلی اذیت می شوم.

بعد از آن اتفاق زندگی ام بهم ریخت اوایل خانواده ام از این بابت ناراحت بودند ولی کم کم زمان خودش همه چیز را حل کرد.

تیار: کارهای شخصی و روزانه خود را چگونه انجام می دهید؟

خداوند متعال در زندگی هیچ فرزندی به من عطا نکرد و مستاجری دارم که او کمک احوال من است.

در مورد پای راستم پزشکی در تهران گفته اگر جراحی کنم فلج خواهی شد ولی دکتر دیگری گفت من می توانم آن را عمل کنم ولی من دیگر پیگیر نشدم الان نمی توانم به تنهایی روی پا بایستم فقط با ویلچر می توانم حرکت کنم.

تیار: از فعالیهای قبل از جانبازیتان در دوران جنگ بگویید؟

قبل از اینکه جانباز شوم وقتی شنیدم برای رزمندگان در جبهه های جنگ علیه رژیم بعثی عراق وسایل جمع آوری می کنند کلاه و جلیقه می بافتم و به ستادهای پشتیبانی تحویل می دادم.

تیار: آیا تا کنون مسئولین به دیدار شما آمده اند؟

بله چند سال پیش به دیدارم آمدند ولی ........

تیار: درخواستی، سخنی یا گلایه ای دارید بفرمایید؟

من مشکلات زیادی دارم علاوه بر بیماری و داروهایی که مصرف می کنم از لحاظ انجام کارهای شخصی و سایر کارهای منزل نیز ناتوانم و از مسئولین می خواهم تا با دیدار و یادی که از قشر جانباز و شهید و ایثارگر می کنند دل ما را به زندگی امیدوارتر کنند و به مشکلات ما رسیدگی کنند. 

تیار: شما در دوران دفاع مقدس حضور داشتید و دراین راه جانباز شدید به نظر شما نقش زنان در دوران دفاع مقدس چقدر اهمیت دارد؟

به نظر من اغلب زنان کشور نسبت به مردها صبورترند، در دوران دفاع مقدس مسلماً اگر زنان ما صبر و تحمل نداشتند، خانه‌هایشان را امن نمی‌کردند و مراقب بچه‌ها نبودند و اگر این اطمینان را به مردانشان نمی‌دادند که در نبودشان مراقب همه چیز هستند، مردها نمی‌توانستند به جبهه بروند برای اینکه فکرشان درگیر خانواده می شد اما با این امنیتی که خانم ها ایجاد می کردند مردها با خیال راحت به جبهه می رفتند. علاوه بر این‌ها بانوانی هم در آن زمان بودند که در جنگ و در پشت جبهه‌ها به عنوان بهیار، پرستار یا مسئول امور مختلفی بودند شاید لزوماً همه‌شان اسلحه در دست نمی‌گرفتند اما این چیزی از اهمیت کارشان کم نمی‌کند. از هر زاویه‌ای بخواهیم این مسئله را نگاه کنیم نقش زنان و تأثیرگذاری‌شان حذف شدنی نیست و تأثیرشان در هر نگاهی حس می‌شود.