با گذشت 38 سال از پیروزی انقلاب اسلامی اکنون که در این آب و خاک با آرامش و در امنیت کامل زیر پرچم اسلام زندگی می کنیم، مدیون خون شهدای هشت سال دفاع مقدس و شهدای حرم هستیم آنها جان دادند تا دشمنان نظام و اسلام نتوانند بر خاک این مرز و بوم قدم نهند.
شهید محمدرضا فخیمی، دلیر مرد ۲۴ ساله از اهالی شهرستان هریس و ساکن تبریز بود که در مواجهه با تکفیری های جبهه النصره در حلب سوریه به شدت زخمی و پس از ماندن دو روزه در کما، به فیض عظیم شهادت رسید و ۲۸آذر 1394 در گلزار شهدای وادی رحمت آرام گرفت.
با این نگاه، پای سخنان خانواده شهید مدافع حرم 'محمدرضا فخیمی هریس' نشستم تا گوشه ای از زندگی این شهید بزرگوار را به نگارش دربیاورم.
مادر شهید فخیمی به خبرنگار ایرنا گفت: از همان دوران کودکی که به چهره محمدرضا نگاه می کردی معصومیت و نورانیت خاصی داشت؛ او فرشته ای بود که خدا به ما داده بود.
پورحسین ادامه داد: هر بار که وارد خانه می شدم غیرممکن بود به پایم بلند نشود و عرض ادب نکند و هر بار که من ناراحت می شدم او می گفت مادر تو بزرگ و عزیز منی و وظیفه من است که به تو احترام بگذارم.
این مادر شهید افزود: محمدرضا از همان دوران کودکی نسبت به انجام کارهای خیر و کمک به بی بضاعتان حساس بود و حتی در دوران دوم دبستان پول تو جیبی هایش را جمع کرده و به مدیر مدرسه جهت خرید لوازم مورد نیاز به دانش آموزان بی بضاعت می داد.
پدر این شهید مدافع حرم نیز گفت: محمدرضا از همان دوران علاقه خاصی به تلاوت قران داشت و در سن شش سالگی توانسته بود چند جز از آیات قران کریم را حفظ کند و معانی آیات قرآن را به زبان های مختلف فارسی، آلمانی و ترکی و فارسی یاد بگیرد.
رسول فخیمی ادامه داد: در هر هیات حسینی و مجالسی که محمدرضا و برادرش مهدی حضور می یافتند مردم از این هوش و ذکاوت فرزندانم به وجد می آمدند و از اینکه در سن کم توانسته اند این گونه به آیات قرانی مسلط شوند آنها را تحسین می کردند.
پدر شهید فخیمی افزود: محمدرضا پس از گذراندن دوران تحصیل توانست با رتبه خوب از کنکور سراسری قبول شود که من درخواست کردم در انتخاب رشته کنکوری خود پزشکی را انتخاب کند که در پاسخ از من درخواست کرد اجازه دهم در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین (ع) شرکت کند.
وی ادامه داد: محمدرضا توانست در این آزمون قبول شود و دو سال دوره افسری در مقطع کاردانی را با موفقیت به اتمام رساند و پس از آن به شیراز اعزام و یک سال نیز دوره زرهی را در آنجا گذراند.
** زمان اعزام به سوریه
مادر شهید فخیمی اظهار کرد: در سال 1393 یعنی یک سال قبل از رفتنش به سوریه برای دریافت پاسپورتش اقدام کرد و در آن موقع به دلم گذاشته شد که شهید خواهد شد.
وی افزود: سال 1394 بود که یک روز ظهر محمدرضا برخلاف روزهای دیگر که ساعت 15 به خانه می آمد، ساعت 12 ظهر خوشحال و خندان به خانه آمد؛ وقتی از او دلیل این زود آمدن و خوشحالی اش را پرسیدم، پاسخ داد' برای زیارت حضرت زینب (ص) عازم سوریه هستم'.
مادر شهید گفت: بعد از اینکه ساعت و مکان اعزام اعلام شد، از من اجازه خواست و گفت' می خواهم رضایت تو هم باشد تا بتوانم به راحتی به این سفربروم'؛ به محمدرضا گفتم تو را به حضرت زینب (س) می سپارم آن بزرگوار از مهمانانش خوب پذیرایی می کند.
وی افزود: محمدرضا با شنیدن این سخنان اظهار کرد' مادر با این حرف مرا خیلی خوشحال کردی؛ سلام ات را به حضرت زینب (س) می رسانم واز آن حضرت برایت صبر می خوام' و واقعا هم حضرت زینب به من صبر عظیمی عنایت فرمود، زیرا که در روزهای معمولی محمدرضا اگر لحظه ای دیر به خانه می آمد نگران می شدم ولی در این سفر صبر زیادی برای دوری و فراق ش داشتم.
پدرشهید نیز در خصوص زمان اعزام شهید گفت: دوروز بود که از زیارت اربعین حسینی ار کربلا برگشته بودم که محمدرضا اعلام کرد برای دفاع از حرمین به سوریه می رود.
وی اضافه کرد: به او گفتم من تازه از سفر برگشته ام، مدتی صبر کن که پاسخ داد' پدر مگر خودت بارها در دعاهای توسل و زیارت عاشوراهایی که می خوانی نمی گویی که اگر آنروز در کربلا بودم به خاندان امام حسین (ع) کمک رسانی می کردم؛ امروز حرم مطهر خواهر و فرزند امام حسین (ع) در دست دشمنان افتاده و وظیفه ماست که برای دفاع از حرمین شرفین عازم این سفر شویم'.
وی با اشاره به اینکه آذر ماه سال 1394 محمدرضا را بدرقه این سفر کردیم، گفت:هنگام خداحافظی با برادر کوچکش حرف های درگوشی زد که بعدها فهمیدم به مهدی سپرده است که من دیگر باز نخواهم گشت، مراقب پدر و مادرمان باش، این رفتن برگشتی نخواهد داشت.
پدر شهید فخیمی اظهار کرد: موقع رفتن به ما سپرده بود که به کسی نگوییم محمدرضا کجاست و در تماس هایی که با ما خواهند داشت نپرسیم کجاست و به این چند جمله سلام حالم من خوب است بسنده خواهد شد.
وی افزود: محمدرضا هر شب دعای عهد می خواند و امکان نداشت که روزی دعای عهد را ترک کند و طبق گفته همرزمانش خواندن دعای عهد و زیارت عاشورا را هرگز ترک نکرد.
وی ادامه داد: چند روزی بود که محمدرضا با ما تماس نگرفته بود و مادرش بی قراری می کرد. انگار می دانستیم خبری در راه است.
وی گفت: در اداره نشسته بودم و منتظر خبری از محمدرضا بودم که برادر کوچکم با من تماس گرفت و گفت محمدرضا کجاست که پاسخ دادم باید در پیرانشهر باشد و او گفت باز هم داری پنهان می کنی. من می دانم محمدرضا کجاست. او الان مجروح شده و در حال انتقال به منزل تان است. تا ظهر به خانه می رسد.
پدر شهید فخیمی اظهار کرد: به برادرم گفتم نگو زخمی شده من خودم از ابتدای انقلاب در صحنه بودم و 74 ماه در جبهه ها حق علیه باطل جنگیده ام و در خانواده خود 15 شهید در راه اسلام و نظام فدا کرده ایم . می دانم که خبر شهادت فرزندم را با این بهانه به من اطلاع می دهی .
مادر شهید در خصوص حال وهوایش در آن ایام می گوید: دو روز قبل از شهادت محمدرضا در دلم آشوب بود؛ در خواب هایم محمدرضا را میدیدم و صبحی که قرار بود پیکرش را به تبریز بیاورند، بعد از نماز صبح خواب از چشمانم پریده بود و منتظر خبری از پسرم بودم.
وی ادامه داد: بعد از نماز صبح دیگر نتوانستم بخوابم؛ پسر دومم را بیدار کردم و گفتم مهدی جان بیدار شو صبحانه ات را بخور و نخواب. باید خود را برای حضور مهمانان آماده کنیم، امروز از محمدرضا خبری می رسد.
وی افزود: چند ساعت بعد که عموی محمدرضا به خانه آمد و گفت محمدرضا جانباز شده است، گفتم نه او مجروح نشده، شهید شده است و من می دانم؛ دستانم را به سمت آسمان بلند کردم و گفتم خدایا شکر که از ما هم قربانی قبول کردی.
مادر شهید فخیمی تاکید کرد: اگر محمدرضا به نحو دیگری جان می باخت، ظلم در حق او بود.