چشمانش
  • وارد اتاق که می‌شوی، گره روسری‌اش را از پشت محکم‌تر می‌بندد و خودش را رو تخت بیمارستان جمع‌وجور می‌کند. برادرش اما کمی شیطنت دارد؛ کنار تخت ایستاده و زیرچشمی و با لبخندی تلخ دنبالت می‌کند. پدر هم کنار بستر بیماری کودکانش خسته‌تر از همیشه در فکر فرورفته و متوجه ورودت به اتاق نمی‌شود.