۹۰ روز جهنمی پناهجویان ایرانی در فرانسه
شب کریسمس بود. هوا از شدت سرما، گونه هایش را سرخ کرده بود، چارهای نداشت، فقط همین یک شال نازک پر خاطره برایش مانده بود و بس... نه غذایی داشت و نه جای خوابی. ناگهان چشمش به یک سطل زباله جادارو نونوار در آن سوی خیابان افتاد که حالا میتوانست دست کم به یاد خاطره دورهمیهای ایرانش دلگیری و سرما و بارش شدید باران آن شب را از یادش ببرد.