خودسوزی دختر جوان به خاطر اصرار نامادری برای ازدواجش
نامادری دو پایش را در یک کفش کرده بود، بدون توجه به نگاههای ملتمسانه «زیبا» با اصرار گفت: «پسر عموی من خوشبختت میکنه، اون میلیونره، فقط کمی سنش بالاست، اونم اشکالی نداره.»
نامادری دو پایش را در یک کفش کرده بود، بدون توجه به نگاههای ملتمسانه «زیبا» با اصرار گفت: «پسر عموی من خوشبختت میکنه، اون میلیونره، فقط کمی سنش بالاست، اونم اشکالی نداره.»