محسن گودرزی؛ مهمان این قسمت از برنامه که بعد از گذران دوره سربازی به عنوان مکانیک مشغول بهکار شد از دلباختگی خود به دختر همسایه گفت: پس از آنکه مشغول بهکار شدم خانواده اصرار داشت که ازدواج کنم و به اجبار آنها به خواستگاری دختری رفتیم اما من که دلباخته دختر همسایه بودم بهانهگیری کردم و از ازدواج با او سرباز زدم. بعد از آن موضوع علاقهام به دختر همسایه را با خواهرم مطرح کردم و با وجود مخالفت او در جلسه اول اما اصرار من نتیجه داد و ما ازدواج کردیم.
اخبار فرهنگ و هنر - داستان مهمان « دعوت » که با عشق و خوشی آغاز شده بود با یک طمع به تلخی گرایید. او توضیح داد: برای کسب مال بیشتر و از روی طمع در دامی افتادم و شیء زیرخاکی را از کسی خریدم؛ غافل از آن که آن شیء قدمت تاریخی نداشت و تقلبی بود. بیاطلاع از این موضوع آن را از طریق یک واسطه فروختم اما پولی حاصل نشد.
محسن داستان «دعوت» که با سودای ثروتمند شدن اقدام به کار خلاف قانون کرده بود و نه تنها پولی کسب نکرد بلکه دارایی خود را نیز از دست داد، تصمیم میگیرد به جبران این خسارت دست به کاری خطرناک بزند. او تعریف کرد: با چند نفر از دوستان در حالی که مسلح بودیم به خانه فردی رفتیم که بعد از خرید شیء زیرخاکی و معامله با ما پولی پرداخت نکرده بود. او را مورد ضرب و شتم قرار دادیم به گونهای که هر لحظه امکان داشت باعث مرگ او بشویم.
گودرزی ادامه داد: دست، پا و چشمانش را بستیم و او را از محل سکونتش به خارج شهر بردیم. پیش از آن که به مقصد برسیم آن فرد فرار و از ما شکایت کرد. پس از آن روز من با احتیاط تردد میکردم و مراقب بودم که در دام پلیس نیفتم اما پس از ده ماه دستگیر شدم.
طمع، جوانی را که با عشق زندگی میکرد و شغل خوبی داشت به یکباره به آدمربایی تبدیل کرد که به جرم سرقت مسلحانه به ۱۷ سال حبس متهم شد. محسن گودرزی که در تنهایی زندان از کرده خود پشیمان شده بود، گفت: آدم بدی نبودم اما خودم را چندان به دانستن و پیروی از خدا و ائمه معطوف نمیکردم. تنهایی زندان و عذاب وجدانی که نسبت به خانوادهام داشتم مرا بر آن میداشت که به دنبال گمشدهای بگردم. شروع به مطالعه پیرامون زندگی ائمه کردم تا بفهمم در کجای زندگی اشتباه کردهام.
او از گمشدهای که به دنبالش بود گفت: در کلاسهای قرآن زندان شرکت کردم و آنجا متوجه شدم قرآن گمشده من بود. اطلاعی از تاثیر مطالعه کلام خدا بر آزادی نداشتم و تنها برای پر کردن خلا درونی خود و اینکه خانواده با دانستن این موضوع از خطاهای من بگذرند و مرا ببخشند، دست به این کار زدم. استادم که علاقه من را دید برای یادگیریام سنگ تمام گذاشت و من قاری قرآن شدم و حتی آموزش هم میدادم.
مهمان این قسمت از «دعوت» از دوران آزادی خود گفت: از زندان آزاد شدم اما از درون نه! برای کاری که با زندگی خانوادهام کردم عذاب وجدان دارم چراکه اشتباه من زندگی آنها را نابود کرد.
امیرحسین گودرزی؛ فرزند مهمان برنامه از سختیهایی که با زندانی شدن پدر متحمل شد، عنوان کرد: ۱۴ ساله بودم که پدر را دستگیر کردند؛ ما هیچ اطلاعی از کاری که او کرده بود، نداشتیم و ضربه سنگینی به خانواده ما بود. ترک تحصیل کردم و برای تامین مخارج خانه و پرداخت بدهیها مشغول بهکار شدم.
مهمان دیگری که در استودیو «دعوت» حضور داشت، فرزانه یاراحمدی؛ همسر محسن گودرزی بود. او ادامه داد: شوک بزرگی به خانواده ما وارد شد. بسیاری از اطرافیان میگفتند همسرت را رها کن چراکه ۱۷ سال زمان کمی نبود اما به جهت عشقی که به او و فرزندانم داشتم، ماندم و کار کردم تا خانواده را حفظ کنم.
محسن گودرزی در پایان عنوان کرد: من در زندانی واقع در شهر کرج بودم و خانوادهام در شهرستان و امکان ملاقاتهای حضوری فراهم نمیشد اما از سختیهایی که با کاری که من کردم به زندگی آنها تحمیل شده بود، عذاب وجدان داشتم و هیچ آبی آتش درونیام را خاموش نمیکرد.