افکارنیوز: روضه حضرت زهرا(س) را در قالب غزل به شما تقدیم می کند. خواندن رنج های حضرت فاطمه(س) حتی در شعر نیز جانسوز است. اشعاری که با خواندن بیت بیت آن، بی اختیار اشک های مان سرازیر می شود.

مادر بگو که بی تو چه خاکی به سر کنم

مادر بگو که بی تو چه خاکی به سر کنم
ای شمع شب فروز چگونه سحر کنم
گیرم که شب سحر شد روشن شد آفتاب
باید به قتلگاه برادر نظر کنم
مادر نمیر کاش بمیرم به جای تو
بی تو نظر چگونه به روی پدر کنم
این شهر شهر وحشت واین کوچه پر خطر
باید که سینه را به بلایا سپر کنم
دیگر مدینه جای امان نیست مادرا
از شهر غصه ها تو دعاکن سفر کنم
سیلی اگر زدند مرا هم چو مادرم
باید حسین را زقضایا خبر کنم
مارا نیاز نیست به نامرد مردمان
باید زمردمان مدینه حذر کنم
من تاجر تجارت عشق و محبتم
کی با حسین باشم ویک دم ضرر کنم
من حاضرم اسیر شوم درره مرام
فکری برای خاطر نسل بشر کنم
روزی اگر گذار من افتد به کاخ ظلم
آن کاخ را بهم زده زیر و زبر کنم
روزی اگر سراغ من آیی به شهر شام
جان را نثار دختر خیر البشر کنم
سید حسن خوشزاد
***
کسی غریبی من را چرا نمی فهمد

زدست اهل مدینه چه خون جگر شده ام
زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام
کسی غریبی من را چرا نمی فهمد
شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام
یه غیر فضه کسی حال من نمی داند
که دید پشت در خانه بی پسر شده ام
من و فراق پدر باورم نمی آید
خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام
دو روز پیش زنی آمد و نگاهم کرد
گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام
سید محمد جوادی
***

دوباره مادر من درد دارد

شب است و همچنان شبهای دیگر
دوباره مادر من درد دارد
شده باغ گل رویش خزانی
بمیرم از چه رویی زرد دارد
هنوز از آن هجوم وحشیانه
گمانم مادرم سردرد دارد
پس از چندی نوازش کرد من را
وحس کردم که دستی سرد دارد
همه اینها گواهی می دهدکه
چرا بر روی چادر گرد دارد
رخ نیلی مادر آگهم کرد
که یثرب در خودش نامرد دارد
کنارش تا سحر بیدار ماندم
بداند دختری همدرد دارد
مجید رجبی
***
خاری به چشم های من انگار می کشی

خاری به چشم های من انگار می کشی
وقتی که آه از دل خونبار می کشی
با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
روزی هزار بار تو بر دار می کشی
بر زانوان بی رمقت راه می روی
بر شانه بار غصه بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
کاینگونه دست به دیوار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر آن نگاه گهربار می کشی
جاروی خانه…پخت غذا…روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار می کشی
این رو گزفتن تو مرا کشت…!از چه رو
چادر به روی دیده رخسار می کشی؟
از این نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
ای قبله کبود که با هر نگاه خود
طرحی زآتش در و دیوار می کشی
خود را درست لحظه پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آوار می کشی
دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
حالا که آه از ان دل خونبار می کشی
هادی ملک پور
***
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قران کریمی
در خانهء زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی
سیدحمیدرضا برقعی



منبع: باشگاه خبرنگاران