در گردش روزگار، باز هم به موسم انتخابات مجلس شورای اسلامی رسیدیم و بهار لیستها و فوران دعوتها و ازدیاد احساستکلیفها؛ آنهم در این خزان سرد خدمت که باعث بروز بسیاری از ناامیدیها، تلخکامیها، اعتراضها و حتی طغیانها و طوفانها شده.
دوستان و همراهان همیشه همراه و همآه!
شاید در روزهای اخیر مشاهده کرده باشید که اسم اینجانب "علیمحمد قلیها" نیز در بعضی لیستها، دعوتها و پیشنهادها آمده و از سر لطف، نام ما را هم در شمار نامزدهای خدمت گنجاندهاند ولی متأثر از صدها تجربهی ریز و درشت اما گرانقدر، به جد و جهد بر این باورم که جهاد خدمت و خدمترسانی، تنها از کانال صندلیهای سبزرنگ بهارستان نمیگذرد و نه تنها این، بلکه مکرر دیدهایم که قدرت، مانع خدمت میشود. این شاید تأثیر طبیعی آن صندلیهای پر از جاذبه باشد که از فرط گرمی و نرمی، گاه مخل خدمت میشود. بهراستی آیا خدمت، تنها از طریق مجلسی میسر است که متأسفانه در این سالها هرگز نویدبخش هیچ امیدی برای بهبود آلام و آمال این مردم شریف نبوده؟ مجلسی که بدون کار کارشناسی، توافقات بسیار مؤثر در خیر و شر زندگی تودههای ملت را ۲۰ دقیقهای تصویب میکند؛ مجلسی که وکلایش بعضا صف سلفی حقارت با بیگانگان چشمآبی میبندند و غرورملی را جریحهدار میکنند؛ مجلسی که خود را بیشتر وکیل دولت میبیند تا نمایندهی فریادهای به حق مردم؛ مجلسی که شهامت شفافیت ندارد؛ مجلسی که از تصویب قوانین مرضی رضای الله و خلقالله عاجز است؛ مجلسی که از حسابکشی درست و بههنگام وزرا طفره میرود؛ مجلسی که ماندگاری رنگ امضای دردانههایش، بسته به اخم و تخم دولتمردان است و مجلسی که معالاسف به بنگاه خرید و فروش رأی و امضا و استیضاح تبدیل شده، قطعا بسی سخت مینماید که مجددا بدل شود به مجلس آیتها، دیالمهها، چمرانها و صدالبته مدرسها!
یاران عزیز!
بیآنکه از وجوب ضرورت ثبتنام چهرههای خدوم و جوان، غافل باشم و بیآنکه از اهمیت "تغییر" چشمپوشی کرده باشم و بیآنکه نقدی بر انگیزههای آرمانی شماری از لیستها و ایضا ثبتنامها وارد کنم و بیآنکه بخواهم در آتش بینور و حرارت تنور عافیتطلبیهای کنجنشینانه بدمم، منبعث از ساعتها درنگ و مداقه و تأمل و مشورت، به این نتیجهی پرارزش و البته قدیمی رسیدهام که برای چون منی، خدمت بیش از آنکه محتاج نشستن بر صندلی بهارستان باشد، نیازمند ایستادن بر زانوی اراده است. مثال واضحش "اردوهای جهادی" است که بلاشک سمبل غلبهی "ارادهها" بر "ادارهها" است. بیم از آن روز است که وکالت ملت، این حقیر را از مؤانست با ملت، دور کند و راستش هیچ هجرانی بدتر از مهجور مردم واقعشدن نیست. ای بسا که کمک مادی و معنوی به دانشجویان عازم به خدمت در روستایی واقع در لبمرز جنوبشرق کشور عزیزمان؛ ایران سربلند و عرقریختن با این عزیزان همیشه جوان و همواره دغدغهمند، بسیار مؤثرتر برای دنیا و عقبای آدمی چون حقیر باشد. مثال دیگر، دستگیری از جوانان دانشجو در جنبشهای حقیقتا سودمند علمی، عملی و عملیاتی "دانشبنیان" است که لابد از خیرات کثیر آن کرارا شنیده و خواندهاید. اینکه فیالمثل نیاز کشور به دارویی ارزخوار قطع شود و خودباوری، خوداتکایی و خودکفایی در هر عرصهای و فراخور فضای آن حوزه، شکوفا شود. این یاریها و کمکها، گرچه کم ولی انجام شد و این همه در حالی بود که امثال من، نه وزیر بودند و نه وکیل. لذا خدمت، بیش از "اداره" محتاج "اراده" است.
دوستان معزز!
براساس شرح مشروحی که رفت، ضمن سپاس از لطف مستدام بزرگانی که مرا نیز لایق مجلسنشینی دانستهاند، نیز با آرزوی تغییر حال و هوای بهارستان و تعویض عناصر فرصتطلب با چهرههای عازم به کار و خدمت و گرهگشایی و تأکید مؤکد به ضرورت یاریرسانی لیستهایی که با انگیزههای مردمی و خادمانه بسته شدهاند، اعلام میدارم؛ هرگز قصدی برای نامزدی در انتخابات پیشروی مجلس شورای اسلامی ندارم و بیتعارف، آن تکلیفی که روی دوش خود احساس میکنم، تحققش هرگز نیازمند حضورم در بهارستان و نشستن روی آن صندلیهای سبز و نطقهای خاص نیست. نطقی اگر هست، نطق فروخوردهی این مردم کوچه و بازار است. ای خوشا همگی با پرهیز از سیاستبازی، شنوای دردهایشان باشیم؛ محرم آمالشان و مرهم آلامشان. چنین کنیم، حتما "وکیل ملت" شدهایم، ولو آنکه ادارهی محلکارمان "بهارستان" نباشد. از یاد نبریم که گاه "اداره" مخل بروز "اراده" است. زندهباد ارادههای همچنان جوشان...
یا علی
علیمحمد قلیها