بهنوش طباطبایی با انتشار این عکس نوشت:
هر وقت خانجونم چادرش رو سر مى کرد و مینشست توو حیاط زیر درخت انجیر و پاش رو روى پاش مینداخت، مى فهمیدم که مى خواد خاطره بگه... از نُه سالگیش بگه که همسر حاج آقام شد... از بیست و هشت سالگیش بگه که داماد دار شد... انقدر خاطره ها براش عزیز بودن که تعریف کردنش مراسم داشت... چادر گلدار و تخت کنار حوضى که فواره داشت وحیاطى که آب جارو شده بود شریت سکنجبین و سیگار بهمنی که از زیر چادر بهش پک مى زد... مى گفت هر سال عید حاج آقام عکاس خبر مى کرده بیاد منزل و ازشون عکس بگیره اونا هم بهترین قالیشون رو مى دادن پسرهاى گوهر خانم پشت سرشون نگه دارن که عکسشون قشنگ بیوفته... مى گفت هر جمعه حاج آقا بدون بچه ها و تنهایى مى بردتش تئاتر خانوم "شهلا" رو ببینه... مى گفت چون من عاشق بازى خانوم شهلا بودم منو جمعه ها میبرد ببینمش... خانجونم همه ى ذوقش این بود که بگه من همسن خانم شهلا ریاحى ام ... مى گفت حاج آقام یه روز با یه صندوق میاد خونه و میگه همه ى اونایی که توو رادیو مى خونن دیگه میان این توو ، توو این جعبه برامون مى خونن که ما ببینیمشون ... مى گفت حاج آقام با بقیه رفقاى حجره دارش سر پاچنار پول جمع کردن تا چک هاى یه هنرمند محبوبشون رو که مثل ناموس بوده براشون پاس کنن تا اون بتونه دوباره برگرده ایران ... من همیشه با کیف گوش مى کردم و همیشه عاشق حاج آقایی بودم که وقتی سه سالم بود به رحمت خدا رفت و من یادم نمیاد خاطره ایی ازش اما این رسمش رو به یادگار دارم که فقط جمعه ها تیاتر میبینم به یادش فقط جمعه ها تیاتر میبینم.