حالا میفهمم راز طول عمر ملکه را! پیرزنی که در کودکی آموخته بود «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمیکند.» اینک ترمز خورده به خاطراتش در تنگه هرمز ! آری! گاهی باید خدا را شکر کرد به خاطر عمری که به دشمن میدهد! اگر روباه پیر به این سن و سال نمیرسید، کجا میخواست شاهد حقارت انگلیس در آبهای جنوبی سرزمین مقدس ما باشد؟! نه!
این ایران، ایران عصر پهلوی نیست که مدام از غرب، کتک بخورد و عین خیالش نباشد! ۴۰ سال پیش در این دیار خوشنقشه، انقلاب شد تا خلیج فارس برای همیشه «خلیج فارس» باقی بماند! دیروز مختصری تحقیق کردم و فهمیدم پیرزن شیطانپرست بریتانیای سابق بر این کبیر، درست همسن مادربزرگم است و لابد همسن بسیاری دیگر از مادران شهدای دوران سراسر افتخار جبهه و جنگ!
نخستین سالیان دهه ۶۰ هر چه پول بود و هر چه ثروت بود و هر چه قدرت بود، یکی هم در دست همین ملکه انگلیس بود و نامرد لابد توهم زده بود میتواند به چشم حقارت، به پر چادر عزیز که تازه داغدار جگرگوشهاش شده بود، بنگرد! ۱۰ اردیبهشت ۶۱، اما خیلی زود به سوم خرداد رسید و ملکه فهمید؛ خدای پاسدار خون بابااکبرهای شهید، از غرب حامی صدام، بسی بزرگتر است!
آن روزی که امریکاییها، هواپیمای مسافربری ما را زدند، حکام همین انگلیس، نهتنها ابراز شادی کردند، بلکه حق را دادند به یانکیها! تا این حد شیطانپرست! اما جانم به حکمت خدا که هم ملکه انگلیس را زنده نگه داشت و هم عزیز مرا! اگر «ملکه» به بانویی میگویند که از فرزندانش جز اقتدار و شکوه و عزت و عظمت نمیبیند، بگذار ناظر بر آخرین حماسه سپاه تا لحظه نگارش این متن یعنی توقیف حماسی نفتکش انگلیسی، تجدیدنظری اساسی در مفاهیم کنم و فاش بگویم؛ ملکه، مادران شهدا هستند، نه این عجوزه که خیلی وقت است خورشید به رخش نتابیده! هیهات!
خورشید هرگز از صورت مادران شهدا و هرگز از بلندای قایق عاشورا و هرگز از ستارههای لباس تکاوران سپاه و هرگز از دل دریایی شیربچههای نیروی دریایی و هرگز از چفیه روی دوش امام عاشوراییان، غروب نمیکند! اصلاً شبیه ملکهها نیست عجوزهای که با ترامپ میپرد! گلهای کلاهش در ساحل بندرعباس، عجب ریخت!
کرک و پرش عجب ریخت! و این همان آنی بود که مادربزرگ، یک چشمش به قابلمه قرمهسبزی بود و یک چشمش به اخبار! آخ که چه عشقی کرد عزیز و همه عزیزان، وقتی در تلویزیون دیدند همرزمان شهدا، از آسمان، انگار که سربازان خورشید باشند، بر پهنه نفتکش متجاوز انگلیسی فرود آمدند و آن کردند که باید! و این صحنه را ملکه زپرتی هم دیده قطعاً!
و لابد جلدی یاد این جمله افتاده که «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمیکند!» خورشید، اما در طواف خون شهید است و هر روز اشعههایش را میفرستد دستبوس عزیز! و دستبوس همه مادران شهدا! ملکه انگلیس که به مردهای متحرک شبیه است؛ شبیه جادوگرانی بدترکیب که روزگار بچگی، درست با همین قیافه نکبتی به خواب ما میآمدند تا پدران ما را بدزدند و ببرند، ولی به یمن این شهدای مدافع حرم، من حتی مادر شهیدی هم میشناسم که تنها و تنها ۴۸ سال سن دارد! بگو در حکم دختر عزیز! زمان جنگ، ما حتی برای تهیه سیمخاردار هم مشکل داشتیم و چه غریبانه بود قصه حسین فهمیده!
الان، اما آنسوی آبهای خلیج فارس، جوانان بحرینی با نام و یاد محسن حججی، برای تاسوعا و عاشورا مراسم میگیرند! هیمنه هر ملکهای را به فرزندانش میشناسند؛ از جمله فرزندان ملکه، قطعاً یکی هم پترائوس گوربهگوری است که آمده بود تا مرزهای منطقه را باب میل شیطان بزرگ بچیند لیکن خداوند منان که حاجقاسم ما را باری از کربلای ۴ به کربلای ۵ رسانده بود، در این سالیان تا خود کربلا برد! و حاجقاسم، فرزند همه مادران شهداست!
و همه مادران شهدا، درست مثل خورشید، دعاگوی سربازان و سرداران این آبادی رویاییاند! دلم میخواهد برگردم به روزگار بچگیهای دهه ۶۰ و با کاغذ این متن، موشکی درست کنم و از پشتبام خانه مصفای عزیز، بفرستمش حیاط کاخ ملکهای که بود! روزی برد موشکهای ما فقط تا تختهسیاه خانممعلم بود، اما خورشید چنان بر خون روشن طهرانیمقدم تابید که اینک هیچ خفاشی ولو بر فراز آسمان حیفا و تلآویو، بلکه هم دورتر، از تیررس نگاه همچون عقاب موشکهای ما در امان نیست!
آهای خانوم الیزابت! مادران این تکاوران، این دریادلان، این حافظان امن و امان ایران سرافراز ما، عجب آشی برایت پختند که یک وجب روغن داشت! نه! اصلاً شبیه ملکهها نیستی! از این پس هر وقت یاد جمله «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمیکند» افتادی، یک «زرشک» هم بگو حتماً پشتبندش! یا چه میدانم؟! بگو؛ جوانی کجایی که یادت بخیر!
عزیز میگوید: «شیطان هر روز دم غروب، از ملکه انگلیس، خواستگاری میکند!» عزیز میگوید: «تار و پود پارچه پالتوی قرمز ملکه انگلیس، از خون کودکان صبرا و شتیلا است!» چه میگوید عزیز، ملکه انگلیس؟! راست میگوید؟! راست میگوید که تو هر شب، خواب قایق عاشورا میبینی و وقتی از ترس، بلند میشوی، دربهدر میگردی دنبال خورشید؟!
حسین قدیانی