بعد از ازدواج به دلیل وارد شدن در شرایط جدید، گاهی به دلیل اضطراب و تنشهایی که در زندگی وجود دارد، فرد دچار وسواس فکری میشود. افکاری که اگر زیاد به آن بها داده شود، منجر به برهم خوردن زندگی میشوند.
در این بین زنان بیشتر از مردان دچار حملههای فکری قرار میگیرند. اولین دستآورد این افکار، به وجود آمدن احساس عدم امنیت در فرد است. افکار ناکارآمدی که در ذهن دائما چرخ میخورند، منجر به بروز احساسات ناخوشایندی نظیر حماقت، کسلکننده بودن، ضعیف بودن و در نهایت تزریق عدم امنیت به شما هستند. انگلیسیها یکضرب المثل قدیمی دارند که میگوید ذهن خدمتکاری خوب، اما ارباب بدی است.
اگر شما هر روز دچار احساس عدم امنیت و تنش مدام نسبت به خود یا روابطتان هستید در واقع این عادتهای فکری سمی هستند که ارباب ذهن شما شدهاند و آن را کنترل میکنند.
در این بین سه چیز باعث میشوند که این افکار به شما حمله کنند و دست از سرتان برندارند. در واقع وجود سه چیز منجر به استمرار این افکار و حتی وابستگی شما به دامن زدن به این احساسات میشود. در ادامه به این سه چیز حیات دهنده به افکار مسموم، اشاره میکنیم.
ذهن خوانی افراد
این مورد از اسمش پیداست. شما فکر میکنید میتوانید ذهن بقیه را به راحتی بخوانید. حتی ذرهای شک ندارید که این کار شما غلط است و ممکن است این شما باشید که دچار خطا هستید، نه فرد مقابلتان. در واقع این تنش و احساس عدم امنیتی که شما در رابطهتان دارید باعث میشود یک فکر غیرواقعی و غیرمنطقی را به طرف مقابلتان نسبت بدهید و بعد آن را با تمام وجود و از صمیم قلب باور کنید. همین امر باعث میشود که احساس عدم امنیتتان روز به روز بیشتر شود و این چرخه تا ابد یا حداقل تا زمانی که نخواهید دست از این افکار سمی بردارید، ادامه پیدا کند.
از طرف دیگری، وقتی شما به ذهن خوانی عادت کردید، به این باور میرسید که دیگران دائم در حال قضاوت و طرد کردن شما هستند و روی این افکار پافشاری میکنید. مثلا دائم با خود میگویید: «همسرم به من زنگ نمیزند، چون از من خوشش نمیآید و دیگر برایش تکراری شدهام.»، «وقتی رئیسم به من اینجوری گفت: شاید منظورش این است که من کارمند خوبی برایش نیستم!»، و از این دست افکاری که واقعیت ندارند، اما ذهن شما عادت کرده است که نشخوار منفی کند و از هر حرفی بدترین وجه آن را برداشت کند. یکی دیگر از مضررات ذهن خوانی این است که اعتماد به نفس خود را از دست میدهید و دیگران را بالاتر و بهتر از خود میبینید. دائم به بدترین شکل خود را قضاوت و انتقاد میکنید. به خود سخت میگیرید و رفته رفته خود را سرکوب میکنید. همه خوب هستند و شما بد. همه موفق هستند و شما لایق شکست. مثلا ممکن است در مواجه با موفقیت دیگران به خود گوشزد کنید که لایق این موفقیت نبودهاید و قرار نیست خوشبخت شوید.
شخصی کردن وقایع و حرفها
به این افراد معمولا میگویند کسانی که همه چیز را به خودشان میگیرند. این آدمها دائم در حال جستجو هستند که کسی حرفی بزند و سریع آن حرف را به خودشان ربط بدهند. در واقع دائما در حال جستجو کردن برای دلخوری هستند. خیلی اوقات همه ما دچار چنین رفتاری میشویم که هر اتفاقی میافتد را فقط به خودمان ربط میدهیم. مسبب هرچیز بیربط و باربطی را خودمان میدانیم. مثلا همسرتان عصبانی است پس لابد شما کاری کردید که ناراحت شده است. نامزدتان در مهمانی به دختر دیگری نگاه میکند پس لابد شما بهاندازه کافی جذاب نیستید!
استدلال هیجانات به صورت منفی
اینکه دائم فکر میکنید وجود هیجانات منفی درونتان را سزاوار هستید و مستحق این هستید که چنین اتفاقات ناخوش درونی، برایتان اتفاق بیفتد. اگر درونتان احساس گناه میکنید یعنی دچار اشتباهی شدهاید، اگر احساس ناامیدی میکنید یعنی همه راهها بسته شده است و هیچ روزنهای باقی نمانده. اگر احساس اضطراب میکنید یعنی باید منتظر اتفاق بدی باشید. مشکل اصلی زمانی به وجود میآید که این طرز فکر سمی وارد روابط بین فردی میشود مثل وقتیکه یک خانم به همسرش میگوید احساس حسادتی که دارد میتواند ناشی از آن باشد که همسرش مشغول خیانت کردن به اوست! یا، چون احساس اضطراب میکند یعنی همسرش دیگر میل و رغبتی به او ندارد. این استدلالهای منفی هیجانی نه فقط به روح و وران خودتان آسیب میزند بلکه برای همسر یا طرف مقابلتان هم مخرب است، چون او هیچوقت نمیتواند با دلیلهای منطقی شما را راضی کند که اشتباه میکنید و حس درونی که دارید واقعیت ندارد. حتی گاهی پیش میآید که آنقدر به این احساست اشتباه دامن میزنید که به واقعیت میانجامند!
سوالی که الان پیش میآید این است که، بعد از شناسایی این افکار چطور باید دست از آنها بکشیم؟ اولین قدم برای خلاص شدن از شر این افکار این است که موقعیتهایی که دچار حمله چنین افکاری میشوید را شناسایی کنید. ببینید بیشتر در چه شرایطی با چنین افکار اشتباهی روبرو میشوید. قدم بعدی این است که اینقدر متکی به احساسات خود نباشید. وقایع و شواهد را ببینید و سپس عاقلانه و بالغانه تصمیم بگیرید. مثلا اگر حس میکنید که همسرتان به شما خیانت میکند از خود بپرسید جز حس درونی خودم، مبنی بر چه شواهد دیگری این فکر را در خود پرورش میدهم؟ بالاترین و مهمترین کاری که شما در این موقعیتها میتوانید بکنید، تعمیر اعتماد به نفس تخریب شدهتان است. تمامی مواردی که در بالا گفته شد، ناشی از این است که شما به اندازه کافی برای خودتان احترام و ارزشی قائل نمیشوید برای همین خود را سزاوار هر چیزی میدانید.