سال 1345 بود. من نه ساله بودم که سیلی نه چندان عظیم و ویرانگر ترکمن صحرا را درنوردید. بخشی از روستای ما خواجه نفس زیر اب رفت. البته نه انقدر که نفسش بند بیاید.
دو روز بعدش گفتند شاه می اید برای بازدید از سیل زدگان. با بزرگترها رفتیم بیرون ابادی. شاه با هلیکوپترش امد و با مردم سیل زده و نزده صحبت کرد.
فردایش چادر های سفید هلال احمر برپا شد و کامیون های ارد و برنج و روغن به صف امدندو به همه هر چه خواستند دادند. حتی به کسانی که سیل خانه هایشان را خیس نکرده بود.
و حالا 53 سال بعد از ان روز سیلی این بار وسیع و بنیاد کن کل ترکمن صحرا را در نوردیده. از مقامات کشور کسی نیامده. حتی رییس جمهور که می گویند در یک سفر غیر رسمی رفته است به جزیره زیبای قشم. عید است و باید رفت و تفریحات حسنه را به جا اورد.
من قصد مقایسه شاه دیکتاتور را با رییس جمهور عدالت خواه ندارم. اما ترکمن صحرا یک پارچه رفته است زیر اب. مردم در مضیقه اند و نگران. نگران هزاران هکتار زمینی که زیر کشت گندم و جو بودند . یعنی امسال ما یک سوم گندم کشور را از دست می دهیم.
مردم ترکمن صحرا اما فعلا دلشان می خواهد فعلا چند لودر بیاید به صحرایشان و سد خاکی بزند تا سیل جان زن و بچه هایسان را نبرد. و این خواسته زیادی نیست. کاش رییس جمهور می توانست با هلیکوپترش بیاید و گشتی در هوای ترکمن صحرا بزند و عمق فاجعه را از نزدیک ببیند.
کاش رییس جمهور با خودش چند لودر بیاورد. یادمان هم نرود که سیل زلزله نیست که نشود جلویش را گرفت. فقط یک جو بصیرت می خواهد. بصیرت کیلویی چند؟؟
ابراهیم حسن بیگی