نویسنده وبلاگ "اسکالپل" نوشت: اخیرا یکی از آشنایانی که از خارج کشور آمده بود از من میپرسید بنظر شما بالاخره این رژیم ماندنی است یا رفتنی؟

این جمله‌ای است که رئیس سابق دانشگاه آزاد اسلامی در سال ۷۸ وقتی برای مراسم معارفه رئیس جدید دانشگاه آزاد اسلامی تبریز به دانشگاه آمده بود، در بیانات(!) خود در جمع دانشجویان و کارکنان و مسئولین دانشگاه بر زبان راند.

جمله‌ای، که مطرح شده بود تا با پاسخی که در پی آمد معلوم کند که ایشان خودشان نمی‌دانند که واقعا این انقلاب ماندنی است یا رفتنی!

سال، سال ۷۸ بود؛ تب حوادث۱۸ تیر کوی دانشگاه تهران و ۲۰ تیر دانشگاه تبریز - که کم از فتنه ۸۸ بر افکار عمومی خیمه نزده بود - هنوز فروکش نکرده بود و فضا طوری بود که گوش‌هایی، فی‌الفور برای چنین سؤالی تیز می‌شدند تا انشاء الله بشارتی بیابند! جناب رئیس با پاسخ متزلزلی که به آن آشنا داده بودند و آنرا برای ما بازگو کردند در واقع حال ما را بهم زدند! طوریکه یکی از بچه‌ها از بین جمعیت بلند شد و مشتش را گره کرد و چند تا شعار انقلابی محکم داد! توضیح واضحات اینکه در جوی که آن روزها درست شده بود، حرکتی اینچنین هیچ تحرکی جز در دل بچه‌های معتقد به انقلاب بر نمی‌‌انگیخت چه برسد به برانگیختن همصدایی در جمع. برای همین، شعارها که تمام شد صدای سوت و هو کشیدن در سالن بلند شد و شعارهای انقلابی داده شده را در چند لحظه بلعید. و باز ما بودیم و خشمی که فرو برده بودیم و باطنی که پشت تریبون رو شده بود!

روی سخنم با رئیس سابق دانشگاه آزاد اسلامی نیست که بالعکس باید ایشان را برای طرح سؤالی اینچنین و پاسخی آنچنان که تردید از آن می‌بارید، ستود! چون ایشان اولین بار در عمر کوتاه ما عملا نشان دادند که وقتی معادلات سودانگارانه و تمتع مسرفانه بهمراه عبور از مرز حلال و حرام، با کمی توهم افتادن در جاده توسعه جای مبانی الهی و غیبی و معامله کردن با خدا را در دل گرفت، وقت تردید در ادامه راه رسیده است چون دل دیگر با راه نیست.

خجالت هم خوب چیزی است! لااقل خوب است آدمی کمی تعصب حق را مثل این جوجه بسیجی‌های پیرو راه شهدا داشته باشد که وقتی تردید در دلشان ایجاد می‌کنی، می‌گویند اول باید سر همه خانواده‌های شهدا را ببرند بعد نظام عوض شود!! یا با تکبر و تعصب می‌گویند مگر ما مرده‌ایم؟! امثال آقای رئیس را باز خدا پدرش را بیامرزد که دو روزی پا به رکاب حق بوده[انشاء الله!]؛ آن عده را بگو که از یک هفته بعد از پیروزی انقلاب در سال ۵۷ مدام می‌گویند که چیزی از عمر انقلاب نمانده تا امروز که برای سقوط جمهوری اسلامی وقت تعیین می‌کنند. کذب الوقاتون…!

سقوط حکومت‌های دیکتاتوری عراق و مصر و لیبی و تونس و یمن هم از طرفی این جماعت را در داخل به این توهم کشانده که جمهوری اسلامی هم حکومت نامبارک است. اگر چه ما می‌دانیم(خوب هم می‌دانیم!) که شیوه رسیدن این جماعت به این نتیجه، بقول سید شهیدان اهل قلم، کمتر سیاسی و بیشتر فرهنگی است و اینها و همه مخالفان باز بقول شهید آوینی «با همین ولایت است که در افتاده‌اند»!

این جماعت، ولی فقیه را با قذافی و حکومت اسلامی را که امام(ره) بعد از اینکه سالهای سال در چگونگی تشکیل آن در قرن بیستم اندیشیده بود، همه راه را الی الله پیموده بود و برگشته بود، اسلام ناب محمدی(ص) را بخوبی شناخته بود، فطرت ناس را شناخته بود، قابلیت‌ها را سنجیده بود و مسیر حرکت تاریخی ما تا ظهور شمس آل محمد(عج) مقابل ابصار قلوب او قرار داشت، آنرا برقرار کرد، در مبانی با حکومت صدام مقایسه می‌کنند.

ما با این جماعت که عرفان را از «اوشو» یاد گرفته‌اند، جهاد را از «چه‌گوارا» و مرجع تقلیدشان «دکمه اینتر کیبورد» است و عمق مطالعه‌شان کتابهای «ساندویچی»، چه بگوئیم؟! اینها لیاقت فهم‌شان همین است که حکومت ولی فقیه را با دیکتاتوری مقایسه کنند!

اگر کسی در ادامه راهی که امام(ره) آغاز کرده بود تردید دارد که هیچ! اما ما می‌دانیم(خوب هم می‌دانیم!) که ساختمان جمهوری اسلامی طوری طراحی شده که باز بقول شهید آوینی «این امکان را از بین می‌برد که هر کسی بتواند در ذات اسلامی نظام تغییری ایجاد کند و از این لحاظ دشمنان داخلی و خارجی امید در باد بسته‌اند». من چون شهید آوینی را خیلی دوست دارم، مرتب از او استفاده ابزاری می‌کنم! حالا که حرف به اینجا کشید این پست را به جمله داهیانه‌ای از او ختم می‌کنم.

او جائی میفرماید: بقای انقلاب اسلامی به دین و دینداری مردم رجوع دارد. لذا اگر کسی میتواند، اول دین ما را از ما بگیرد بعد انقلاب اسلامی را. ما دینمان با سرمان میرود؛ دین آنهایی که به رفتن انقلاب اسلامی امید بستهاند قبلا رفته! این بچههایی هم که نوای روی وبلاگ را میخوانند... دمشان گرم! این نوا را نسل من خوانده.