دختر جوان که به همراه مادرش وارد کلانتری شده بود، درحالی که بیان میکرد دیگر از این وضع خسته شده ام به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: از زمانی که به خاطر دارم پدرم آلوده به مواد مخدر بوده است به طوری که دیگر حتی نمی تواند هزینه های زندگی خانواده اش را بپردازد به همین دلیل مادرم مجبور است علاوه بر رسیدگی به امور منزل و خانه داری، در بیرون از منزل نیز کار کند تا بخشی از مخارج زندگی تامین شود و دست نیاز به سوی دیگران دراز نکنیم.
اما از سوی دیگر پدرم که نمی تواند مخارج اعتیادش را تامین کند هنگامی که مادرم در خارج از منزل به سر می برد منزلمان را به پاتوقمعتادان تبدیل می کند تا باخرید و فروش مقداری مواد مخدر، هزینه های اعتیادش را جبران کند. این درحالی بود که من بزرگ شده بودم و از دیدن این وضعیت احساس ناراحتی می کردم با وجود این پدرم نه تنها به نگرانی ما توجهی نمی کرد بلکه اعتراض هایم را با سیلی پاسخ می داد کار به جایی رسید که باید بسیاری از شب ها را بیدار می ماندم تا پدرم بساط مواد مخدرش را جمع کند چرا که باید لوازمی را که نیاز داشت، بلافاصله برایش فراهم می کردم.
در این میان اگر خوابم می برد با سیم داغ به دست و پایم می زد تا بیدار شوم به همین دلیل هر روز صبح با چشمانی پف کرده و گریان راهی مدرسه می شدم و درس هایم به شدت افت کرده بود.
ولی ماجرای زندگی ما زمانی تلخ تر شد که پدرم برای گمراه کردن پلیس پای مرا به پاتوق معتادان باز کرد. او برای آن که راحت تر به عیش و نوش برسد، مرا مجبور می کرد تا همراهش به پاتوق معتادان و خلافکاران بروم چرا که معتقد بود در صورتی که دختر نوجوانی کنارش باشد، پلیس به او مظنون نمی شود و به سادگی می تواند در این پاتوق ها، مواد مخدر خرید و فروش کند ولی من که احساس می کردم زیر نگاه های هوس آلود معتادان قرار گرفته ام، دوست نداشتم همراهش بروم.
دیگر از این وضع خسته شده بودم تا این که چند روز قبل وقتی در برابر خواسته اش مقاومت کردم، ناگهان با لگد محکمی مرا به دیوار کوبید به طوری که سرم زخمی شد و برای مدت کوتاهی بیهوش شدم. این بود که با مادرم تصمیم گرفتیم به قانون متوسل شویم تا شاید راه گریزی برای خروج از این مشکلات پیدا کنیم.