تصاویر زشت داخل گوشی همسرم را در حالی میدیدم که بغض گلویم را میفشرد و اشک در چشمانم حلقه زده بود باورم نمیشد این تصاویر مربوط به مردی باشد که روزی کنار مجسمههای شنی دلباخته ام شده بود. دلیل خیانتش را نمیفهمیدم فقط میخواستم فریاد بزنم که ...
زن ۲۵ ساله درحالی که کودک زیبایی را در آغوش میفشرد و با استناد به تصاویر همسرش با یک زن غریبه قصد شکایت از او را داشت با بیان این که انگار در یک خواب سنگین به سر میبرم و آن چه میبینم رویایی بیش نیست به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: چند سال قبل برای شرکت در مسابقه مجسمههای شنی راهی شمال کشور شدم. شور و شوق عجیبی داشتم و همه تلاشم را برای کسب امتیاز در مسابقه به کار گرفته بودم غافل از این که جوانی دلباخته ام شده و رفتارهایم را زیر نظر گرفته است تا این که روزی «هوشنگ» با ابراز علاقه به من پیشنهاد ازدواج داد هیچ شناختی از او نداشتم، ولی پسری خوب و آرام به نظر میرسید. وقتی مرا به خانوادهاش معرفی کرد در همان برخورد سرد و بی روح فهمیدم که من عروس رویاها و آرزوهایش نیستم. بعد از این ماجرا بود که متوجه شدم مادر هوشنگ دختر یکی از اقوامش را برای او در نظر گرفته است. از سوی دیگر خانواده من نیز به این ازدواج راضی نبودند چرا که هوشنگ و خانواده اش ساکن تهران بودند و پدر و مادر من نمیخواستند تنها دخترشان در غربت زندگی کند با وجود این وقتی هوشنگ حاضر شد به مشهد بیاید بساط عقد و عروسی چیده شد و من و هوشنگ زندگی عاشقانهای را شروع کردیم.
او در کار دکوراسیون، ماهر بود به همین دلیل نیز همان شغل را در مشهد ادامه داد. زندگی در کنار هوشنگ با به دنیا آمدن پسرم رنگ و بوی شیرین تری به خود گرفت به طوری که هیچ گاه احساس ناامیدی نداشتم، اما انگار افرادی در اطراف ما بودند که نمیتوانستند این خوشبختی را تحمل کنند.
«یاسین» دوست صمیمی هوشنگ در مشهد بود به طوری که من هم خیلی زود با همسر «یاسین» انس گرفتم و روابط خانوادگی ما مستحکمتر شد. احساس میکردم آنها همانند یک برادر و خواهر در کنارمان قرار گرفتند، اما اکنون یاسین را عامل همه بدبختیها و مشکلات زندگیام میدانم چرا که مدتی بود رفتارهای همسرم تغییر کرده و دیگر مانند قبل پایبند به زندگی اش نبود، شبها دیر به خانه میآمد و توجهی به من و فرزند کوچکم نداشت پدری که حاضر بود همه دنیا را به پای پسرش بریزد اکنون حتی از بوسیدن او هم خودداری میکرد آرام آرام مشاجرههای لفظی بین من و هوشنگ آغاز شد، اما همیشه حق را به او میدادم، چون کارش زیاد بود و خسته میشد، اما یک روز وقتی اتفاقی زمانی که او خواب بود سراغ گوشی تلفن همراهش رفتم از آن چه میدیدم خشکم زده بود تصاویر هوشنگ با زنی غریبه آن هم در پارتیهای شبانه روح و روانم را به هم ریخت. یاسین نیز در این تصاویر حضور داشت.
عکسها را یکی پس از دیگری نگاه میکردم که در رستورانها و کافی شاپها و در شرایط زنندهای گرفته شده بود. تازه دلیل بی توجهیهای همسرم را فهمیدم. از آن روز به بعد دیگر رفتارهای هوشنگ به کلی تغییر کرد. اجازه خروج از منزل را به من نمیداد و دیگر حتی هفتهای یک روز هم به خانه نمیآمد تا این که مجبور شدم دست به دامان قانون شوم و ...