چهارم مرداد، سالمرگ رضاخان است. کسی که یکتنه توانست یکی از مهمترین عناصر هویتبخش به مردم یک کشور را بر باد دهد. «استقلال سیاسی» موضوعی بود که سلاطین قبلی ایران علیرغم ظلم و ستم و ناکارآمدیهای متعدد، حداقل در ظاهر به آن پایبند بودند. رضامیرپنج، اما «وابستگی مطلق» را به کارنامه سلاطین قبلی اضافه کرد. او همان کسی بود که رسما توسط یک دولت خارجی روی کار آمد و از یک سرباز ساده که نگهبانی اصطبل سفارت هلند را برعهده داشت، به پادشاه یک کشور بزرگ با تاریخ چندهزارساله تبدیل شد. اما علیرغم حدود 2دهه خدماتی که به ولینعمت خود، انگلیس داد و ایران را عملا به مستعمره آن کشور تبدیل کرد، در نهایت توسط همان دولت، رسما از کار برکنار شد. بازخوانی ماجرای روی کارآمدن و برکنار شدن این دیکتاتور میتواند گوشهای از واقعیتی که در حدود 2 دهه بر ایران رفت، نمایان کند.
تاجگذاری نگهبان اصطبل هلند به عنوان شاه ایران!
چهارم اردیبهشت 1305 هجری شمسی «رضاشاه پهلوی» طی مراسمی در کاخ گلستان تاجگذاری کرد و وزیرمختار انگلیس بهعنوان «شیخالسفرا» به وی تبریک گفت. «رضاخان» که دارای دربار شده بود «عبدالحسین تیمورتاش» را وزیر دربار خود کرد. در آن زمان، «محمدعلی فروغی» نخستوزیر بود. مجلس موسسان در 22 آذر سال 1304 چهار اصل از اصول متمم قانون اساسی را اصلاح، رضاخان را شاه و سلطنت را در خاندان او موروثی کرده بود.
اما وی چگونه توانست به این مقام دست پیدا کند؟
کودتای اسفند 1299 آغاز دوره دیکتاتوری رضاخان بر ایران
کودتای سوم اسفند 1299 که به موجب آن زمینه برای استقرار یک دولت متمرکز با خاتمه دادن به سلطنت قاجار و آغاز سلطنت پهلوی در ایران مهیا شد، با پشتیبانی کامل انگلیس طراحی و به اجرا درآمد. انگلیس اعلام کرده بود به دنبال ایجاد ثبات در وضع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران است اما طبق اسناد موجود و اعتقاد صاحبنظران مختلف به نظر میرسد این کودتا به جبران ناکامی انگلیس در قرارداد1919 و شکست در تحقق اهداف شوم این امتیازنامه بوده است.
درپی شکست طرح قراداد1919 که با مقاومت گسترده مردم ایران صورت گرفت جناح طرفدار کودتا فعالتر شد. اگر واقعا «لرد کرزن» انگلیسی با آن قرارداد میتوانست طرح خودش را پیش ببرد و ایران را مستعمره کند، احتمالا آن جناح هم حرفی برای گفتن نداشت. اما حرکت گستردهای که «شهید مدرس» و دیگر علما از جمله «امام جمعه خویی»، «میرزا کوچکخان»، «شیخ محمد خیابانی» و دیگر بزرگان –که منشأ حرکت تمامی آنها مخالفت با قرارداد1919 است– در ایران آغاز کردند، مانع از اجرای این طرح شد.
این اعتقاد در حاکمیت انگلیس وجود داشت که ایران نبایستی کشوری قوی شود، باید توانمندی کشوری مثل ایران از بین برود و با مستعمره کردن کار تمام شود. اما پیادهسازی این هدف، تبعاتی داشت. ورود نیروهای انگلیسی به ایران، هزینه کردن در ایران و رودررو شدن با مردم ایران از جمله این تبعات بود.
در این شرایط، کودتای 1299 هجری شمسی از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی-در مقایسه با مستعمره شدن رسمی ایران- برای جناح حاکم در انگلستان بسیار باارزشتر و مقرون بهصرفهتر بود.
انگلیس از طریق کودتا به دنبال ترمیم چهره منفور خود نزد مردم ایران بود. در همین راستا در تبلیغات اعلام شد که یک قزاق رشید قیام کرده و تصمیم دارد که بیگانگان را از ایران بیرون کرده و دستشان را کوتاه کند و ایران را از آشفتگی نجات دهد.
هدف انگلیسیها این بود که هم نفوذ را داشته باشند و هم بهرهبرداری از منابع عظیم ایران صورت گیرد و در عین حال، در مظان ناسزا نیز قرار نگیرند. «حسن اعظام قدسی» در کتاب خاطرات خود نقلقولی از یکی از نمایندگان دوره چهارم مجلس از مشهد به این شرح مینویسد: «من با کنسول انگلستان در مشهد رفاقت داشتم و بعد از کودتا که نزد وی رفتم و سوال کردم که هدفتان از کودتا چه بوده، کنسول در پاسخ گفت: وقتی قرارداد 1919 شکست خورد ما برنامههای وسیع و گستردهای برای ایران داشتیم.» از جمله اشاره میکند به کودتا برای تداوم سلطه انگلستان بر ایران، سرکوب سرحدداران و عشایر، برخورد با روحانیت و جمع کردن بساط روحانیت، جمع کردن بساط عزاداری سیدالشهدا(ع)، تداوم غارت نفت ایران و…که این سیاستها کاملا در دوره رضاخان پیاده شد.[1]
چرا رضا میرپنج؟
در گفتوگویی که میان نماینده دوره چهارم مجلس شورای ملی از مشهد و کنسول انگلیس صورت گرفته، تاکید شده است که «بنا داریم قوای سیاسی و نظامی را یکی بکنیم». اگر این حرف مبنای تصمیمگیری آنها برای انتخاب شخص مورد نظر برای اجرای کودتا باشد، نشان میدهد که انگلیسیها از ابتدا دنبال این بودند که یک دیکتاتوری نظامی در ایران روی کار بیاورند و مسائل ایران را با دیکتاتوری حل کنند. متاسفانه جریان روشنفکری عصر مشروطه (همان گروهی که مشروطه را به انحراف کشیدند و عامل اصلی به بنبست رسیدن مشروطیت در ایران بودند) هم در این راستا همراهی کردند. 3 سال قبل از کودتا، این گروه، مفاهیمی را در ادبیات سیاسی ایران با عناوینی چون «دیکتاتوری منور»، «دولت مدرن» و «استفاده از مشت آهنین برای حل مشکلات» رواج دادند و عملا زمینههای سیاسی و فکری حداقل در بخش نخبگانی فراهم شد. برای مثال میگفتند که ایران برای حل مشکلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، به یک دیکتاتور منور احتیاج دارد.[2]
انگلیسیها نیز فردی را میخواستند که بیاید و هر صدایی را در ایران خفه کند و از بین ببرد و این نشاندهنده اهداف بلندمدت آنها برای ایران بود. انگلیسیها نیمنگاهی هم به حکومت جدید کمونیستی روسیه داشتند. بدین صورت که رژیمهای دیکتاتوری چون «آتاتورک» در ترکیه، «امانالله» در افغانستان، «فیصل» در عراق و «رضاخان» در ایران، حلقهای را به دور روسیه جدید تشکیل دهند و مانع نفوذ کمونیسم به منطقه شوند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز در تحلیل چرایی انتخاب رضاخان، با اشاره به اینکه انگلیسیها رضاخان را به عنوان یک عامل دستنشانده بر سرِ کار آوردند تا کار مورد نظر آنها را انجام دهد، میفرمایند: «در سندی از همین قبیل میخواندم که در جلسهای که سیدضیاء و رضاخان و مأموران انگلیسی بودند، رضاخان گفته بود که من سیاست سرم نمیشود و وارد نیستم؛ هرچه شما دستور بدهید؛ من گوش به فرمانم! همینطور هم بود؛ اما لحظهای که احساس کردند یک ذرّه حالت گوش به فرمانیاش متزلزل شده و گرایشی، آن هم نه به سمت استقلال حقیقی، بلکه به سمت آلمان هیتلری پیدا کرده است -طبیعتاً وقتی رضاخان به هیتلر نگاه کند، به هیجان میآید و لذّت میبرد- او را کنار زدند و پسرش را بر سرِ کار آوردند.»[3]
برکناری تحقیرآمیز رضاخان از سلطنت و جایگزینی فرزندش
رضاخان در اواخر دوران حکومتش، به آلمان ها متمایل شده بود. قدرت گرفتن هیتلر در اروپا و تصرف کشورهایی مانند لهستان و فرانسه و تهدید جدی انگلیس، این توهم را برای رضاخان ایجاد کرد که با در پیش گرفتن سیاست نزدیکی به آلمان، شرایط را برای بلندپروازی هایش فراهم کند؛ اما محاسبات رضاخان اشتباه از آب درآمد. انگلیسیها چنین رفتاری را، آن هم از کسی که در دستیابی وی به قدرت نقش اصلی را ایفا کرده بودند، برنمیتابیدند.
با ورود ارتش متفقین تمام رویاهای رضاخان بر باد رفت. او که پس از تهدیدهای انگلیس دستور اخراج مستشاران آلمانی از ایران را صادر کرده بود، چند روز بعد، سراسیمه، متین دفتری، نخست وزیر متمایل به آلمان را برکنار کرد و علی منصور، انگلوفیل معروف را به جای او نشاند؛ اما این تغییرات نظر انگلیس و همپیمانانش را تأمین نمیکرد.
با ورود متفقین به ایران، در سوم شهریورماه 1320، رضاخان آخرین تیر ترکش خود را رها کرد. گمان رضاخان این بود که محمدعلی فروغی، نخستین نخست وزیر و مغضوب یک دهه پیش او، میتواند بین او و سفارت انگلیس پادرمیانی کند. رضاخان برای راضی کردن فروغی، شخصاً به منزل او رفت و از او خواست دستکم بقای سلطنت از طریق ولیعهد را تضمین کند. البته قطعاً او نیازمند تضمین شخص فروغی نبود. رضاخان میدانست که برای بقای رژیم پهلوی از طریق محمدرضا، تنها راه نجات عبور از همان مسیری است که خودِ او طی کرده بود: مسیر باغ قلهک![4]
چند روز بعد فروغی که حالا نخستوزیر بود، به دیدار شاه مستأصل رفت. صحبت آنها زیاد طول نکشید. فروغی چاره کار را در استعفای رضاخان میدانست، به همین دلیل از رضاخان خواست هرچه زودتر استعفای خود را بنویسد و او چنین کرد. به نوشته ریچارد استوارت: «رضاپهلوی به فروغی دستور داد: «اتومبیل مرا بردار و برو این [استعفانامه] را در مجلس بخوان. در این ضمن من میخواهم مطالبی را به پسرم بگویم.» فروغی شتابان بیرون رفت ولی به جای این که مستقیماً به مجلس برود، سرِ راهِ خود در سفارت انگلیس توقف کرد. ساعت 7 بامداد بود که فروغی با خوشحالی استعفانامه رضاشاه را به سِر ریدر بولارد نشان داد.»[5] با این حال هنوز هیچ چیز معلوم نبود.
در این میان، محمدرضا پهلوی برای انتخاب به عنوان جانشین پدرش از سوی انگلیسیها در پذیرش شرایط تحقیرآمیز، از پدر خود هم پیشی گرفت.
در اوایل رفتن رضاخان که هنوز تکلیف سلطنت در ایران درست معلوم نشده بود، سفیر انگلیس در تهران به کسی که از طرف محمّدرضا به او مراجعه کرده بود که تکلیف خودش را بداند، میگوید که چون بنا بر طبق اطّلاعات ما، محمّدرضا به رادیو برلین گوش میکند و پیشرفتهای آلمان را روی نقشه پیمیگیرد، پس مورد اعتماد ما نیست. آن شخص، خبر را به محمّدرضا میدهد. او هم گوش کردن به رادیو برلین را ترک میکند و کنار میگذارد! آنوقت سفیر انگلیس میگوید: «حالا دیگر عیبی ندارد؛ میشود او را به سلطنت انتخاب کرد»![6]
همین یک نقل تاریخی کافی است تا بدانیم در راس رژیم چه کسی قرار دارد. کسی که تا این حد به یک سفارت بیگانه وابسته است که آنها برای سلطنت او شرطهای حقیر و ذلتآوری از این قبیل معین میکنند و او هم آن شرطها را میپذیرد و عمل میکند تا آنها او را به سلطنت برسانند.
مستندات بالا، تنها گوشهای از تاریخ پر از حقارت و ذلتی است که افراد بیمایه برای رسیدن به پست و مقام بر مردم ایران تحمیل کردند. بازخوانی این نکات تاریخی از این جهت ضروری است که امروزه رسانههای پرشماری که از طرف کشورهای غربی تغذیه و پشتیبانی میگردند، تلاش دارند تا با تحریف تاریخ، مانع از آشنایی عمومی با خیانتهای غرب و جنایتهای بزرگی که در حق ملت ایران انجام دادند، بشوند.