پیمانکار ساختمان که برای دلگرمی همسرش به ادامه زندگی مشترک یک آپارتمان دو میلیاردی را به نام همسرش سند زده بود بعد از مدتی برای پرداختن مهریه یک و نیم میلیون تومانی به دادگاه خانواده احضار شد. با این حال از قاضی خواست تا همسرش را به خانه برگرداند.در یکی از روزهای آخر خرداد مردی میانسال به همراه وکیل جوانی وارد شعبه 276 دادگاه خانواده شد. قاضی «غلامرضا احمدی» مرد را میشناخت. همین یک ماه پیش بود که در پرونده مطالبه مهریه از خودش دفاع کرد. اسمش «امیر» بود، پیمانکار ساختمان. لباس مرتبی به تن داشت، اما کفشهایش خاکی بودند و میشد حدس زد که از محل کارش مستقیم به دادگاه آمده است.امیر به محض ورود گفت:«آقای قاضی آمدهام تا دو خودروی شخصی و یکی از خودروهای شرکتم را از توقیف در بیاورم.» قاضی لبخندی زد و جواب داد:«اگر مهریه را بموقع پرداخت کرده بودید این اتفاق نمیافتاد. هرچند این اموال فقط اجازه انتقال به غیر ندارند و شما همچنان میتوانید از آنها استفاده کنید. با این حال یک سؤال از شما دارم؟»
امیر سرش را به معنای تأیید تکان داد و زیر لب گفت: «بفرمایید.»
قاضی پرسید: «یادم هست که در جلسه قبلی گفتید یک خانه به ارزش دو میلیارد تومان به همسرتان داده اید. مهریه ایشان هم که به نرخ روز حدود 80 میلیون تومان میشود. پس چرا از زیر پرداختش شانه خالی میکنید؟ شما که توانایی پرداختش را دارید.»
مرد میانسال که انگار منتظر فرصتی برای حرف زدن بود، شروع کرد و از مشکلاتش گفت. ضمن صحبتهایش اشاره کرد که در روز رسیدگی نمیخواسته جلوی همسرش همه چیز را بگوید و ادامه داد: «ما دخترعمو و پسرعمو هستیم. ازدواجمان 25 سال پیش از روی رسوم خانوادگی انجام شد. بعضیها میگفتند به اصطلاح ناف ما را به اسم هم بریدهاند و برخی دیگر نیز میگفتند فرشتهها عقد ما را در آسمانها بستهاند. هر چه بود، تازه از خدمت سربازی برگشته بودم که خودم را سر سفره عقد دیدم. «ناهید» دختر خوب و نجیب فامیل، تازه دیپلم گرفته بود. در خانواده ما مهریهها سکه طلا و خانه و این چیزها نبود. یک میلیون و 500 هزار تومان نوشتند و ما هم امضا کردیم. البته آن زمان پول زیادی میشد با این حال برای من که کارگر سادهای بودم، رقم و عدد اهمیتی نداشت، چون در فامیل ما کسی جرأت نمیکرد حتی اسم طلاق را به زبان بیاورد. یک سال بعد خدا به ما فرزندی داد که در ظاهر مشکلی نداشت، اما چند ماه بعد معلوم شد عقب مانده ذهنی و حرکتی است. از آن روز تا به امروز این طفل معصوم روی تخت است و حتی ما را نمیشناسد. اما من و مادرش دست از مراقبتش نکشیدیم. متأسفانه این مسأله روی روحیه و اعصاب همسرم تأثیر زیادی گذاشت...» قاضی حرف امیر را قطع کرد و پرسید: «قبل از ازدواج پیش مشاور ژنتیک نرفتید؟»امیر ادامه داد: «ما هیچ چیزی درباره مشکلات ژنتیکی فرزندانِ ازدواجهای فامیلی نمیدانستیم. بزرگترها برایمان تصمیم گرفته بودند و ما هم در اوج جوانی بودیم و اهمیتی به این مسائل نمیدادیم. بعد از آن تصمیم گرفتیم هر طور شده بچه را درمان کنیم. اما هیچ راهی وجود نداشت. در تمام این سالها همسرم از روی مهر مادرانه فرزندمان را تر و خشک کرده است. من هم سعی کردم بیشتر کار کنم و از کارگری به بنایی و پیمانکاری رسیدم و حالا برای خودم دم و دستگاهی دارم. خدا را شکر، درآمدم هم خوب است. تنها آرزویم این است که دخترم در زندگی پیشرفت کند و در جامعه آدم موفقی باشد.»قاضی زیر لب «آفرین» گفت و سؤال کرد:«دخترتان مشکلی از نظر جسمی و ذهنی ندارد؟»مرد میانسال پاسخ داد:«10 سال بعد از به دنیا آمدن پسرمان تصمیم گرفتیم دوباره بچه دار شویم، اما این بار پیش پزشک رفتیم و بعد از آزمایشهای متعدد بالاخره دخترمان به دنیا آمد که خوشبختانه هیچ مشکلی ندارد و بسیار باهوش است تا حدی که امسال شاگرد اول مدرسه شد.»قاضی رو به وکیل کرد و گفت:«ظاهراً مشکل پیچیدهای در زندگی این زوج وجود ندارد. من از شما بهعنوان وکیل همسرشان تقاضا میکنم زمینه آشتی و صلح میان آنها را برقرار کنید.»وکیل جوان که تا آن لحظه ساکت بود و به حرفهای امیر و قاضی گوش میکرد، گفت:«راستش من با این زوج فامیل هستم و تا به حال سعی کردهام به سازش میان این زن و شوهر کمک کنم. ولی متأسفانه مشکلات اندکی میان آنها وجود دارد که باید با کمک مشاوران خانواده و روانشناسی بتدریج حل و فصل شود. فکر میکنم بیماری فرزند این زوج تاب و توان آنها را کم کرده است.»امیر هم بلند شد و گفت:«دو سال پیش همسرم قهر کرد و به خانه پدرش رفت. بهانهاش این بود که خیلی کار میکنم. مدتی از هم دور بودیم تا اینکه بزرگترها جلسه گذاشتند و از من خواستند برای دلخوشی همسرم یکی از آپارتمانهای ساخته شده را به نامش سند بزنم. قبول کردم و دوباره جمع خانواده چهار نفره ما دور هم جمع شدند. اما امسال بهانه تازهای پیدا کرده و مهریهاش را درخواست کرده است. باور کنید من حاضرم مهریه همسرم را تمام و کمال بپردازم اما دوست دارم به خانه برگردد...»قاضی به امیر قول داد در جلسه بعدی با همسرش صحبت و او را راضی به بازگشت به خانه کند. درعین حال از او و وکیل جوان خواست تا ناهید را برای مراجعه به یک مشاور راضی کنند.