دهمین برنامه ماه عسل با حضور مهمانانی متفاوت روی آنتن شبکه ۳ سیما رفت.
مهمان امشب برنامه ماه عسل احسان سلحشور از فولادشهر اصفهان بود و تا مقطع دیپلم در انجا زندگی کرد و پدرش در دوب آهن کار میکرد و در خانه سازمانی زندگی میکردند.
زمانی که متولد میشود تنها خواهر بزرگش را داشت و خواهر کوچکش سال ۷۲ به دنیا آمد. در دوران کودکی زندگی آنها همه شرایط رفاهی فراهم نبود و از نظر مالی به جهت شغل پدر در مضیقه بودند.
رویاهای بزرگ و کمال هر چیز را خواستن از ویژگیهای مهمان این قسمت برنامه ماه عسل بود. مصداق رویایی ذهن و پول و دارایی سریال کت جادویی بود که از جیبهای خود پول خارج میکرد و فکر میکرد تمام نمیشود.
او فردی درسخوان بود و در کنار درس خوب بازیگوش بود و به قول معلمان او مانند ویروس است و همه را با بازیگوشی مشغول میکند و خودش نمره خوب میگیرد.
مهمان این قسمت برنامه ماه عسل از علاقه اش به پزشکی گفت و این که به درس برای دستیابی به ثروت علاقمند بود.
اخرین تصویری که او از پدرش یادش بود چهره پدر از پشت شیشه بیمارستان الزهرا بود. خانواده اش سرطان پدر را از او پنهان میکنند، اما او کلمه سرطان را از زبان آنها میشنود. دکتر پدرش ۵ میلیون برای درمان پدرش میخواهد، اما انها پولی نداشتند. داروهای سرطان گران بود و پدرش زمین گیر شد و در سال ۸۳ فوت کرد.
علیخانی با تاکید بر این که درمان بیماری سرطان الزاما با آن عمل ممکن نبود و شاید هم بود.
پدرش در روز تولد امام رضا (ع) از دنیا رفت؛ و شب تولد مادرش تا صبح روی سر پدر بود و با دیدن حرم امام رضا از تلویزون برای حال او دعا میکرد. او به دلیل عجله به مدرسه رفت و در مدرسه مدیر او را فراخواند و به دم خانه رفتند که متوجه شد پدرش فوت کرده است و این حسرت که دست پدرش را قبل از رفتن به مدرسه نبوسید در وجودش ماند.
تک پسر بودن در خانواده باعث شد تا او تلاش کند تا خانواده جای خالی پد را حس نکنند. کار او سخت بود و حس میکرد تنها حامی خانواده اش است؛ بنابراین تصمیم گرفت علوم تجربی نخواند و به سمت رشته فنی حرفهای رفت و در این رشته مشغول شد تا زودتر به کار و حمایت از خانواده مشغول شود.
مشغول به تحصیل در رشته کامپیوتر شد و پس از پایان سوم هنردستان و در ۱۸ سالگی کل پس انداز او شد ۵ میلیون که در مقطعی برای درمان پدر نیاز داشتند. ار دی سیز مدل ۷۹ را میخرد و به مسافرکشی مشغول میشود. پس از مدتی به پیشنهاد دوستش در یکی از روستاهای اصفهان ساندویچی میزند و همزمان مسافرکشی میکند.
بعد از قبولی در دانشگاه دولتی شهرکرد به دلیل نداشتن پول در ورود به دانشگاه دچار مشکل بود.
با مادرش دعوایش شد و از خانه بیرون زد. او پنهانی سیگار میکشید و زمانی که خواست سیگار بخرد یکی از دوستان همکلاسی را در ماشینی مدل بالا میبیند و با هم به گفتگو مینشینند. دوستش دلیل پریشانی اش را میپرسد و نیازش به پول را بیان میکند. دوستش با بیان این جمله که من از دوست میپرسم چقدر نه چرا؟ و از داشبورد به او پول میدهد.
او وارد دانشگاه میشود و به دنبال چرایی کار دوستش میگردد و او جواب میدهد که در کار سرمایه گذاری در ملک و املاک است. او با فروش ماشینش سرمایه اش را به دوستش سپرد و پس از مدتی دوستش گفت: پول بیشتر بگذار تا سود بیشتر نصیبت شوند. با اصرار او مادرش پس از مدتها رضایت به فروش خانه شان داد که کل دارایی بود.
پس از مدتی متوجه میشود کار دوستش نمیگردد و پولی به او نمیدهد و تلفنش هم خاموش است و تا امروز که در برنامه ماه عسل حضور دارد از کجا بودن او خبر ندارد.
پس از مدتی احضاریهای برای آنها میاید که اسم ۵ نفر از جمله او و دوستش در آن هستند. او باید ۱۰۰ میلیون وثیقه میگذاشت تا ازاد باشد، اما نداشت و بازداشت و زندانی شد.
سلحشور قبل از این که به زندان رود نامزد داشت و به تازگی نامزد کرده بود.
نامزدش به احسان اطمینان داشت به ویژه که خانواده در کنارش بودند و میدیدند کلاهبردار نیست. خواهرش نیز از اطمینان و همراهی با او در همه تصمیمها با وجود سه سال بالاتر از او گفت.
سلحشور در اولین جلسه بازپرسی متوجه شد که نمیتواند از حقش دفاع کند. او در یکی از جلسات و برخوردی که با او شد به شدت شکست و تصمیم گرفت رشته حقوق بخواند.
احسان و مادرش معتقد بودند خدا به آنها کمک کرده و در سختیها همراه آنها است.
او از مادرش میخواهد که کتاب انسان در جست و جوی معنا را برایش بیاورد تا بخواند. در زندان به دنبال خواندن کتاب میرود و میخواند.
در زندان یک امتحان میدهد و به حفظ کردن دیوان حافظ میپردازد. مادر احسان دعا میکند که هیچ مادر فرزندش را در زندان نبیند و امید در زندگی هیچوقت نباید از دست رود.
وقتی از زندان بیرون میآید شروع به خواندن درس کرد و در دانشگاه قبول شد. مجبور شد تلویزین خانه را بفروشد.
سلحشور طعنهای که از خانواده میشنید این بود که او ارث پدرشان را خورده است؛ بنابراین با شنیدن این طعنه از خانه بیرون میزند.
مادر با نامزد احسان صحبت میکند که اگر خواستگاری دارد ازدواج کند، اما او از تصمیم جدی احسان و خودش یعنی ازدواج میگوید.
سلحشور از تغییر طرز تفکر و چگونگی تغییر زندگی گفت. این که در کنار درس کار هم میکرد. ۶ اسفند از زندان خارج میشود و ۹ اسفند به تهران میآید و به بازاریابی بیمه عمر کار خود را شروع کرد. در نهایت ۶ نفر از دوستانش به او اعتماد کردندو تصمیم گرفتند تا بزرگترین شرکت بیمهای عمر کشور را تشکیل دهند. در کنار کار کارشناسی و کارشناسی ارشد را خواند. او رسالتش را که همانا از بین بردن فقر بود پیدا کرد تا هیچ بچهای به دلیل نداشتن پول پدرش را از دست ندهد.
آرزوی او دیدن برق چشمان مادرش بود که بگوید به او افتخار میکند.
سلحشور از مادرش بابت کارهایی که کرد عذرخواهی کرد و مادرش در چشمان او نگاه کرد و به او گفت که افتخارش است.
هم بندی احسان در زندان در استودیو حاضر شد و از امیدواری سلحشور در زندان که همیشگی بود گفت.
احسان در پایان امید به آینده را رمز موفقیت خود دانست و برنامه قولنامه خانهای را که برای مادرس خرید به او اهدا کرد. خانهای که خانواده از خرید آن بی خبر بودند و از شوق اشک ریختند.