در دهه پنجاه، در سالهای دانشجویی، از طریق دوستِ دیرینم مجید مظفری که در کنارش در تلویزیون ملی ایران بازیگری میکرد، افتخار آشنایی با مادر مهربانِ سینمای ایران سرکار خانم حمیده خیرآبادی نصیبم شد. ویژگی بارزِ خانم خیرآبادی انسانیت پُرمهری بود که در اولین دیدار آدمی را مجذوب میکرد. جذبهای که در تمامِ طول آشنایی و دوستی ما در جانم نشسته بود و گرمابخش زندگیام بود.
خانم خیرآبادی میگفت «اگر پسری داشتم دلم میخواست مثلِ تو باشد» و من در خیال افتخارِ فرزندی او را به جان خریده بودم. او در دورانِ دانشجویی «که دوره بیخبری از ذات و خشونت بیرحم زندگی است» با دست و دلبازی مادری از خود گذشته و آگاه، راهنما و مراقب ما بود و من سپاسگزارِ مجیدم که در دوستی با خانم خیرآبادی شریکم کرد .
در دهه هفتاد، در سریال «در قلب من» مادرِ مراقب و پُرمهرم به کمکم آمد و در کنار تنها فرزند هنرمندش سرکار خانم ثریا قاسمی جانی زیبا و تکرار نشدنی به سریال بخشیدند. خانم خیرآبادی برای اولین بار در نقش مادرشوهر خانم قاسمی و مادربزرگِ خانم لعیا زنگنه ظاهر شد. تفاوت و ظرافتِ رابطه با عروس و نوهاش را چنان اجرا میکرد که گاهی فراموش میکردیم در واقعیتِ زندگی او مادرِ خانم قاسمی است. رابطه با نوهاش، ارتباطی مثالی شده بود که در بازیگران دیگر ندیده بودم .
همکاری ما با خانم خیرآبادی در سریال «با من بمان» ادامه یافت. در این سریال او در نقش مادربزرگِ تنها نوهاش (که پدرش را از دست داده بود) خانم یکتا ناصر ایفای نقش میکرد. در صحنهای پُر احساس که مادربزگ تلفنی با نوهاش در شبی غریب و تنها حرف میزد من همراه با خانم خیرآبادی ـ که بغضش ترکیده بود ـ ناخودآگاه میگریستم و فضای خانه چنان مملو از احساسی مادرانه و قدسی شده بود که سکوتی سرشار از تمجید تمامی افراد پشتِ دوربین را فرا گرفته بود.
خانم خیرآبادی از جمله بازیگرانِ بیبدیلی بود که در شخصیت آفرینیاش چنان غرق نقش میشد که فضا و مکان را فراموش میکرد و واقعیتی دراماتیک را زندگی میبخشید. مهربانی ذاتیاش از چشمانِ درخشانش موج برمیداشت و در تماشاگرش چنان نفوذ میکرد که او را وادار به همذاتپنداری مینمود. رفتنش اما داغدارم کرد. رفتنی غریبانه و در سکوت و من همیشه شرمسار لحظهای هستم که نتوانستم در آخرین دم وظیفه فرزندیام را ادا کنم . یادش همیشه با من است .
حمید لبخنده
کارگردان