مدیر عامل وقت حاج آقا افشار بود که جواب رییس انتظامات را داد و موضوع را جویا شد. رییس انتظامات گفت: چند نفر آمده اند و قصد دارند قبر مرده شان را باز کنند؛ ما هر چه می گوییم این کار امکان پذیر نیست گوش به حرف هایمان نمی دهند و می خواهند به زور وارد شده و سر قبر متوفایشان بروند.
مدیر عامل ما فردی مصمم بود و اگر تصمیمی می گرفت، تا آن را به نتیبجه نمی رساند دست بردار نبود، در این هنگام به سر نگهبان گفت: به آنها بگو این کار خلاف قانون است و اگر این کار را بکنند مطمئن باشند ما این موضوع را پیگیری می کنیم و آنها باید جوابگوی عواقب کارشان باشند.
سرنگهبان در جواب مدیر عامل گفت: اینها به هیچ وجه زیر بار نمی روند و می خواهند تصمیمشان را عملی کنند.
خلاصه از مدیر عامل گفتن بود و از سر نگهبان که نمی توانست مراجعین را راضی کند انکار ... و کار داشت بالا می کشید. در این لحظه که من فقط داشتم گوش می کردم به ذهنم رسید من با مدیر عامل صحبت کنم و موضوع را از زبانی منطقی تر به مدیر عامل انتقال دهم.
میکروفون بیسیم را برداشتم و در یک لحظه مناسب که مکالمه ای رد و بدل نمی شد مدیر عامل را صدا کردم: (آمر از شعاع). بلافاصله مدیر عامل جوابم را داد و پس از سلام علیک شبانه از ایشان تقاضا کردم من توضیح بدهم: گفتم حاج آقا فکر می کنم سوء تفاهمی به وجود آمده است، این افراد فکر می کنند متوفایشان زنده شده است و این فکر را یکی از بستگانشان در خواب دیده و به سایر بستگان انتقال داده است؛ آنها هم سراسیمه به بهشت زهرا (س) آمده اند تا از صحت آن باخبر شوند.
در این هنگام مدیر عامل گفت: پس چرا این را زودتر نگفتید؟ و بعد سر نگهبان را مخاطب قرار داد و گفت: سریعأ یک لوله آب بلند پیدا و داخل قبر کنید و کمی آب درون قبر بریزید اگر صدای قل قل آب از لوله بیاید بلافاصله نبش قبر نمایید و در غیر این صورت این اطمینان را به آنها بدهید که متوفایشان زنده نیست. سر نگهبان نیز مطالب را به بستگان متوفی اعلام و بر سر قبر مورد نظر رفتند .
ساعتی بعد پیام میان سرنگهبان و مدیر عامل رد و بدل شد مبنی بر اینکه هیچ صدایی از لوله آب نمی آید و بستگان آن مرحوم از این همکاری تشکر کردند و سازمان را ترک کردند و قضیه به خیر تمام شد.
آنشب از اینکه وسیله ای بودم که توانستم مشکل تعدادی از شهروندان سوگوارمان را حل نمایم بسیار خوشحال و خرسند بودم.