زمانی که ترامپ با هشدارهای فرماندهان نظامی خود درباره پاسخ روسیه و ایران مواجه شد، به ناچار نازلترین سطح حمله را برگزید تا از گزند پاسخ احتمالی تهران و مسکو در امان باشد. این اتفاق، ناچیز بودن نفوذ واشنگتن در عرصه سوریه را آشکار کرد.
صدای طبل جنگ آمریکا در این چند روز گوش جهان را کَر کرد. بهانه جنگ، «استفاده ارتش سوریه از سلاح شیمیایی و گاز سارین» در «غوطه شرقی دمشق» بود و آمریکا مدعی است، قصد «دفاع از خود» را دارد چون نظامیانش در سوریه هستند. دمشق متهم و مسکو شریک جرم است اما هیچ مدرکی دال بر این ادعا وجود ندارد.
از ویژگیهای مهم گاز سارین، این شده است که ارتش سوریه یک روز بعد از هر موفقیت تأثیرگذار بر معادلات کلی جنگ، و یک روز قبل از برگزاری جلسه شورای امنیت، از این گاز علیه تروریستها استفاده میکند!
آمریکا، فرانسه و انگلیس، شعور مردم دنیا را به سخره گرفتهاند و بدون ارائه مدرکی دال بر صحت ادعایشان علیه ارتش سوریه، دمشق و مسکو را به مجازات تهدید کرده و چند روز است بر طبل جنگ میکوبند. حتی جیمز متیس وزیر دفاع آمریکا پنجشنبه (23 فروردین)، اعلام کرد که مدرکی دال بر عاملیت ارتش سوریه در این مسئله در دست نیست. طی یک هفته گذشته فضای رسانهای بشدت ملتهب بود و افکار عمومی این سؤال را در سر داشت که آیا قرار است جنگ شود؟
قرار بود جنگ شود؟
قبل از ورود به تحلیل موضوع و پاسخ به این سوال، باید میان «جنگ فراگیر» و «حمله محدود» تفاوت قائل شد و این نکات را یادآوری کرد:
1- آمریکا (به همراه انگلیس، فرانسه و رژیم صهیونیستی) دنبال جنگ فراگیر نیست. هیچ نشانهای دال بر تمایل یا آمادگی محور آمریکا برای شروع یا تحمل جنگ وجود ندارد چه رسد به جنگ فراگیر. از نگاه آمریکا، زدن برخی مراکز نظامی در سوریه جنگ نیست، بلکه «دفاع از خود» در سوریه است زیرا در کشوری که نظامیان آمریکا در آن حضور دارند، حمله شیمیایی انجام شده است (به همین دلیل هم نیازمند مجوز کنگره نیست). اما مشکل اینجا بود که با وجود ایران و روسیه، نمیشود بیگدار به آب زده و هر اقدام اشتباهی میتواند بسادگی به بروز جنگ منجر شود و در آن صورت، نظامیان آمریکایی در جنوب و شمال سوریه اهداف سهلالوصولی هستند.
2- آمریکا و رژیم صهیونیستی وارد جنگی نخواهند شد که نتیجه موفق آن تضمین نباشد یا میزان ریسک آن بالا باشد. تقابل با روسیه و ایران و به خطر افتادن منافع واشنگتن و تلآویو به قدری هزینه دارد که تاجری مثل ترامپ بسادگی به آن فکر نمیکند. گذشته از این، برای اینکه بدانیم، آمریکا برای جنگ آمادگی ندارد باید «سند امنیت ملی آمریکا» که ترامپ دسامبر 2017 منتشر کرد نگاهی انداخت.
برای درک بهتر این سند باید «مفهوم عملیاتی ارتش» (Army Operating Concept) را که ژنرال بازنشسته «ریموند ادیرنو» در مطلب «مفهوم عملیاتی ارتش 2020 - 2040 ؛ پیروز شدن در جهانی پیچیده*» تشریح کرده، فهمید. این مطلب به نوعی شیوه عملکرد ارتش آمریکا از سال 2020 تا 2040 را تعیین میکند و ایدهاش این است: «ایجاد معضلات مکرر برای دشمن جهت کار در محیطی آسوده و فراهم کردن فرصتها برای پیروزی بر دشمن».
بعد از ناکامی آمریکا در عراق، نهادهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا، نهاد سیاسی این کشور را از اقدام به جنگهای جدید که فرصت پیروزی در آن تضمین شده یا روشن نیست، به نوعی منع کردهاند که البته این مسئله با حملات محدود تناقضی ندارد مثل حملات موشکی (18 فروردین 96)که به فرودگاه نظامی شعیرات حمص سوریه شد.
3- آمریکا میگوید قصد ترک سوریه دارد مگر آنکه هزینهاش را عربستان بپردازد. کشوری که تحمل هزینه تقریبا بیتنش در سوریه را ندارد، به طریق اولی، تحمل هزینه جنگ را ندارد. هزینههای جنگ صرفا اقتصادی نیست که عربستان آن را بپردازد. چهار رکن سند امنیت ملی ترامپ با خواستهای که عربستان از آمریکا در سوریه دارد در تضاد است. سه رکن از چهار رکن (1) حفاظت از مردم ایالات متحده، کشور و سبک زندگی آمریکایی (2) ارتقاء رفاه آمریکایی (3) حفظ صلح از مسیر قدرت (4) پیشبرد نفوذ آمریکا، غلبه رویکرد اقتصادی و دیپلماتیک دارد؛ بنابراین اینکه ریاض انتظار داشته باشد ترامپ برای آل سعود در سوریه بجنگد، خیالی خام است.
پس چرا ترامپ اصرار بر حمله داشت؟
مجموعهای از اتفاقات در سوریه و منطقه افتاده است که توجه به آن، تحلیل چرایی تمایل ترامپ برای «حمله» را سادهتر میکند.
1- وضعیت «میدانی» نابسامان در سوریه؛ هر روز که میگذرد، مساحت بیشتری از سوریه تحت کنترل دمشق، تهران و مسکو در میآید. ضربه کاری جدید به محور آمریکا، پاکسازی غوطه شرقی است. جایی که حکم چماق آمریکا، عربستان (جیش الاسلام)، ترکیه (جبهة النصره) و قطر را بر سر «دمشق» داشت. پاکسازی غوطه آنقدر مهم است که حقیقتا تلآویو را نگران کرده است. اسرائیل و عربستان این نگرانی را به آمریکا منتقل کردهاند و مدعیاند که بعد از غوطه، نفوذ ایران در جنوب سوریه افزایش خواهد یافت و در پی آن پایگاههایی ایجاد خواهد شد و تلآویو حاضر نیست این مسئله را تحمل کند.
2- وضعیت «سیاسی» نابسامان در سوریه؛ این آرزو بر دل آمریکا ماند که معارضان سوریه متحد شوند و مقابل دمشق یک حرف بزنند. معارضه چند تکه با رویکردهای مختلف از سکولار گرفته تا سلفی تکفیری هیچ گاه نتیجه دلخواه آمریکا را در شش سال گذشته تولید نکردند. وضع سیاسی محور آمریکا در سوریه آنقدر بغرنج است که نه تنها نتوانسته است روند «ژنو» را احیا کند بلکه شاهد تشکیل روندی جایگزین به نام «آستانه» است که خودش یا متحدانش (عربستان و...) در آن جایی ندارند شد؛ ایران، موفق شد، آمریکا را از معادله سیاسی طرد و ترکیه را که متحد واشنگتن بود، از میدان بازی آمریکا خارج و فاصله معناداری میان آنکارا با واشنگتن ایجاد کند. شاید اصلا به همین دلیل است که ترامپ بر خلاف اوباما در سند امنیت ملی سخنی از «حمایت از معارضان» سوریه به میان نیاورده است.
3- انتخابات لبنان؛ بزودی (6 می/ 16 اردیبهشت) در لبنان انتخابات پارلمانی برگزار میشود که نتیجهاش از اکنون روشن است و آن موفقیت جریان «8 مارس» (حزبالله و احزاب متحد و نزدیک به آن) و تحکیم جایگاه سیاسی حزباللهی است که آمریکا تلاش میکرد به مردم لبنان بقبولاند که حضور حزبالله در سوریه، موجب بیثباتی در لبنان خواهد شد. اکنون که عمده مردم لبنان دریافتند به لطف مقاومت حزبالله، داعش در سوریه شکست خورد و نتوانست لبنان را ناآرام کند و مرز شرقی لبنان از تروریستها پاک شده، جایگاه حزبالله با انتخابات آتی تقویت هم میشود؛ بخصوص که سعد الحریری (نخستوزیر، رهبر جریان 14 مارس) نتوانست در مقابل منطق حزبالله مقاومت کند و «نظام تناسبی» انتخابات را پذیرفت؛ نظامی که علاوه بر عادلانهتر کردن نتیجه انتخابات، سهم موفقیت جریان 8 مارس را افزایش میدهد. عربستان و آمریکا و اسرائیل این اتفاق را افزایش نفوذ ایران در لبنان میدانند و اصلا به همین دلیل بود که محمد بن سلمان در آذرماه گذشته (1396)، سعد الحریری را به ریاض احضار و او را چند ساعت بازداشت و بازخواست و سرانجام مجبور کرد که استعفایش را اعلام کند تا با بر هم خوردن ثبات و معادله داخلی لبنان و ایجاد درگیری مسلحانه داخلی، انتخابات به تعویق افتد و کاملا وضعیت در لبنان تغییر کند؛ طرحی که ناکام ماند.
4- انتخابات عراق؛ عراق هم 22 اردیبهشت (12 می) شاهد انتخابات پارلمانی است که پیشبینی میشود مجموعه سیاسی وابسته به «الحشد الشعبی» جایگاه مناسبی خواهد داشت و در تعیین نخستوزیر آینده موثر خواهد بود. احزاب کُردستان در پی ناکامی طرح همهپرسی جدایی و احزاب اهل سنت بعد از جنگ با داعش، وضعیت سیاسی و اجتماعی مطلوبی ندارند و آمریکا اخیرا با هُل دادن عربستان در عرصه عراق با هدف نزدیک کردن ریاض به برخی طرفها یا احزاب شیعی مثل جریان صدر یا افتتاح کنسولگری در بصره پس از سالها یا اعلام تخصیص بودجه (یک و نیم میلیارد دلاری ریاض) برای بازسازی عراق، سعی میکند حداکثر بهرهبرداری در آستانه انتخابات انجام شود تا وضعیت خود را مقابل ایران بهبود ببخشد.
5- معضل یمن؛ وضعیت در یمن (برای محور آمریکایی) خوب نیست. جنگی که قرار بود یک ماهه باشد، وارد ماه بیستوششم شده و نه تنها نفوذ ایران -آنطور که ریاض ادعا میکرد- قطع نشده و نه تنها رئیس جمهور مستعفی (عبدربه منصور هادی) به قدرت بازنگشته، بلکه اختلافات ریاض با متحدش ابوظبی در جنوب یمن بالا گرفته و یمنیها در خاک سه منطقه جنوبی عربستان (جازان، نجران و عسیر) نفوذ کردهاند و بدتر آنکه شلیک موشکهای یمن به نقاط حساس عربستان هر روز بیشتر میشود. هزینه اقتصادی جنگ سرسامآور شده و فشار حقوقبشری هر روز بر ریاض بیشتر میشود. افق روشنی هم برای ریاض، دیده نمیشود. آمریکاییها بخوبی میدانند ناکامی عربستان در یمن سبب تقویت نفوذ ایران و روسیه در این کشور شده است.
6- ناکامی تشکیل ناتو عربی؛ کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که قرار بود با سفر ترامپ به عربستان (30-31 اردیبهشت 1396) به «هدایت واشنگتن» و به رهبری «ریاض» علیه «تهران» متحد شوند و ناتوی عربی را تشکیل بدهند، از خرداد 96 دچار معضلی شدهاند که نشانههای متعدد میگوید به این زودیها حل نمیشود. قطر به لطف اشتباهات مکرر ریاض و ابوظبی، به ایران و ترکیه، رقبای منطقهای عربستان نزدیکتر شده و دو دستگی در بین شش عضو شورای همکاری خلیج فارس عمیقتر شده. پیشتر، عُمان حاضر نبود زیر سایه ولیعهد جوان سعودی بماند، حالا قطر هم مسئلهدار شده. کویت بشدت از نوع رفتار ریاض ناخرسند است و تلاش میکند با میانداری، بحران را مهار کند و کمی آنسوتر از شورای همکاری، اردن هم که در پرونده «معامله قرن» احساس میکند از عربستان و امارات نارو خورده است، بسیار ناراضی است. نه تنها اتحادی نیست بلکه شکافها عمیقتر شده است. عربستان و امارات از یک سو و قطر از سویی دیگر با باج دادن به آمریکا تلاش میکنند رقیب خود را شکست دهند. آمریکا که این وضعیت را به زیان کلی جایگاه خود در منطقه میبیند، بارها تلاش کرده آنان را به سازش وا دارد اما تاکنون ناکام بوده؛ برخی خبرهای غیررسمی حاکی از ضربالاجل چند هفتهای ترامپ به اعراب خلیج فارس برای کنار گذاشتن اختلافات است.
این وضعیت منطقه است. روشن است چنین وضعیتی ترامپ را وامیدارد که در روز روشن این دروغ بزرگ را به مردم آمریکا بگوید که او داعش را در سوریه و عراق شکست داده؛ اما اگر این دروغ در داخل آمریکا کارگر باشد، در سوریه، مقابل ایران و روسیه، هذیانی بیش نیست.
ترامپ که در سند امنیت ملی، روسیه را در کنار چین دو رقیب متخاصم آمریکا میداند، و معتقد است که باید مقابل «اعمال نفوذ» فزاینده آنان را گرفت ، تمایلی ندارد اجازه بدهد که در سوریه یکهتازی کند. آمریکا تمایل دارد، حضور نیمبند خود در سوریه را به تهران و مسکو یادآوری کند. آمریکا میخواهد به روسیه بگوید، من در معادلات سوریه هستم و همزمان به ایران نیز پیام بدهد که حاضر نیست، افزایش نفوذش را تحمل کند. بنابراین باید کاری بکند.
برای همین در زمانیکه غوطه شرقی دمشق آزاد میشود، «حادثه شیمیایی» بهانه میشود تا آمریکا «برای دلخوشی» خود و متحدانش هم که شده، اقدامی ولو نمایشی بکند. اما مشکل از وقتی آغاز شد که ترامپ دریافت، حمله موشکی شعیرات دیگر بسادگی قابل تکرار نیست و این بار شلیک هر موشک ممکن است تبعات سنگینی داشته باشد.
عربستان و رژیم صهیونیستی نیز ترامپ را کوک میکنند. حمله به فرودگاه نظامی «تی.4» در حمص سوریه که به شهادت چند ایرانی منجر شد، هر چند شاید متأثر بوده باشد از مرگ چند آمریکایی در قامشلی در هفته گذشته، اما احتمالا تلاشی هم بود برای تحریک کردن ایران و حزبالله. اسرائیل باید بداند که تهران در وقت و زمان خودش (بزودی) واکنش نشان میدهد اما نه تحت شرایطی که تلآویو میخواهد.
چرا آمریکا بعد از سه روز (دوشنبه تا پنجشنبه) تهدید شدید، لحنش آرامتر شد؟
پاسخ این است که ترامپ در مخمصهای گرفتار شد که راه پس و پیشش، هر دو سخت و ناهموار بود. او طوری در توییتر خود با جوزدگی روسیه را تهدید کرد که اگر هیچ اقدامی نمیکرد، بازنده بزرگ لقب میگرفت. از طرفی، جمعبندی فرماندهان نظامی ترامپ تا جمعهشب با او، به نظر واحدی ختم نشد و گزینههای محدودی در اختیار ترامپ قرار گرفت و در عین حال فرماندهان، با هرگونه تعرض به روسیه و ایران مخالفت کردند.
هر چند رفته رفته از هیجان اولیه «ترامپ» کاسته شده اما به قول «ویلیام هیگ» وزیر خارجه پیشین انگلیس (2010 - 2014) اگر آمریکا (و غرب) کاری علیه بشار اسد نکند، رفته رفته «نفوذمان و اعتبارمان در سوریه را از دست میدهیم».
از طرفی هم، روسیه تهدید کرده بود که پاسخ موشکهایی که به سوریه شلیک شود، میدهد. این نخستین بار بود که روسیه در سوریه چنین موضعی مقابل آمریکا میگرفت. اگر هم وضعیتی پیش آید که خارج از برآورد و کنترل اولیه باشد و رژیم صهیونیستی نیز تحرکی میکرد، قطعا با پاسخ ایران روبهرو میشد و این وضعیتی است که هیچ یک از بازیگران، تمایلی به بروزش نداشتند وندارند.
حمله شد، نتیجه چه شد؟
1- بعد از افراط ترامپ در هیاهو، روشن شد که اگر آمریکا اقدامی نکند، به مثابه افتضاحی بزرگ برای اعتبار ترامپ خواهد بود، کسی که از لحاظ روانی آدمی است که تحمل چنین وضعی را ندارد.
2- اگر آمریکا حمله میکرد و بعد رجزخوانی میکرد، معنایش این بود که آمریکا از جایگاه محکمی در سوریه برخوردار است. وقتی آمریکا یک هفته است تهدید میکند که حمله میکند یا در حال مشورت است که چطور و چه زمانی حمله میکند، معنایش پیام غیرمستقیم به روسیه و شاید ایران است که میخواهم حملهای بکنم اما قصد جنگ و تحمیل هزینه ندارم. در این جا، روسیه و ایران به دو شکل میتوانند عمل کنند. شکل نخست، ماجرای شعیرات و شکل دوم، تهدید جواب تهدید و موشک جواب موشک.
روسیه و ایران شکل دوم را عمل کردند و همین امر ترمز احساسات ترامپ را کشید. فرماندهان نظامی ترامپ به او هشدار دادند که هرگونه تقابل با روسیه و ایران در سوریه بسیار خطرناک است.
3- اهداف آمریکا در این حمله در سه سطح تعریف میشود؛ یک، اهداف سوریه دو، اهداف حزبالله و ایرانی. سه، اهداف روسی. نظامیان آمریکایی با زدن اهداف روسی و ایرانی مخالفت کردهاند. اهداف سوری نیز در حد نهایت شامل پایگاههایی نظامی میشود که در صورت تعرض هم بعد از مدتی کوتاه به روند خدماترسانی بازمیگردند.
4- حمله محدود ترامپ برای حفظ آبرو یا به گفته «امیل هوکایم» عضو موسسه مطالعات راهبردی بینالملل و از حامیان حمله به سوریه در گذشته، «برای دلخوشی خودمان»...انجام شد. هوکایم گفته بود «تا زمانی که هیچ چشمانداز مشخص یا راهبرد گستردهتری نداشته باشیم، صرفا درگیری را تشدید کرده، بیآنکه به هدفی برسیم». و همین اتفاق هم افتاد. آمریکا حمله کرد بدون اینکه دستاوردی داشته باشد. همه میدانند که بخشی از موشکهای آمریکا به اهداف اصابت نکرد، و آن دست که اصابت کرد، به ساختمانهایی تخلیه شده اصابت کرده است.
5- چنین حملهای، حمله ابتر است. زیرا هیچ معادلهای را نه در «میدان نبرد» و نه در «میدان سیاست» سوریه و منطقه تغییر نداد؛ هیچ نیرویی جابهجا نشد؛ هیچ توان مؤثری از ارتش سوریه تضعیف نشد و هیچ نقصی در روند کار ارتش سوریه واقع نشد. کوه هیاهوی جنگی ترامپ، موش زایید.
نتیجه آنکه آمریکا به چیزی به نام «جنگ» فکر نکرد و حد اعلای گزینه ممکن را برگزید و آن «حملهای محدود و خنثی» بود که متعرض منافع روسیه و ایران و حتی حزبالله نشد بنابراین ترامپ مقابل یک دوراهی قرار گرفت که هیچ یک بهتر از دیگری نبود؛ (1) حمله محدود انجام شد ولی عملا در حد حفظ آبرو و ارسال پیام ماند و نتیجهای موثر بر معادلات میدانی و سیاسی به بار نیاورد. اگر این حمله قبل از پاکسازی غوطه شرقی انجام میشد و توان ارتش سوریه را هدف میگرفت، آنگاه اعتبار بیشتری برای آن باز میشد. (2) اگر ترامپ از دستور حمله عقبنشینی میکرد، «سه - هیچ» به ایران و روسیه باخته و آنگاه آنچه دیوید هیل گفته بود محقق میشد و آمریکا اندک نفوذ و اعتبار خود در سوریه را که نزد متحدانش داشت، از دست میداد. البته همین الان هم همین اندک اعتبار را ندارد، زیرا جیش الاسلام گروهک تحت الحمایه عربستان، حرف دل ریاض را زد و گفت این حمله «مسخرهبازی» بود که هیچ تأثیری بر ارتش سوریه نداشت.
بنابراین ترامپ که از حمله فراگیر جدی بازماند، نتوانست آبروی خود را ریخته ببیند و سرانجام تصمیم گرفت با حداقلترین کار، «حمله خنثی و ابتر» به ساختمانها و مراکز تخلیه شدهای بکند که هیچ یک از منافع روسیه یا ایران و حتی ارتش سوریه را تهدید نمیکند. به همین دلیل بود که روسیه از پدافندهای خود استفاده نکرد و دمشق با سامانههای نسل قدیم موفق شد بیش از نیمی از حدود 100 موشک شلیک شده را منهدم یا منحرف کند. کاملا روشن است که این پیام حمله خُنثای ترامپ قبل از حمله، ارسال شده بود.
بهتر است ترامپ بپذیرد که آمریکا دیگر در سوریه جایگاه تعیینکنندهای ندارد، و اگر تصور میکند که کُردهای شمال سوریه تکیهگاه محکمی برای واشنگتن هستند، پس منتظر باشد و نتیجه را ببیند و البته باید خود را برای پاسخ قریبالوقوع همین حمله محدود که تجاوز آشکار به یک کشور مستقل است، آماده کند.