با کمی جستوجو در میان انبوه اخبار و موضعگیریهای دولتمردان و حامیان اصلاحطلبانشان میتوان به موج انبوه سخنانی برخورد که فصل مشترک تمام آنها چیزی نیست جز «فرمایشی» بودن اقتدار دولت، شهرداری، مجلس و... و نبود «اختیار» در تصمیمگیری جهت اصلاح امور.
اگر این نهادها به خودی خود و فارغ از افراد تکیهزده بر کرسی ریاست آنها اینقدر فاقد قدرت در تصمیمگیری و سیاستگذاری هستند، چگونه میتوان متصور بود که در چارچوب ذهنی دولتمردان و اصلاحطلبان، «دولت قبل» و «شهرداری سابق» قادر بودهاند چنین لطمههای جبرانناپذیر و ویرانکنندهای برجا بگذارند؟ حد تاثیرگذاری این نهادهای فاقد اقتدار چقدر بوده که میتوان با آنها متصور چنان ضرباتی شد و انتظار اندک خدماتی نداشت؟ و سؤال مهمتر این است: آیا دولتمردانی که غالبا پیش از سمتگیری در این دولت دههها در مقام وزیر و مسئولان عالیرتبه بالاترین پستها را داشتهاند، پس از انتخاب اخیرشان پی به آن بردهاند که دولت تنها 15درصد قدرت دارد و نهایت اقدام شهرداری میتواند آن باشد که ماشینها توانایی حرکت در خیابان را داشته باشند؟ اگر جواب مثبت است که عدم کفایت این مسئولان را میتوان نتیجه گرفت و اگر منفی است میتوان تمام وعدههای آنان را آمیزهای از «دروغ» و «خیانت» دانست. با این حال جواب عمده این سؤالات واضحتر از آن است که نیاز چندانی به تفصیل داشته باشد.
واقعیت آن است که در نظام تبلیغاتی اصلاحطلبان قدرت نهادها نیز همچون باقی امور (از جمله ارزشها) سیال و به حسب جایگاه در قدرت یا بر قدرت بودن آنان متغیر است، آنان دولتی را که در دستشان نباشد (و طبیعتا نیاز به پاسخگویی درباره آن را نداشته باشند) در منتهاالیه تاثیرگذاری بر همه امور فردی و اجتماعی میدانند اما دولتی که به دستشان برسد آنقدر ناتوان تصویر میکنند که مردم تنها میتوانند سپاس آن را بکنند که به دست رقیب نیفتاده است. جنجال حاصل از مقایسه نقدهای غیرمعقول به شهردار سابق و مالهکشی غیرمعقولتر عملکرد شهرداری جدید که در فضای مجازی نیز خبرساز شد، نمودی عینی از این شکاف نظری حاکم بر اصلاحطلبان است. با این تفاسیر آیا در پیش گرفتن این رویه از جانب اصلاحطلبان و به تبع آن دولتمردان صرفا به یک تردستی سیاسی برای کسب آرا در برهه پیشاقدرتگیری و فرار از پاسخگویی در دوره پساقدرتگیری محدود میماند؟ پاسخ به این سؤال مشخصا منفی است.
آنچه در حال وقوع است بریده شدن شاخه درختی از جانب دولتمردان است که خود روی آن نشستهاند، چرا که آنان نبض مطالبات اجتماعی مردم را با موج دروغین چنان مدیریت میکنند که به راهی جز در پیش گرفته شدن رادیکالیسم منتهی نمیشود. آنان در ابتدا و زمانی که از قدرت کنار گذاشته شدهاند، نیازهای مردم را با تصویر کردن دولتی که در دست آنها نیست اما بینهایت توانایی دارد به سمتی میبرند که حتی اگر «وضع موجود» چندان هم نامطلوب نباشد اما مولد نارضایتیهای گسترده شود و سپس از این بستر موفق به کسب رای مردم میگردند (وعده خروج از رکود در 100روز، برقراری چنان گشایشی که مردم به یارانههایشان نیاز نداشته باشند و... مواردی آشکار از این دست است) اما پس از تکیه بر قدرت چنان به تصویرسازی و جعل جریانهایی که در پشت پرده همه امور را در دست دارند و دولت را در حد کارفرمایی تشریفاتی محدود کردهاند میپردازند تا حتی از حداقلیترین تواناییهایی که یک دولت داشته و دولتمردانش موفق به کسب آن نشدهاند نیز چشمپوشی شود. برونداد چنین عملکردی صرفا به توجیه عدم پاسخگویی جریان حاکم ختم نمیشود، چرا که آنان پیش از آن با موجسواری در تولید نیازهایی فراتر از توان موجود و سپس نمایش عملکردی به مراتب پایینتر از توان موجود، یک شکاف اجتماعی را خلق میکنند.