گفت و گو با ساعد سهیلی
پدر شما کارگردان سینماست و این که سر از دنیای بازیگری در آورده اید، خیلی جای تعجب ندارد اما اولین بازی مهم تان جلوی دوربین در 24 سالگی اتفاق افتاد، چرا اینقدر دیر؟
- پدرم کلا محتاط است و می ترسید بازی من در فیلمش جواب ندهد. بالاخره پای آبروی حرفه ای اش در میان بود. شاید پیش خودش احساس کرده بود که من یک استعدادی دارم اما این ترس همراهش بود و مدام این تصمیم را به عقب می انداخت. شاید اگر تله فیلم بهروز شفیعی (میان ماندن و رفتن) را بازی نکرده بودم، اصلا هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد.
اولین پلانی را که سر «گشت ارشاد» بازی کردید یادتان هست؟
- بله. داشتم در خانه املت درست می کردم؛ باید می آمدم سمت حمید فرخ نژاد و دیالوگم را می گفتم. از استرس همه بدنم خیس شده بود. کلا اعتماد به نفس خیلی بالایی نداشتم.
نداشتید، یا ندارید؟
- خیلی بهتر شده ام. آنجا فضا برای کسی که تازه آمده و پدرش هم کارگردان است، سنگین بود. همه یک گاردی نسبت به من داشتند که به شان حق می دادم. اما رفته رفته این گارد شکسته شد. حمید هم وقتی دید دارم تلاش می کنم و برایم مهم است، پشتم ایستاد و حمایتم کرد و دیگر راحت تر جلوی دوربین حاضر شدم.
چطور جزئیات نقش را پیدا می کردید؟
- راستش برای «گشت ارشاد» خیلی اذیت شدم، چون تجربه ای نداشتم. بنابراین مجبور بودم برای پیدا کردن کاراکتر «حسن» مسیرهای زیادی را طی کنم و در واقع مدام از این شاخه به آن شاخه بپرم؛ رفتم بیمارهای روانی را دیدم. با دکترها صحبت کردم، توی اینترنت سرچ کردم، کتاب خواندم... مدام داشتم می چرخیدم، ولی نمی دانستم دنبال چه هستم؛ فقط می خواستم موفق شوم؛ خیلی تحقیقات محیطی داشتم. تازه مجوزی هم نداشتم که بتوانم وارد بیمارستان شوم. مجبور بودم به این بهانه که «خودمان مریض داریم»، از دکترها سوال کنم تا بروم چند لحظه ای بیمارها را ببینم. آخر سر هم سعی کردم خیلی حسی و دلی جلوی دوربین بروم و صادقانه بازی کنم.
ساعد سهیلی و همسرش گلوریا هادری
برای این فیلم نامزد سیمرغ جشنواره شدید. اگر این اتفاق نمی افتاد، باز این قدر جدی این مسیر را ادامه می دادید؟
- اگر این نامزدی نبود یا مردم به من توجه نمی کردند، قطعا سر همان فیلم اول بازیگری را کنار می گذاشتم ولی توجه آدم های بزرگ سینما و مردم انرژی من را برای ادامه مسیر خیلی زیاد کرد.
با پدرتان مشورت نکردید؟
- نه. کلا ارتباطمان با هم خیلی زیاد نیست. نه که بگویم با هم بد هستیم؛ اصلا. اما مشورت مان کم است و صحبت های مان زیاد درباره سینما نیست.
سر صحنه این چند همکاری تان، احساس می کردید که دارید با پدرتان کار می کنید؟
- سر فیلم های پدرم، یک جاهایی خیلی اذیت می شوم. خیلی سختگیرانه مرا تحت فشار می گذارد. مثلا اگر بازیگر دیگری اشتباه کند، غرش را به من می زند [می خندد] من هم یک جاهایی صدایم در می آید که «فلانی این کار را کرده، به من چه؟!» سر صحنه هیچ وقت احساس «پدر و پسری» نمی کنم. حتی برعکس، خیلی احساس «غریبگی» می کنم. با کارگردان های دیگر بیشتر رفیقم تا با پدرم.
پدر شما بیرون از فیلم هایش، خیلی کارگردان پر حاشیه و پر سروصدایی است، شما اما به لحاظ آرامش شخصیتی، نقطه مقابل پدرتان هستید. با این حال انگار لجاجت پدر، به شکل دیگری در شخصیت پسرش ظاهر شده!
- من قبل از بازیگر شدن اهل دعوا بودم. مثلا خیلی در مدرسه کتک کاری می کردم. شرایط بزرگ شدنم در پایین شهر مشهد و رفقایم هم در این قضیه موثر بودند. در محله ای بزرگ شدم که ناخودآگاه شرارت هایی با خودش دارد. بعد که وارد بازیگری شدم کلا آرام شدم؛ شاید آن انرژی تخلیه شد، شاید برای اولین بار می دیدم که تو را حساب می کنند؛ گفتم خب بگذار یک مقدار هم با شخصیت باشم! [می خندد]
یک سوال کوچک خصوصی؛ چه شد که در آن سن ازدواج کردید؟ آن موقع بازیگری را شروع کرده بودید؟
- بله. «گشت ارشاد» را بازی کرده بودم اما هنوز اکران نشده بود. بهروز شعیبی برای فیلم «میان ماندن و رفتن» به فستیوالی در پاریس دعوت شده بود. گفت من بچه ام به دنیا آمده، نمی توانم بروم؛ تو به جای من برو. گفتم باشد! رفتم و آنجا با خانمم آشنا شدم.
چقدر همه چیز در زندگی شما تصادفی جلو رفته!
- واقعا برای همین است که می گویم حضور خدا را مدام احساس می کنم.
راستی یک توضیحی درباره سه تا نقش تان در فیلم های فجر امسال می دهید؟ توی همه شان نقش اولید؟
- بله. در «ماهورا»، یک قاچاقچی عرب هستم. داستان فیلم هم واقعی است، درباره قاچاقچیانی که می توانند پنج تا شش دقیقه زیر آب بمانند. در فیلم چند سالی از سن واقعی ام بزرگ ترم، اضافه وزن و لهجه عربی دارم. در «اتاق تاریک»، نقش مردی را بازی می کنم که با زنی شش هفت سال بزرگ تر از خودش ازدواج کرده و بچه دارد، در «لاتاری» هم پسر نوجوانی هستم که عاشق می شود و رفتارهای خام و نوجوانانه خودش را دارد؛ کارهایی می کند یا حرف هایی می زند که نباید.