«شنیدی که تقدیر دل آدمه؟ از من به تو وصیت... وقتی پابند دلتی، یه وقت ممکنه به آتیش هم بزنی... سوخت و سوزش پای خودته... میشد منم جوری شوهر کنم که شرط عقله... اما خب، منم اسیر دلم شدم...»
اینها بخشهایی از دیالوگهای رعناست؛ آن هم هنگامی که در روزهای آخر عمر دخترش را در آغوش گرفته بود و با اشک و بغض، از روزگار رفته و زندگی پشت سر گذاشتهاش میگفت.
سریال «رعنا» در دهه 60 خورشیدی از رسانه ملی روی آنتن رفت. داوود میرباقری سالها پیش از اینکه به ساخت مجموعههای ماندگار تاریخی و مذهبیاش چون «امام علی (ع)» و «معصومیت از دست رفته» و «مختارنامه» رو بیاورد، در یکی از اولین تجربههای کارگردانیاش بعد از مجموعه «گرگها» به عاشقانهای پرداخت که در تاریخ شفاهی تلویزیون به یاد ماند و عاشقانهها و مادرانههایش که شاید شبیه به قصه بخشی از زنان این سرزمین بود، به دلهای مخاطبان نفوذ کرد.
رعنا در سال 1367 ساخته شد و شماری از سرشناسهای این روزهای تلویزیون و سینما را که آن موقع هنوز در قدمهای ابتدایی مسیرشان بودند دور هم جمع کرد. گلچهره سجادیه، رویا تیموریان، بهزاد فراهانی، رسول نجفیان، فاطمه گودرزی و پرویز پرستویی از بازیگران اصلی این مجموعه بودند.
نقطه محرکه و عنصر اصلی پیشبرنده داستان رعنا، بر پایه یک عشق است. عشقی که توسط شخصیت زن اصلی مجموعه انتخاب میشود و او که گویی خود مرد مورد نظر زندگیاش را یافته و به او دل باخته است، در عوض پذیرفتن خواستگارهای سنتی و گزینههای مدنظر خانوادهاش، بر ازدواج با مرد مطلوبش پافشاری میکند. این زن همان رعناست، با بازی گلچهره سجادیه و نقش مرد ایدهآلش را هم سعید نیکپور به تصویر کشید. نیکپور در نقش معلمی با نام دانایی بود که سری پر شر و شور داشت و در یک روز بارانی وقتی از کوچه پسکوچههای محلههای قدیمی تهران عبور میکرد، با یک نگاه شیفته رعنا با چادر نماز گلدار و سبدی زیر بغل پر از انار شد. صحبت از سالهای دهه 60 است و در آن زمان، تصویر دختری که در مقابل بافت خانوادهای سنتی قد علم کند و خود به انتخاب مرد زندگیاش بپردازد، اتفاق تازهای محسوب میشد. مخاطبان زیادی پای قصه عشق رعنا نشستند و در جریان رفتوبرگشتهایی که میان زندگی زمان حال و روایت روزگار گذشتهاش در مجموعه تعبیه شده بود، به داستان پرسوز او دل باختند. هرچند این داستان عاشقانه دیری نپایید و دانایی پس از دستگیریاش به دلیل فعالیتهای سیاسی، در زندان کشته شد. در اینجا هم باز رعنا در مقابل خانواده و حتی جامعه ایستاد و تصمیم گرفت فرزندانش را تنها و بیهیچ کمکی از جانب کسی بزرگ کند. از همین رو به نوعی باید شخصیت رعنا را در آن سالها به مثابه نوعی قهرمان دانست؛ قهرمانی که لطافتی زنانه هم داشت و مادرانگی، مهمترین انگیزه تلاشهای زندگیاش بود.
گلچهره سجادیه با وجود همه گزیدهکاریها و بازیهای محدود و انتخاب شدهاش در عوالم مختلف تلویزیون و تئاتر و سینما، تا مدتها با همین نقش رعنا ماندگار شد و فیزیک استخوانی چهره و فرم صدا و سیمایش در هرچه ملموستر ایفا کردن این نقش به او کمک کرد. بسی دریغ که سجادیه در همه سالهای فعالیتش از گفتوگو و مصاحبه دوری کرده وگرنه قطعا خاطرات زیادی از به تصویر کشیدن این نقش برایمان داشت.