حضور مادران با نوزادانشان در بغل، در جشنواره مردمی فیلم عمار کاملاً مشهود و چشمگیر است. در سالن یک، مستند زخم تازه نمایش داده می شود. فیلمهایی ندیده از روزهای فتنه 88 و مصاحبه با کسانی که آنجا بوده اند، یکی دو مصاحبه هم با نزدیکان کسانی که آنجا بوده اند و به دست اراذل و اوباش منافق به شهادت رسیده اند. وقتی هیئت دانشگاه تهران را نشان می داد که خیابانها را با شعار حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست... پشت سر می گذاشتند و در مقابل باران سنگ و آجر، خم به ابرو نمی آوردند، حواسم به زنانی بود که بچه به بغل فریاد می زدند و پیش می رفتند. با خودم گفتم چرا بچه هایشان را برده اند؟ حالا اینجا جشنواره عمار است و سینما فلسطین، آنجا چرا؟ با همین فکر کلنجار می رفتم که مادر شهیدی در فیلم گفت: عین روز عاشورای امام حسین(ع) بود مادر... و بغض راه گلویش را بست. راه گلوی من را هم... هنوز هم مادران، با شش ماهه به میدان می آیند...
جشنواره عمار، سال 1357
از در سینما که وارد می شوی انگار وارد ماشین زمان شده ای و پرتابت کرده تا زمستان 1357. نه اینکه فضاسازی خاصی کرده باشند یا پوستر و عکسی چسبانده باشند از آن وقتها و تو را تب نوستالوژی بگیرد که هیییی... نه! اتفاقاً خبری از این المان ها نیست ، همان وسط گیرودار جشنواره و گعده های گُله به گُله، یکی دست بر گوش می گذارد و بی تکلف همه را می خواند به نماز. پیرمرد نگهبان، سر بر آرنج نهاده، محو صورت و صوت جوان مؤذن شده است. شاید آدمهایی را در سه دهه قبل یادش می آورد. سالن ها و سرسرا خلوت شد، با تعجب دیدم نمازخانه هم خلوت است! بیرون از سینما، صوت اذان را دنبال کردم و همه را پیدا کردم. صحن مسجد، لبالب از نمازگزاران عماری است.
طنز با نون اضافه
سومین شب طنز انقلاب اسلامی به سالن یک منتقل شده است. سالن هفتصدنفری تقریباً پر است و چندنفری هم سرپا ایستاده اند. علی ذکریایی که هم مجری مراسم است و هم خواننده مدعو! سین برنامه را گم کرده و تا به دستش برسانند، از مردم صلوات می گیرد. مردم هم از ته دل صلوات می فرستند و به او می خندند. شعرها و متون طنز یکی بعد از دیگری خوانده می شوند و بعضی ها چندبار تشویق می شوند. علی سلیمانی تئاتر طنز اجرا می کند و در لحظه های پایانی که نفس کم می آورد، مردم ده دقیقه یک بند تشویقش می کند تا نفسش جا بیاید و ادامه دهد.
بیرون از سالن، محمدحسن و مهدی دارند غرفه دفتر طنز انقلاب(راه راه) را برپا می کنند. سیدمهدی اما نیم خیز نشسته و از دور تأیید یا تکذیب می کند. با صدای بلند خداقوت می گویم، می گوید: به خدا از صبح سرپام... جوانی راه وحید جلیلی را بسته و درباره اثرات فلسفه نوافلاطونی بر کش و قوس های ارتش روم باستان پیش از حمله به ایران برایش توضیح مبسوطی می دهد. آنطور که جلیلی با دقت و علاقه گوش می دهد، تحریک می شوم جلو بروم و ببینم واقعاً چه می گوید.