یهودیان که از نابودی خود، توسط پیامبر اسلام(ص) آگاه بودند، با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر(ص) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتابهای آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند، اما با تلاشهایی که برای حفظ جان آخرین پیامبر الهی(ص)، صورت گرفت، یهودیان در عملی کردن نقشه خود ناکام ماندند.
ترور اجداد پیامبر(ص)
یهودیان با استفاده از علائم و نشانههایی که در دست داشتند، اجداد حضرت محمد(ص) را شناسایی کردند تا با ترور آنان، از تولد کودکی که نابودی یهود به دست او رقم میخورد جلوگیری کنند.
اولین تلاش یهود برای خاموش کردن نور نبوت، ترور هاشم، جد اعلای پیامبر است. حضرت موسی(ع) خبر آمدن پیامبر اکرم(ص) را به یهودیان داده بود. اینان از قیافه پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینهای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهرهشناسی بودند که از موسی(ع) آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین هاشم، در چهره آنان آشنا بود و یهودیان به خوبی میدانستند که پیامبر آخرالزمان از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطلب در مکه بسته شده بود.
هاشم به غزه میرود و پس از پایان تجارت هنگام بازگشت در همان شب به ناگاه دچار بیماری میگردد. اصحابش را فرا میخواند و میگوید: «به مکه بازگردید و به مدینه که رسیدید، به همسرم سلام برسانید و او را برای فرزندم که از او متولد میشود سفارش کنید، و بگوئید که او بزرگ ترین دغدغه من است.» پس قلم و کاغذی میخواهد و وصیتنامهای مینویسد که بخش عمدهای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند و اشتیاق به زیارت او است.
پس از تولد عبدالمطلب، فرزند هاشم، یهودیان به فکر ترور او میافتند. روزی مردی از بنی عبدمناف به هنگام رفتن برای تجارت، در یثرب، میبیند یکی از بچهها در حال بازی، خود را فرزند هاشم میخواند؛ از حال او میپرسد، او خود را معرفی میکند و آن مرد این خبر را به مطلب میرساند. و مطلب این کودک را فراری داده و همراه خود به مکه میبرد. طبق نقل دیگری، با توافق مادرش این کار را می کند. به هنگام مراجعت مطلّب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی کرده و به آنها حمله کردند، که با اعجاز نجات یافتند. وقتی مطلّب او را به مکه آورد، مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند.
یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. درباره او داستانها صریحتر است و یهودیان بارها دست به ترور او زده و ناکام ماندند. روزی وهب بن عبد مناف، یکی از تجّار مکه، عبدالله را که آن روز جوانی 25 ساله بود، دید که یهودیان او را در میان گرفته و میخواهند او را بکشند. وهب ترسید و در میان بنیهاشم رفت و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفتهاند. عبدالله معجزهآسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزهآسای او بود و نور نبوت را در چهرهاش میدید، پیشنهاد ازدواج دخترش آمنه و عبدالله را داد و این ازدواج مبارک سرگرفت.
نقل شده است یهودیان، خانمی از کاهنان یهود را فرستادند که همسر عبدالله شود و نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل شود لذا آن زن هر روز سر راه عبدالله را میگرفت و به او پیشنهاد ازدواج میداد اما روز بعد از ازدواج عبدالله با آمنه، دیگر آن پیشنهاد را نداد، عبدالله از او پرسید چرا این بار سخن پیشینت را تکرار نکردی؟ گفت نوری که در پیشانی تو بود، دیگر نیست. عبدالله ازدواج کرده بود.
تلاش برای ترور پیامبر(ص) یک روز پس از میلاد
آوردهاند که فردای شب میلاد پیامبر(ص)، یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: «آیا دیشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟» گفتند: «نه»، گفت: «پس باید در فلسطین به دنیا آمده باشد، پسری که نامش احمد است و هلاک یهود به دست او خواهد بود». آنها پس از جلسه سراغ گرفته و دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری درمیان ما کودکی به دنیا آمده و قسم به خدا که پسر است! عالم یهودی از آنها خواست که او را نزد کودک ببرند. آنها او را به نزد کودک بردند، او تا بچه را دید بیهوش شد و چون به هوش آمد گفت: «به خدا قسم! پیامبری، تا قیامت از بنی اسرائیل گرفته شد؛ این همان کسی است که بنیاسرائیل را نابود میکند»، و سپس چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: «به خدا قسم! کاری با شما بکند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند»
محمد(ص) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، به خطا رفته است و حالا آنها برای رسیدن به هدف، باید محمد(ص) را از میان بردارند.
تلاشها برای جلوگیری از ترور محمد(ص)
1) دوری از مکه: اکنون عبدالمطلب وظیفهای خطیر بر عهده دارد. پیامبر اکرم(ص) برای مادر و نیز جد مادری وجد پدری بسیار محبوب بود. عبدالمطلب محبوبترین فرزندش یعنی عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج پسری بسیار زیباست. اما اهمیت پاسداری از او نیز برای سرپرستانش کاملاً آشکار است. او در محیط مکه که محل آمد و شد کاروانهای تجاری و زیارتی است، در امان نیست لذا باید چارهای اندیشید. چاره در دور کردن او از مکه است، آن هم به گونهای مخفیانه و دور از چشم اغیار. بنابراین پیامبر را به دایه میسپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه و به گونهای پنهانی نگهداری کند.
2) پاسداری مداوم: پس از آنکه حلیمه، پیامبر را به عبدالمطلب بازگرداند، ایشان شخصاً حفاظت از حضرت را به عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان میدهد اهمیت حفاظت از این کودک برای ایشان کاملا روشن بوده است که حتی هنگام جلسات دارالندوه نیز ایشان را با خود میبرد و بر جای خود مینشاند.
پس از عبدالمطلب، حفاظت نبیاکرم(ص) به عهده ابوطالب قرار میگیرد. ایشان چهار سال از تجارت دست کشیدند تا اینکه قحطی در مکه فشار آورد. ابوطالب به تجارت رفت و پیامبر را هم با خود برد و داستان بحیرا پیش آمد. ابوطالب در حفاظت از پیامبر(ص) با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود؛ سر سفره پیش از پیامبر غذا میخورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس آن را در جلو پیامبر میگذاشت. شبها در کنار محمد میخوابید و بچهها را در کنارش میخواباند که اگر شب خواستند ایشان را ترور کنند، از خواب بیدار شود.
منابع:
1- المجلسی، ج15
2- ابن شهرآشوب، ج1
3- الکلینی، ج8