حجتالاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در ادامه مجالس سخنرانیهای خود، در دهه سوم ماه صفر به سخنرانی در حسینیه بنیالزهرا(س) تهران پرداخته است. بخشی از مهمترین سخنان این استاد فرزانه را در ادامه میخوانیم؛
در ابتدای آیه پانزدهم سوره احقاف مسئله حاملگی مادر مطرح است که در جلسه گذشته درباره عظمت این حاملگی و ارزشهایی بحث شد که خدا بر اثر بارداریِ زن مؤمنه به آن زن عنایت کرده است. مطالبی که در هیچ مکتبی در دنیا نمونهاش وجود ندارد، ولی آن احترامی که پروردگار مهربان عالم به خانم مؤمنهای گذاشته که حامله است، ما نمونه آن را در مکتبهای مختلف قدیم و جدید نداریم. این شخصیتدهی به زن حامله از مسائل بسیار مهم دین خداست.
در بخش دوم آیه موضوع تولد فرزند است: «وضعته کرها»، وضع یعنی نهادن، گذاشتن. پیش از آنکه برایتان عرض بکنم موجود مقدسی که آیه به او اشاره دارد، یعنی حضرت ابیعبداللهالحسین چه مولودی است، لازم است دو مطلب بسیار مهم قرآنی را برای شما بگویم که البته بیشتر باید مورد توجه دختران و مادران و مورد توجه خانمهایی قرار بگیرد که بچهدار میشوند؛ برای این مورد توجه دختران قرار بگیرد که موقعیت آینده خودشان را با این نوع آیات بدانند و مورد توجه خانمهای حامله یا آنهایی که بچه بهدنیا آوردند، قرار بگیرد تا بدانند در پیشگاه پروردگار از چه جایگاهی برخوردارند. مسائلی که متأسفانه در جامعه فراموش شده و به آن هیچ توجهی نمیشود که علت آن هم دوری جامعه از قرآن مجید است؛ اگر مرد و زن با این ترجمههای خوبی که به قرآن زده شده، به فرموده امیرالمؤمنین در شبانهروز ده آیه یا بیست آیه یا برابر با سفارشی که به حضرت مجتبی شده، پنجاه آیه میخواندند، با خیلی از حقایق عالم و حقایق وجود انسان آشنا میشدند، یک دنیای دیگر برایشان آشکار میشد و منظرگاه نگاهشان به زندگی خودشان و به آیندهشان خیلی عوض میشد.
یک مسئله قرآنی این است که پروردگار از جنس زن که دارای اولاد میشود، به «اُم» تعبیر کرده است: «الف» و «میم»، «اُم»، این تعبیر برای پروردگار است، خب «اُم» یعنی چه؟ شما اگر به لغت عرب مراجعه کنید، نشان میدهد که لغتِ «اُم» بهمعنی ریشه است. بچهای که بهدنیا میآید، نسبت به این ریشه چیست؟ میوه! اگر ریشه فاسد باشد، میوه سالم و کامل تکون پیدا میکند؟ اگر ریشه یک ریشه نابابی باشد، بچه چه وضعی پیدا میکند؟ آنهم میوهای که حداکثر نهماه و حداقل ششماه تمام وجودش در این ریشه است و طبق تحقیقاتی که کردهاند، دو-سه نوع تغذیه میشود. حالا در اسلام هم این حرفها را داریم.
یک تغذیه تغذیه غذایی است و آنچه که مادر میخورد، محصولی از آن را پروردگار از طریق جفت و بندی که به ناف بچه وصل است، این مواد را شبانهروز بهاندازه لازم به بچه میرساند. کسی در تاریکخانه رحم نیست که این غذا را نظام بدهد، پیچ و مهرهای هم که نیست که چهوقت پیچ غذا را باز کنند و چهوقت باز نکنند! شخص خدا کل کار را در رحم مادر برای بچه انجام میدهد. چه داستانی است! پروردگار عالم هم تغییر کلی که ایجاد نمیکند، بلکه مادر هر غذایی را به پروردگار بدهد، محصول همان را به جنین میدهد. این نیست که من ایراد بگیرم و بگویم: «ای ارحم الراحمین»، حالا این ریشه فاسد و این غذا بد بود، بچه چرا اینجوری شد؟ بچه اینجوری شد، به خدا چه مربوط است! پروردگار به مادر راهنمایی کرده، بهخصوص وقتی که حامله است، از رزق حلال طیب پاکیزه بخورد و تا وقتی که حامله است، اخلاق الهی را مادر رعایت بکند و حسود نباشد، بخیل نباشد، حریص نباشد، کینهورز نباشد، اختلافانداز نباشد، تلخ نباشد، مغرور نباشد، متکبر نباشد، چون همه اینها به بچه انتقال پیدا میکند. حالا این حرف روانشناسان این روزگار است، اما من دست شما را بگیرم و به 1500سال پیش برگردانم و ببینیم پیغمبر دراینزمینه چه حرفی دارد؟
داماد سپید و خوشقیافه، عروس هم زیبا و خوشقیافه، اما بچه سیاه حبشی بهدنیا آمده است. مادر غرق در حیرت است! پاکدامن هم هست و شوهر اعتماد کامل به همسرش دارد، ولی شگفتزده است. بچه را بغل میکند و پیش رسول خدا میآورد و میگوید: یارسولالله! این قیافه من و این رنگ من، قیافه و رنگ همسرم هم بسیار قیافهٔ خوبی است، این بچه از کجا آمده است؟ فرمودند: بچه برای تو و خانمت هست. بعد این جمله را فرمودند که حالا سر این جمله چقدر کتاب بهعنوان وراثت و بهعنوان انتقال اوصاف بهوسیلهٔ ژنی که در نطفه است، نوشته شده است. همه این کتابهای امروز را پیغمبر در یک جمله فرمودند: «فان العرق دساس»، حالا با ترجمه این زمان، ژنی که در نطفههای پدران و مادران گذشته تو و زنت بوده، آن ژن از جانب خدا مأمور است که اوصاف را به بعدیها انتقال بدهد، آن ژن که رنگ را باید انتقال بدهد، وصف را باید انتقال بدهد، در حرکت بوده و نوبت انتقالش به تو و زنت رسیده است. در بین گذشتگان تو یا زنت آدم سیاه وجود داشته است، نسبت به خانمت مواظب باش که بدبین نباشی! بچه یقیناً برای خودتان است.
مگر اولین بچهای که در دنیا سیاه بهدنیا آمد، حضرت آدم و حوا سیاه بودند؟ حبشی بودند؟ نه! دستگاه آفرینش دستگاه اسرارامیز و شگفتانگیزی است. مرد خیالش راحت شد، ما هم نباید به هیچکس بدبین باشیم. این حرفهایی که ما هر روز در حق مردم میشنویم یا در این تلفنها میبینیم، خود ما که شاهد نبودهایم و جلوی چشم ما که اتفاق نیفتاده است. قرآن مجید میفرماید: «وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ»﴿الإسراء، 36﴾، آنچه که با چشم خودت ندیدهای، حق نداری باور بکنی. امیرالمؤمنین به محمد حنفیه یک نامه در دو صفحه «آچهار» نوشته است که این نامه در جلد یازدهم «وسائلالشیعه»، چاپ اول هست: «یا بنی لا تقل ما لا تعلم»، چیزی را نگو که خودت یقین نداری. فلانی دزد است، فلانی برد و خورد، من فلانی را میشناسم، این خانه را میبینی؟ پنجمیلیارد شده، از کجا آورده است! پسرم چیزی را نگو که خودت با چشم ندیدهای و در کنار جریانش نبودهای؛ اما جامعه برخلاف نهی امیرالمؤمنین دارد میگوید؛ نه اینکه چیزی را نگو که ندیدهای، بلکه «و لا تقل کلما تعلم»، هرچه را هم یقین پیدا کردی، نگو.
مائذ یک جوانی بود که پیش پیغمبر آمد و گفت: من را پاک کن، زنا کردهام. فرمودند: اشتباه میکنی، برو! حرفهای دریوری چیست که آمدهای و به من میزنی؟ مگر مؤمن هم زنا میکند؟ انگار هوای مدینه گرم است و تو اختلال فکری پیدا کردهای، کدام زنا! زنا کرده بود، اما پیغمبر باعظمت دارد در دهانش میگذارد که تو زنا نکردهای و تو داری اشتباه میکنی، اصلاً این حرفت اشتباه است!
خب حالا من به گناه کسی آگاه شدم، آیا حق دارم پخش کنم؟ امیرالمؤمنین که میفرمایند حق نداری و قرآن هم در سورهٔ نور میگوید: گناه دیگران را اگر در خانه، در قوموخویشها و در مردم پخش بکنی، «إِنَّ اَلَّذِینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ اَلْفٰاحِشَةُ فِی اَلَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ»﴿النور، 19﴾، گناهکار توبه میکند و بخشیده میشود، ولی تو پخشکن باید به جهنم بروی، درحالیکه لذت گناه را هم نبردهای، ولی جهنم را تو باید بروی.
میدانید مسیح زن نداشت، چون 33ساله بود که خدا او را برد و اینقدر هم سفر تبلیغی داشت که به ازدواج نرسید. یکروزی مسیح که خیلی هم خوشقیافه بود، وارد خانهٔ یک زن بدکاره شد و نیمساعتی در آن خانه بود. سپس درآمد، یکی او را دید، صدایش کرد و گفت: تو این خانه را میشناسی؟ گفت: میشناسم که ماتم برده است! تو پیغمبر اولواالعزم هستی؟ اینجا خانه زن بدکاره است و تو هم که زن نداری، اینجا چهکار داشتی؟ یکی آنکه در خلق بدبین نباش! عیسی فرمود: مریض دوجور است: یک مریض است که با پای خودش به دکتر میرود و یک مریضی است که از پا درآمده و دکتر را بالای سرش میآورند. فکر این خانم از کثرت زنا کِرِخت شده بود و دکتر نمیآمد، منِ دکتر رفتم و با او صحبت کردم، توبهاش دادم، الآن برو و در بزن، ببین کسی را نمیپذیرد. میخواستی بروی و در مردم بیفتی و بگویی عیسی زنا کرد؟!
پیغمبر در زمان خودش از بدبینی مردم در وحشت بود. یکروز در کوچه یکی آمد که رد بشود، دید یک خانمی رو گرفته و دارد قربانصدقه پیغمبر میرود: فدایت بشوم، عزیزمی، جانمی، محبوبمی، صحبتش که تمام شد و رفت. یکی آمد که رد بشود، این حرفها را شنید، پیغمبر صدایش زدند، بعد از اینکه آن خانم رفت، فرمودند: این عمهام صفیه بود، برو؛ یعنی الآن نروی و بگویی یک زن غریبه با پیغمبر چه خوشوبشی میکرد!
یکی آنکه در خلق بدبین نباش
یکی آنکه در نفسْ خودبین نباش
اگر خودت را ببینی، آنوقت همهچیز را برای خودت میخواهی؛ اما تو خدابین باش! حالا این محققان جنینشناسی میگویند: اخلاق و اوصاف و شیره غذای مادر به جنین انتقال پیدا میکند، چون مادر ریشه است. زنان! مواظب اخلاقتان باشید، مواظب خوراکتان هم باشید. خوراک حلال باشد و اخلاق پاک باشد تا بچهای که بهدنیا میآید، حسین بشود. این یک موضوع که مادر ریشه است.
اما موضوع دوم که مسئله شیر مادر است. چقدر قرآن به شیر اهمیت داده است! من داستان را برایتان مفصّل نمیگویم و فقط آن قطعههایی که در یکدانه آیه در سوره قصص است، آن را برایتان میگویم. عجیب است! یکسال است که در اروپا اعلام شده دیگر مادران از شیرخشک دادن به بچهها خودداری کنند. یکسال است! اصرار در اروپا که مادران به شیردادن برگردند! این ننربازیها چیست که درآوردهاند! من اگر بچهام را شیر بدهم، از ریخت میافتم! خدا نمیدانسته است؟! دروغ میگویی و به تو دروغ تحمیل کردهاند.
مادر بچه زاییده و با بهدنیاآمدن بچه در نگرانی بسیار سختی فرو رفت که چهکارش کنم؛ اگر مأموران فرعون بفهمند که سرش را میبرّند! کجا ببرم؟ کجا پنهان کنم؟ بچه را به چهکسی بدهم؟ «اوحینا»، این زن چقدر زن باعظمتی بوده که خدا میگوید به او وحی کردم، یعنی مستقیماً با این مادر تماس گرفتم؛ نه با جبرئیل و میکائیل، بلکه خودم: «اوحینا الی ام موسی»، به ریشه وجودی موسی وحی کردم، «ان ارضعیه»، او را شیر بده، اما اگر میترسی، بچهات را بیاور، «فالقیه فی الیمّ» و در آب دریا بینداز. مادر این دومی را انتخاب کرد و گفت: او را نگه ندارم و شیر ندهم، نکند در دستگاه فرعون گیر بیفتد و او را بکشند. یک جعبه درست کرد و جوری جعبه را اصلاح کرد که آب در آن نرود، بچه را در جعبهای مثل یک کشتی کوچولو خواباند و لب رود نیل آورد و در امواج آب انداخت.
من به آب فرمان دادهام که این کشتی کوچولو را از آن رشتهای ببر که در خانه فرعون میرود، به آنطرف ببر تا در خانه فرعون برود. آنجا آمد، بچه را گرفتند. داستانهایش را که شنیدهاید. خب این آنوقت که شیرخشک نبود، ولی مادر شیرده بود که پول میگرفتند و بچهها را شیر میدادند. قرآن مجید میگوید: «حرّم علیه المراضع»، تمام شیر زنانی را که مادرش نبودند، حرام کردم و هر زنی که آمد شیر بدهد، سینه را نگرفت؛ یعنی مادران شیر خودتان را به بچههایتان بدهید، شیر بیگانه ندهید، شیرخشک ندهید! هنوز عظمت شیر در قرآن برای مردم روشن نیست، قرآن کتاب زندگی است.
خب معلوم است این بچهای را که آیه میگوید مادرش بهدنیا آورد، چه شیری به او داده که حسینبنعلی شده است؛ مادری که دارای مقام عصمت است، مادری که دارای عقل کامل است، مادری که حرف اول را در عبادت میزند، مادری که در اخلاص بینمونه است، معلوم است شیری که به این بچه میدهد، بچه چهچیزی از آب درمیآید! این دو نکتهٔ «ام» و «شیر» را هم لازم بود تا از کتاب خدا برایتان عرض بکنم که در وجود طفل بسیار مؤثر است.
یک مادری که همهاش در یاد خداست، یک مادری که بچهاش را به نیت اینکه معدن خیر کامل برای عالم بار بیاید، دارد شیر میدهد و نهایتاً بچهاش عظیمترین عُظَمای عالم شد، شخصیتش هستی را از ملک تا ملکوت پر کرد. چقدر جالب است که در کربلا به عمرسعد فرمودند: اینکه به من میگویی بیا بیعت کن، آن دامن پاکی که من را تربیت کرده، او نمیگذارد که من با شما آلودگان بیعت بکنم. امام حسین در آن وقت 57ساله بود و پنجاهسال بود که مادرش از دنیا رفته بود؛ اما شخصیت و عظمت خودش را در کربلا به مادر نسبت داد: «حجور طابت و طهرت»، آن دامنهای پاک اصلاً به ما اجازه نمیدهد که با شما بیعت کنیم. چه چیزی بهدنیا آورد و بچهاش چه شد!
شما میدانید تمام عالم هستی حسین را میشناسند؟! میدانید سنگریزهها، درختها، بیابانها، صحراها و کوهها، ابیعبدالله را میشناسند؟ پسرش زینالعابدین در شام به مردم گفتند: کسی را کشتید که ماهیان دریا برای او گریه کردند، یعنی او را میشناختند؛ آسمانها برای او گریه کردند، زمین برای او گریه کرد، درختان برای او گریه کردند، وحشیان صحرا برای او گریه کردند، ملائکه گریه کردند، بهشتیها گریه کردند، کارگردانان جهنم زارزار برای بابایم گریه کردند، این مادر، این بچهاش است.