طبق مستندات تاریخی، دولت بریتانیا تصور میکرد ارتش آلمان نازی به پیشروی در ساحل دانکرک ادامه خواهد داد و ارتش بریتانیا را در آنجا نابود خواهد کرد. در واقع اگر 400 هزار نیروی انگلیسی در شهر دانکرک نابود میشدند، ساکنان لندن هم اکنون به زبان آلمانی سخن میگفتند و سرنوشت جنگ جهانی دوم و سرنوشت سیاسی دنیا، ملتها و دول تغییر اساسی میکرد. در صورت نابودی نیروهای انگلیسی، آلمان نازی با فتح بریتانیا و فرانسه فاتح جنگ جهانی دوم میشد. انگلیسیها عملا نقشهای برای خارج کردن سربازانشان از ساحل دانکرک نداشتند و کار به جایی رسید که دولت وقت بریتانیا فراخوانی عمومی صادر کرد تا قایقهای مردمی برای نجات مردم روانه سواحل بریتانیا شوند.
دانکرک، آخرین فیلم استادکار بزرگ سینما، کریستوفر نولان روایتی پراکنده، معلق و نامفهوم از این رویداد تاریخی است. دانکرک بدترین فیلم کارنامه ستاره جهان فیلمسازی محسوب میشود. او یک فیلم جنگی بسیار عظیم ساخته و در ساخت فیلم جنگی بزرگترین و مهلکترین اشتباههای دوران حرفهای خود را مرتکب شده است. نخستین اشتباه بزرگ نولان این است که برخلاف فیلمهای دیگرش، تمرکزی روی قهرمان اصلی ندارد. به هر حال نولان از آن دسته فیلمسازانی است که برخلاف قواعد مرسوم کمپانیها فیلم میسازد و نظارتی محتوایی و فرمی روی آثارش از سوی تهیهکننده یا صاحبان کمپانیها نیست. خودسری در نگارش فیلمنامه عملا نولان را به قهقرا برده است و فیلم با عدم تمرکز بر قهرمان اصلی، در خلال روایت فیلم، بدمنها و شرورها و جبهه آلمانی را از فیلم حذف کرده است. در فیلم جنگی آنچه فاصله مخاطب را با فیلم کم میکند قهرمانی است که تماشاگر او را حس کند و احساس همذات پنداری را در تماشاگر تحریک کند. در واقع قهرمان یا قهرمانان هستند که شعاع داستانی و مسیر روایت را تعیین میکنند. در فیلم دانکرک، روایت نولان در شعاع دراماتیک مشخصی حرکت نمیکند و ادابازی فرمی عملا کلیت و ماهیت اثر را به قهقرا میبرد.
نولان در فیلم دانکرک، سه روایت موازی را پیش میبرد. این کارگردان رویدادهای فیلم در موقعیتهای جغرافیایی و زمانی متنوع را سه پاره کرده است. این سه موقعیت جغرافیایی عبارت است از «موج شکن»،«دریا»، «هوا». روایت موج شکن فیلم دانکرک، به وقایع دیواره ساحلی میپردازد. فصل موجشکن با تکمیل شدن محاصره آلمان نازی در ساحل پادُکله دانکرک آغاز میشود. رویدادهای مرتبط با دریا به یک کشتی کوچک غیرنظامی متعلق به آقای داوسن (مارک رایلنس) میپردازد که برای مشارکت در عملیات نجات نظامیان از سواحل انگلستان راهی دانکرک شدهاند. در «هوا» نیز داستان خلبانان جنگندههایی با شخصیت محوری فاریر (تام هاردی) را میبینیم که وظیفه مراقبت از نیروهای در محاصره متفقین را به عهده دارد. در بخش «موجشکن» حوادث در طول یک هفته، رویدادهای محافظتی دریا در یک روز، و حوادث «هوا» در یک ساعت اتفاق میافتد. نولان این سه زمان را در هم تنیده است و نتیجه کار به جای آنکه شگفتانگیز و جاهطلبانه باشد، مفاهیم مد نظر نولان را به شکلی وارونه در فیلم نشان میدهد.
این فیلم بدترین فیلم کارنامه کریستوفر نولان است. فیلم نولان تماشاگر را به وسط ماجرا پرتاب میکند اما مخاطب متوجه نمیشود که وسط کدام ماجرا پرتاب شده است. مخاطب به دلیل پرشهای روایی نمیتواند با سربازانی همذات پنداری کند که نمیدانستند چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. مرگ و نابودی در مقابل چشم سربازان است، اما مخاطب متوجه نمیشود اهمیت تقلا و تلاش سربازانی که دشمنی در مقابل خودشان نمیبینند برای چیست و تماشاگر داخل فیلم گم میشود. پرشهای خطی لطمه اساسی به فیلم میزند، چون مخاطب تا اندکی میخواهد فضای یک روایت را تجربه کند به روایت دیگر پرتاب میشود و تماشاگر مثل خود شخصیتهای فیلم میان ساحل، آسمان و دریا معلق است. در این فیلم نولان، سعی کرده واکنش تماشاگر را برانگیزد، اما وقتی تماشاگر معلق است واکنشی نمیتواند به تمامی این رویدادهای پراکنده نشان دهد. نولان با جاه طلبی خاص خود و با شیوهای که در پیش گرفته تماشاگر را مبهوت میکند و تاریخ را مخدوش. فیلم نولان مثل جان دربردن از مردابی است که انگلیسیها از آن جان دربردهاند و گویی نولان قصد دارد با این فیلم مخدوش، بقای تمدن انگلیسی را جشن بگیرد.