مهراب قاسمخانی با انتشار این عکس نوشت:
از اون بابا بزرگای جدی بود. هم دوسش داشتم، هم ازش حساب میبردم. توی ستارخان که بودیم طبقه بالای ما بودن. یادمه یه بار که درس نخونده بودم مامانم منو فرستاد بالا پیشش. اونم فقط بهم یه نگاه کرد. فقط همین، ولی هنوزم یادمه نگاهش رو. سخت ترین تنبیه زندگیم بود... چند سال بعدش به خاطر سکته مغزی دیگه جدی نبود. نرم و مهربون بود، گریه میکرد، آدما و اتفاقا رو فراموش کرده بود.... الان نه خودش هست، نه اون دختر و پسرش که دو طرفش نشستن. دلم واسه هر سه شون کلی تنگ شده...
پ.ن: اون فسقلی اخمو که روی پای بابابزرگم نشسته، بعداً شد مامان من