شام غریبان اهل بیت پیامبر از آن زمانی آغاز شد که ذوالجناح خونین و تنها به سوی خیمه ها باز گشت، آنقدر این اسب باوفا خجالت زده بود که شرم داشت به سمت زنان و کودکان برود... آخر او نیز می دانست که از این پس تنهایی و بی پناهی کودکان و زنان آغاز شده است...
زینب زِ فراق با خبر می گردد
در آتش اشک شعله ور می گردد
یک مرکب بی سوار و زخمی در باد
با یال پریشان شده بر می گردد
زینب(س) که از زمان راهی شدن برادرش به سمت میدان بیتابتر شده بود و مدام بین تل زینبیه و خیام میدوید، خود با چشمان اشکبارش دید که حسین(ع) به گودی قتلگاه افتاد…
وقتی شمر به بالای سر امام رسید… دیگر همه چیز تمام شد… اما نه، از آن لحظه پیکاری جدید آغاز گردید…
پیکاری که چند ساعتی بین کودکان هراسان و زنان تنها با لشکریان دریده و بی حیایی که خود را پیروز میدان می دانستند؛ به طول کشید… ساعاتی که یک عمر گذشت… و شروع اسارتشان شد…
دشمنان در غارت خیمههاى حسینى بر یکدیگر سبقت مىگرفتند؛ به گونهاى که چادر از سر زنان مىکشیدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بیرون آمده و همه مىگریستند و از فراق عزیزان و بزرگان خویش شیون مىکردند.
رواى گفت: سپاهیان عمر بن سعد زنان را از خیمهها بیرون نموده و آتش در آن افکندند، که زنان به بیرون دویدند در حالى که جامههایشان ربوده سر و پاى آنها برهنه بود!(۱) آنگاه یک مرد پستى از سپاه دشمن به اماکلثوم یورش برد و گوشواره او را به در آورد! و آن خبیثدر حالى که مىگریست متوجه فاطمه بنت الحسین گردید و خلخال از پایش کشید!
دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب به او گفت: چرا گریه مىکنى؟!!
او در پاسخ گفت: چگونه نگریم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مىکنم!
فاطمه بنت الحسین چون این عطوفت را دید به او گفت: پس چنین مکن!
آن مرد گفت: هراس دارم دیگرى آن را بردارد!(۲)
پس آنچه در خیام از اموال و امتعه بود به یغما بردند. شمر قطعه طلائى را در خیام یافت و آن را به دخترش داد تا براى خود زیورى بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بین رفت!(۳)
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند من دیدم که سپاهیان ابن سعد که به خیمهها یورش برده بودند بر سر تصاحب جامههاى زنان با آنها نزاع مىکردند تا این که مغلوب شده و جامه آنها را مىبردند.
شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه على بن الحسین علیهالسلام آمدند و او بر فراش خود خوابیده و به شدت بیمار بود، همراهان شمر به او گفتند که: این بیمار را به قتل نمىرسانى؟
حمید بن مسلم مىگوید: من گفتم: سبحان الله! آیا نوجوانان(۴) هم کشته مىشوند؟ این کودک است و بیمارى او را بس است؛ پس من اصرار نمودم تا این که آنها را از کشتن او باز داشتم.(۵)
شمر گفت: ابن زیاد مرا امر کرده است که فرزندان حسین را به قتل برسانم ولى عمر بن سعد در جلوگیرى از کشتن او مبالغه کرد؛ خصوصا چون زینب دختر امیرالمؤمنین از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز کشته نشود تا من کشته نشوم، آنگاه دست از او کشیدند.(۶)
فاطمه بنت الحسین علیهالسلام مىگوید: مردى را دیدم که زنان را با سر نیزه خود تعقیب مىکرد، بعضى از آنان به بعضى پناه مىبردند! و جامهها و زیور آنان را ربوده بودند! اما آن مرد چون مرا دید آهنگ من نمود، گریختم! او مرا دنبال نمود و با نیزه بر من حمله کرد که من بر صورت خود افتاده و بیهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمهام ام کلثوم را دیدم که بر بالین من نشسته و گریه مىکند.(۷)
اینک قافله سالار این کاروان زینب است… زینب که نمیداند نگاهش به خیمه ها و اطفال و زنان باشد …یا به گودی قتلگاه…
سپاه دشمن براى به یغما بردن لباسهاى امام از یکدیگر سبقت می گرفتند…
طبرى از ابو مخنف نقل کرده است که: لباسهاى امام را از بدن مبارکش بیرون آوردند! سراویل آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى گرفت!(در الملهوف روایت نموده که او زمینگیر و پاهاى او خشک شد و از حرکت ماند)، و پیراهن او را اسحاق بن حیاة حضرمى برداشت و پوشید(پس موى او ریخت و پیسى گرفت)، و عمامه آن بزرگوار را احبش بن مرثد و یا جابر بن یزید بر سر بست(و دیوانه شد)، و برنس آن حضرت را که از خز بود مالک بن بشیر کندى به یغما برد و چون همسرش از این جریان آگاه یافت بین ایشان نزاع در گرفت(او نیز فقیر و مستمند باقیمانده عمرش ار زندگى کرد)، و زره «بترأ» آن بزرگوار را عمر بن سعد برداشت!
و چون مختار او را کشت آن زره را به قاتل او ابى عمره واگذار نمود. و زره دیگر آن حضرت را مالک بن نمیر گرفت و پوشید(و مجنون گردید)، قطیفه آن بزرگوار را قیس بن اشعثبرداشت که از جنس خز بود و پس از آن او را قیس قطیفه نامیدند(و خوارزمى نقل کرده است او به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانوادهاش از او کناره مىگرفتند و او را در مزبله انداختند تا این که مرد و سگها گوشت بدن او را قبل از مرگ خوردند). و کفش آن حضرت را مردى از قبیله بنى اود برداشت که او را اسود مىگفتند، و شمشیر او را مردى از قبیله بنى نهشل گرفت و پس از آن به دست حبیب بن بدیل افتاد، و در الملهوف آمده که این شمشیر به
غارت رفته غیر از ذوالفقار است که آن از ذخائر نبوت و امامت است.
ابن شهر آشوب مىگوید: کمان آن حضرت و متعلقاتش را دحیل بن خثیمه جعفى بن شبیب حضرمى و جریر بن مسعود و ثعلبة بن اسود اوسى برداشتند، و انگشتر آن حضرت را - آنگونه که در اکثر مقاتل آمده است - بجدل بن سلیم کلبى برداشت و انگشت آن حضرت را با انگشتر قطع نمود! و این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از ذخائر نبوت است زیرا آن را امام حسین علیهالسلام آن طورى که شیخ صدوق از محمد بن مسلم نقل کرده است در دست حضرت على بن الحسین علیهالسلام نمود.
در این هنگام دشمن براى سوزاندن خمیههاى اهلبیت علیهم السلام اقدام نمود در حالى که زنان و فرزندان در خیام بودند، پس شعلههایى از آتش آوردند در حالى که یکى از آنها فریاد مىزد: «احرقوا بیوت الظالمین!!»؛ «سراپرده ظالمین را بسوزانید!!» و ایشان آتش در خیمهها افکندند! دختران رسول خدا از خیمهها خارج شده و مىگریختند در حالى که آتش آنها را از پشت سر تعقیب مىکرد! بعضى از کودکان یتیم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند و از ظلم دشمنان در امان باشند، و بعضى در بیابان متوارى و برخى به آن ستمگرانى که دلهایشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مىکردند.
امام سجاد علیهالسلام در طول حیاتش بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام هرگاه خاطرههاى تلخ روز عاشورا را به یاد مىآورد با اشک و اندوه فراوان مىفرمود: به خدا سوگند هیچ گاه به عمهها و خواهرانم نظر نمىکنم جز این که بغض گلویم را مىگیرد و یاد مىکنم آن لحظات را که آنها از خیمهاى به خیمه دیگر مىگریختند و منادى سپاه کوفه فریاد مىزد که: خیمههاى این ستمگران را بسوزانید!
مؤلف کتاب «معالى السبطین» نقل کرده است که: شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند، و چون زینب کبرى براى جمع عیال و اطفال جستجو مىکرد آن دو طفل را نیافت تا این که آنها را در حالى که دست در گردن یکدیگر داشتند پیدا کرد که آنها از دنیا رفته بودند.(۸)
آنگاه عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زیاد، در میان اصحابش فریاد برداشت: «من ینتدب للحسین؟!»؛ «کیست که دواطلب باشد و بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت او را زیر سم اسبها لگدمال نماید؟!»
شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت!(۹) و ده نفر دیگر از سپاه کوفه اجابت کردند که نامهاى آنها عبارت است از:
اسحاق بن حویه، اخنس بن مرثد، حکیم بن طفیل، عمرو بن صبیح، رجأ بن منقذ، سالم بن خثیمه جعفى، واحد بن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت، اسید بن مالک.(لعنة الله علیهم)
آنان با اسب بر بدن امام تاختند به گونهاى که سینه مبارک آن بزرگوار را در هم کوبیدند. پس این ده نفر آمدند و در برابر ابن زیاد ایستاده و جایزه طلب کردند، ابن زیاد گفت: شما کیستید؟ اسید بن مالک - یکى از اینان لعنهم الله - گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعبوبٍ شدید الاسر(۱۰)
عبیدالله فرمان داد تا جایزه ناچیزى به آنها دادند!!(۱۱)
همچنین نقل شده است که آنها سینه و کمر امام حسین علیهالسلام را زیر لگد اسبها کوبیدند.(۱۲)
و اینگونه غروب روز عاشورا به شب رسید… زینب ماند و یک کاروان تنهایی و بی کسی… زینب ماند و مسئولیتی عظیم … زینب ماند و پرستاری و دلداری… زینب ماند و ایستادگی… زینب ماند و خطبه های آتشین… زینب ماند و یتیمداری … زینب ماند و رسوایی کوفیان… زینب ماند و کلام علی گونه اش…
«ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!
ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی. ای زینب! با ما سخن بگو.
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گوید.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم.
با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز به دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی! ما را نیز در پی این قافله با خود ببر…»(۱۳)
پی نوشت:
۱ - الملهوفف ۵۵.
۲ - امالى شیخ صدوق، مجلس ۳۱، حدیث۲.
۳ - حیاة الامام حسین، ۳/۳۰۱.
۴ - گرچه امام سجاد علیهالسلام در آن هنگام ۲۳ ساله بود ولى این تعبیر حمید بن مسلم براى جلوگیرى از قتل امام بوده است، چه آن که از مقررات جنگهاى صدر اسلام این بود که کودکان را نمىکشتند.
۵ - ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۱۲.
۶ - مقتل الحسین مقرم، ۳۰۱.
۷ - مقتل الحسین مقرم، ۳۰۰.
۸ - وسیلة الدارین، ۲۹۷.
۹ - حیاة الامام الحسین، ۳/۳۰۳.
۱۰ - «ما سینه حسین را در هم کوبیدیم بعد از آن که پشت او را لگدمال کردیم، با اسبان قوى هیکل و تیز تاز»
۱۱ - الملهوف، ۵۶.
۱۲ - الامام الحسین و اصحابه، ۳۶۷.
۱۳- از سخنان دکتر علی شریعتی
شناسه خبر:
۶۷۱۱۳
شام غریبان کربلا چگونه آغاز شد؟
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده!
شام غریبان اهل بیت پیامبر از آن زمانی آغاز شد که ذوالجناح خونین و تنها به سوی خیمه ها باز گشت، آنقدر این اسب باوفا خجالت زده بود که شرم داشت به سمت زنان و کودکان برود… آخر او نیز می دانست که از این پس تنهایی و بی پناهی کودکان و زنان آغاز شده است…
۰