عواقب بازی در نقش "شمر"

هنوز هم بعد از گذشت چند سال از اتمام پخش سریال «مختارنامه» اما با فرارسیدن ماه محرم و ایام عزای سیدالشهدا (ع)، شبکه‌های سیما سراغ این سریال تاریخی می‌روند و قسمت‌های مختلف آن را روانه آنتن می‌کنند. در این سریال تاریخی که ساخت آن چند سال به طول انجامید، بازیگران و هنرمندان زیادی ایفای نقش کردند.

آقای محمد فیلی یکی از این بازیگران بود؛ کسی که نقش مهمی را در سریال به دوش کشید و «شمر» را در تلویزیون بازنمایی کرد. فیلی اخیراً با حضور در یک برنامه تلویزیونی بخشی از خاطرات جالب خود از پیامدهای بازی در این سریال را بیان کرده است. از کتک خوردن به خاطر ایفای نقش شمر تا بایکوت شدن توسط فرزندانش. آنچه در ادامه می‌خوانید بخش‌هایی از دیدگاه‌ها و خاطرات وی از پذیرفتن این نقش است.

من از نقش‌های منفی آن هم از این نوع خیلی بدم می‌آید. همگی از بچگی شمر را می‌شناختیم و می‌دانستیم که چقدر منفور و جنایتکار است. وقتی هم که این نقش به من پیشنهاد شد، پذیرش آن برایم سخت بود. با این حال با خودم گفتم شاید خواست خود امام (ع) این بوده است. آن را پذیرفتم. باور کنید خیلی وقت‌ها هم از خودشان برای اجرای این نقش کمک می‌گرفتم.

 خطاب به آنها در دلم می‌گفتم شما مرا انتخاب کرده‌اید و خودتان هم مرا هدایت کنید. در مجموع هم کار سختی بود.نه اینکه بخواهم بگویم باید خودم را از چنین نقش‌هایی دور کنم؛ نه! من بازیگرم و هر بازیگری باید مهارت و دانش آن را داشته باشد که هر نقشی را بازی کند ولی از نظر پلید بودن این آدم، بازی در نقش او برایم سخت بود.

 حرف نامربوط زدن به امام (ع) برایم سخت بود

 وقت‌هایی پیش می‌آمد که سر صحنه باید دیالوگی می‌گفتم که نسبت نامربوط به امام (ع) محسوب می‌شد. بیان این عبارات و جملات خیلی برایم سخت بود. بعضاً زمانی می‌خواستم که قدری با خودم کنار بیایم. این لحظات در طول کار زیاد بود. شروع کارم در تلویزیون به طور رسمی با یک سریال طنز بود؛ «روزی روزگاری». در داخل جامعه ما هم وضعیت طوری است که وقتی آدم در یک سری کارها، کارش را شروع می‌کند مخاطب از او می‌خواهد که همان مسیر را ادامه بدهد.

 طبعاً من هم باید توی همین مسیر ادامه می‌دادم. کاری که در مختارنامه، اینگونه نبود. نقش من منفور بود. بودند کسانی که وقتی این کار را دیدند برایشان سخت بود. یادم است یک روز در میدان فاطمی کاری داشتم، وقتی از ماشین پیاده شدم یک مرتبه چیزی توی سرم خورد. خانم مسنی داشت من را کتک می‌زد و می‌گفت من تو و بازی‌هایت را دوست دارم چرا نقش شمر را بازی کردی؟! به خاطر اینکه نقش شمر را بازی کرده بودم، داشت من را تنبیه می‌کرد.

در نهایت چند نفر کمک کردند و از آن مهلکه جان به در بردم! این اتفاقات می‌افتاد و کسانی که کارهای من را تعقیب می‌کردند، این نقش را دوست نداشتند.

فکر کردم میرباقری شوخی می‌کند!

 هر وقتی می‌خواستم برای بستن قرارداد به دفتر فیلمسازی بروم، بچه‌ها دورم را می‌گرفتند و می‌گفتند نقش خوب بگیر! وقتی که صحبت از مختارنامه شد، اهل خانواده هم خوشحال بودند. روزی که قرار بود به دفتر آقای فلاح(تهیه‌کننده مختارنامه) بروم دوباره تأکید کردند که حتماً نقش خوب بگیرم. وقتی وارد دفتر شدم، آقای میرباقری تا من را دید گفت: تو شمر منی! جا خوردم! گفتم حتماً دارد شوخی می‌کند. شاید منظورش این است که احتمال داده من در طول کار اذیتش می‌کنم اما وقتی قرارداد نوشته شد، نقش شمر را برایم نوشته بودند.

 مانده بودم چه کنم! هم دوست داشتم در این کار باشم و هم آزرده و نگران که چرا «من» باید نقش شمر را بازی کنم؛ چه سنخیتی با این شخصیت دارم؛ هر قدر فکر کردم دیدم عقلم به جایی قد نمی‌دهد.

بچه‌ها بایکوتم کردند

 وقتی به خانه برگشتم بچه‌ها دورم را گرفتند و پرسیدند که چه نقشی را گرفته‌ام! گفتم هنوز معلوم نیست. فعلاً رفتیم و صحبت کرده‌ایم. گفتم چند نقش پیشنهاد شده و باید یکی را انتخاب کنم. پرسیدند چه نقش‌هایی؟ گفتم حتی اینها هم هنوز معلوم نیست. حالا آنها مدام می‌پرسیدند و من مدام از پاسخ طفره می‌رفتم. در نهایت کار کلید خورد. یک روز آفیش بودم و باید سر صحنه می‌رفتم. رفتم و کارم را انجام دادم و برگشتم.

 حالا بچه‌ها مشتاق بودند بدانند که چه نقشی دارم. وقتی برگشتم و گفتم نقش شمر را دارم سکوت سنگینی فضای خانه را گرفت و همه رفتند توی لاک خودشان. کسی به من نگاه هم نکرد. شاید باورتان نشود تا یک هفته وقتی از بچه‌ها می‌خواستم کاری برایم انجام دهند، هیچ یک محل نمی‌گذاشتند. تا اینکه زمان گذشت و قبول کردند که به هر حال به من این نقش پیشنهاد شده بود و اگر نمی‌پذیرفتم، میرباقری قیدِ به نمایش کشیدن شمر را می‌زد. آرام آرام آشتی کردند و جو خانه به حالت عادی برگشت و کار هم جلو رفت.

نمی‌گذاشتم امام به کوفه برود

 مختار را همه ما دیدیم. شاید ما توانسته باشیم یک هزارم مصائب اهل بیت (عهم) را در این سریال به تصویر بکشیم.

 در توان ما نبود که وارد کل ماجرا شویم و تمام آن سختی‌ها را به تصویر بکشیم. اگر من در کربلا بودم از ابتدای ماجرا جلوی ورود امام (ع) به کوفه را می‌گرفتم. اگر در توانم بود خودم می‌رفتم پیشواز ایشان و مثل آن ضرب‌المثل قدیمی، می‌گفتم یا نمی‌گذارم بروی یا باید از روی جنازه‌ام رد شوی. حتماً این کار را می‌کردم.