در دوره طلایی سینمای کودک، او یکی از موفقترینها بود و این روزها هم که چراغ اینگونه سینمایی کمفروغ است، باز هم درباره و برای بچهها فیلم میسازد. همسرش، غلامرضا آزادی از تهیهکنندهها و فیلمبرداران قدیمی سینماست.
پیام و سپهر دو پسر این فیلمساز هستند که در فیلمهای مادرشان بازی هم کردهاند. سپهر کودکی دوستداشتنی مجموعههای تلویزیونی قطار ابدی و دنیای شیرین بود، اما این بچه دوستداشتنی یکباره ناپدید شد. او که اکنون 26 ساله است، ساکن پاریس و فیلمبردار سینماست.
با فریال بهزاد درباره خانواده موفقی که دارد، همصحبت شدیم و اینکه چطور توانسته سالهای زیادی عشق را در خانواده خود جاری نگه دارد.
سالهاست برای کودکان و درباره بچهها فیلم میسازید. میتوان نتیجه گرفت کودک درون شما سالم و سرحال است و از توجه لازم برخوردار بوده است، از کودکی خود برایمان بگویید و اینکه آیا به سینما آمدید تا رویاهای کودکی خود را به تصویر بکشید؟
من متولد و بزرگ شده گرگان هستم؛ شهری زیبا که پر است از رودخانه، جنگل و دریا و... این طبیعت باعث شد حس زیباشناسیام از همان کودکی قوی شود. پدرم برایم زیاد کتاب میخرید و این کتابها باعث میشد قوه تخیلام قوی باشد.
در دوره بچگی شما کتابهای کودک به اندازه امروز بود؟
قصههای خوب برای بچههای خوب و مجموعه کتابهای طلایی که ترجمهای بود از کتابهایی که نویسندگان دنیا نوشته بودند، نویسندگانی مانند هانس کریستین آندرسن. عادت به کتابخوانی داشتم و بشدت از کتابهایم مراقبت میکردم، آنها را جلد میکردم و شماره میزدم و اگر یکی از آنها گم میشد، حتما آن را مجددا میخریدم که آرشیوم ناقص نشود.
کتابهای طلایی داستانهای شخصیتهایی مانند سیندرلا، سفیدبرفی و هفت کوتوله، دخترک کبریتفروش و... را روایت میکرد، شما کدامیک از این داستانها را بیشتر دوست داشتید؟
داستانها و شخصیتهای فانتزی را دوست داشتم؛ مثلا یادم هست سیندرلا را خیلی دوست داشتم، اما میدانستم که این قصهها فانتزی است و واقعیت ندارد.
امروزه از طریق شناسایی شخصیتهای داستانی که آدمها در کودکی به آنها علاقهمند بودهاند، افراد را روانکاوی و نقاط قوت و ضعف آنها را شناسایی میکنند؛ مثلا اگر خانمی در کودکی به داستانهایی مانند سیندرلا و سفیدبرفی علاقهمند بوده، در بزرگسالی معمولا به دنبال مردی است که بیاید و او را از سختی خلاص کرده و به دنیای آرامش و آسایش ببرد. آیا شما هم چنین شخصیتی داشتید و منتظر مرد رویاهایتان بودید؟
نه! اتفاقا من بسیار عملگرا بوده و خیلی منتظر کسی نبودم که بیاید و برایم کاری بکند، خودم دست به کار میشدم. اگر منتظر کسی بودم، نه تحصیلات آکادمیک را ادامه میدادم و نه فیلمساز میشدم، اما این داستانها تخیل مرا زیبا میکرد. تخیل یک جور معبر است برای عبور از مشکلات و سختیها. معتقدم بزرگسالان هم وقتی از سختیهای پیرامون خود خسته میشوند، بهتر است به دنیای تخیل پناه ببرند و دنیا را آنطور که دوست دارند تصور کنند. این تصویرسازی به آنها آرامش میدهد. داستانهایی که در کودکی میخواندم، تجربههای خوبی را برایم به تصویر میکشید؛ زشت و زیبا، خیر و شر و... و به من کمک میکرد بتوانم واقعیت را پیدا کنم. مثلا مرا متوجه این نکته میکرد که همیشه باید به دنبال کشف زیبایی درونی آدمها باشم، نه زیبایی ظاهری آنها. این داستانها همچنین به من کمک کرد متوجه شوم درون هر آدم به ظاهر بدطینت، فرشتهای هم وجود دارد که اگر به او مهربانی کنی آرامآرام بیدار میشود و در بیشتر مواقع آدم بد تبدیل به آدم خوب میشود.
گفتید عملگرا بودید و خودتان برای ساخت زندگیتان دست به کار شدید. در جامعه امروزی نیز به خانوادهها توصیه میشود فرزندان خود بخصوص دختران را مستقل تربیت کنند؛ به گونهای که منتظر نباشند مردی از راه برسد و همه خواستههای رویایی آنها را برآورده کند، با این روش تربیتی موافق هستید؟
با یک تحقیق میدانی میتوان به این نکته پی برد که این شیوه تربیتی سالهاست در کشور ما شروع شده و بازتاب آن را میتوان در جامعه دید. آمار دخترانی که در کنکور شرکت کرده و رتبههای خوبی کسب میکنند، زیاد شده است. آنها را میتوان در رشتههای درجه یک دانشگاهی دید و مشاغل زیادی که به خود اختصاص دادهاند. این نشان میدهد دختران به این نتیجه رسیدهاند که بهتر است برای رسیدن به زندگی ایدهآل، خودشان نیز تلاش کنند و متکی به کس دیگری نباشند.
فیلمساز هستید و به اصطلاح شاخکهایتان برای درک مسائل اجتماعی قوی است، به نظرتان با اینکه سطح تحصیلات در کشور ما زیاد شده، اما چرا آمار طلاق نیز بالا رفته است؟
به نظرم افزایش آمار طلاق دلایل دیگری دارد. قبلا زن و مردها از طلاق واهمه داشتند و حتی اگر طلاق عاطفی در خانواده شکل میگرفت اما از یکدیگر جدا نمیشدند، چون طلاق را بد می دانستند و مرد و زن بعد از جدایی به نوعی از سوی جامعه و خانواده منزوی میشدند، اما اکنون نگاهها به سوی طلاق عوض شده و زمانیکه دو نفر به هر دلیلی نمیتوانند با یکدیگر زیر یک سقف زندگی کنند، از هم جدا میشوند و مشکل چندانی در خانواده و جامعه پیدا نمیکنند و ازدواج مجدد میکنند تا زندگی موفقتری را شروع کنند.
شما با آقای آزادی سالهاست زیر یک سقف زندگی مشترک را سپری میکنید، با هم کار میکنید و خانواده موفقی دارید. این تداوم زندگی مشترک و موفق ریشه در کجا دارد؟
ما همکلاسی بودیم و چون حرف مشترک زیادی داشتیم با یکدیگر ازدواج کردیم. الان هم زیاد با هم حرف میزنیم، برعکس خیلی از زن و شوهرها که بعد از مدتی دیگر حرفی برای گفتن با یکدیگر ندارند و بیشتر با هم جدل میکنند تا کار و زندگی! اما ما همدل هستیم و از اینکه در کنار هم هستیم، لذت میبریم. با هم سینما میرویم با هم کتاب میخوانیم و درباره آن صحبت میکنیم، اما خیلی از زن و شوهرها زمینه مشترک فکری و کاری را کم دارند، به همین دلیل یا در کنار هم سکوت میکنند یا وقتشان را با جروبحثهای بیهوده پر میکنند، اما خدا را شکر ما حرف مشترک زیاد برای گفتن داریم.
همدلی را چگونه حفظ کردید؟چگونه به یکدیگر انرژی مثبت میدهید؟
احساس عشق و عاطفه را در خودمان زنده نگه داشتهایم، بعد عاطفی رابطه ما هنوز پررنگ است و ما هنوز به هم ابراز عشق و محبت میکنیم. این حلقه گمشده بسیاری از خانوادههاست که از ابراز عشق به یکدیگر پرهیز میکنند. بهتر است حرف دلمان را به زبان بیاوریم و درباره عشق با هم صحبت کنیم و از دادن انرژی منفی به یکدیگر برحذر باشیم. اگر سالهاست با هم زندگی میکنیم، نباید اجازه بدهیم غبار کهنگی روی آن بنشیند و فرسودهاش کند. باید مثل یک باغبان عشق را تازه نگهداریم و مراقب آن باشیم و گاهی قیچی برداریم و شاخههای اضافه آن را هرس کنیم تا خانوادهای شاد و موفق داشته باشیم.