نرگس کیانی: از در تالار محراب (تقاطع خیابانهای امام خمینی و ولیعصر) که وارد میشوم از نگهبانی محل تمرین نمایشِ افشین هاشمی را میپرسم که لابی تالار را نشانم میدهد.
با گذشتن از حیاط، درِ شیشهای لابی را که باز میکنم حجمی از صداست که بیرون میریزد؛ «همه بگید با بنده/ با بِشکَن و با خنده/ این شیر اهل چینه/ دُمبِ دشمنو میچینه/ این شیر اهل چینه/ دُمبِ دشمنو میچینه...» خانمی که به نظر میرسد منشیصحنه باشد با متنی در دست و با صدایی عمدا کلفت به جای نقش خانبابا میگوید: «خدا به ما سلامتی عطا کنه»، باقی جواب میدهند؛ «ایشالا»، ادامه میدهد: «رفع قضابلا کنه»/ «حاجت ما روا کنه»/ «درد همه دوا کنه»... و هر بار میشنود؛ «ایشالا...»
در گوشهای روی اولین صندلی خالی مینشینم. افشین هاشمی که آرام و قرار ندارد و پُر انرژی از این سو به آن سو میرود، خود نقش خانبابا را بر عهده دارد اما به نظر میرسد حالا مشغول فیکس کردن میزانسن بازیگران است و خواندن تکبیتهای نقشش را به منشیصحنهاش داده.
در مرکز لابی گلاب آدینه را میبینم با لباس تمرین، شلوار و شال مشکی که در نمایش کمدی موزیکال یا به قول افشین هاشمی نمایش شادیآورِ موسیقاییِ «شیرهای خانبابا سلطنه» نقش سیاه را بر عهده دارد. او جایی در متن خود را این طور معرفی میکند: «نامم یاقوت، سیاه مث شاتوت!... یا که زمرد؛ که هی از دستورات ارباب میکنه تمرد...!»
کنار گلاب آدینه، مونا فرجاد ایستاده و آن سوتر وحید نفر و باقی بازیگران. همه پُرانرژیاند و شلوغ. قبل از آن که به سراغ تمرین صحنه بعد بروند، افشین هاشمی اشاره میکند به جایی که خودش نشسته، درست روبهروی بازیگران، بروم. جایم را عوض میکنم.
گلاب آدینه که میتواند با عضلات صورت، اندام و صدایش کاری کند که بیچارگی و بدبختی و در عین حال طنازی یک سیاه نمایشهای سنتی در حد اعلا از سر و رویش ببارد میگوید: «پس خدا! برات سر میدم آوا، غمانگیز در نتهای بالا، توی دستگاه راست پنجگاه، در رثای شیر همقفسی که نه راست بود، نه پنجه داشت، نه توانِ...!»
جایی در صحنه بعد مونا فرجاد بازیگر نقش طیاره است این طور میگوید: «پدر آموزگارم بود و من سرگرم دانش، که خانبابا بفرمودند بیارندش کنارش، برای خدمت و نوکری در بارگاهش. پدر که دانشش بس بیکران بود، چنین فرمان به او خیلی گران بود. گفت نه!»
تمام مدتی که آدینه و فرجاد در حال تمریند، افشین هاشمی چنان غرق جزئیات کار است که تا کلمهای جابهجا میشود یا حسی از نظرش درست نیست، درجا اصلاحش میکند. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با گلاب آدینه، مونا فرجاد، وحید نفر و افشین هاشمی عوامل نمایش «شیرهای خانبابا سلطنه» که از ۲۷ مرداد در تماشاخانه خصوصی و تازهتاسیس پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه خواهند رفت. (چینش صحبتهای افراد براساس ترتیب گفتوگو با آنها در طول تمرینشان است.)
گلاب آدینه و ایفای نقش سیاه توسط زنان
بخش اول تمرین که تمام میشود، به سراغ گلاب آدینه میروم که در مرکز لابی روی زمین نشسته است. کنارش مینشینم. او در مورد نقشش در «شیرهای خانبابا سلطنه» و تفاوت نقش سیاه با بازی یک مرد و با بازی یک زن میگوید: «طبیعتا سیاه مرد، سیاه مرد است و سیاه زن، سیاه زن و تفاوتهایی که بین این دو جنسیت هست این جا هم صدق میکند اما در «شیرهای خانباباسلطنه» متن را که میخوانید متوجه میشوید افشین هاشمی عمدی نداشته که این نقش حتما توسط یک زن ایفا شود و در هیچ کدام از دیالوگها هم بر جنسیت تاکید نمیکند. من هم ابدا خودم را درگیر این نکردم که یک سیاهِ زنم و باید کاری متفاوت با سیاهِ مرد انجام دهم، بلکه هر چیزی را که مناسب متن بود و مناسب اجرا و همسو با خواست کارگردان، اجرا کردم.»
او که خود یک بار در مقام کارگردان نقش سیاه را به یک بازیگر زن سپرده است، توضیح میدهد: «سال ۷۳، نمایشنامه «سلطان مار» استاد بیضایی را با همراهی گروه مروارید که همه اعضایش خانم بودند و فارغالتحصیلان مدرسه هنروادبیات کودکانونوجوانان، روی صحنه بردم. آن زمان فقیهه سلطانی نقش سیاه را بازی کرد و بسیار هم عالی بود. دو یا سه سال بعد، که چند بازیگر مرد هم از جمله کورش تهامی، محمد ساربان، علی سرخانی و... به گروه مروارید اضافه شدند، باز هم بازی در نقش سیاه را به فقیهه سلطانی دادم که بار دیگر درخشید.»
آدینه در پایان در مورد این که به نظرش چرا در سیاهبازی همانطور که پیشکسوتان مرد بوده و هستند، خبری از پیشکسوتان زن نیست، توضیح میدهد: «این تدوام نیافتن ماجرا بوده که موجب شده نام هیچ زنی در این حوزه برجسته نشود. قطعا در نمایشهایی، سیاه زن داشتهایم اما این که زنی به صورت تیپیکال در ایفای نقش سیاه استواری کند و بعد، آن را به نفر بعد از خود بدهد، متاسفانه خیر.»
مونا فرجاد؛ دخترِ غمگینِ مردِ عینکی
پسر نوجوانی همراه با تمبکش و مادرش، در گوشهای از لابی نشستهاند. ظاهرا پسر میخواهد برای افشین هاشمی بزند، تا شاید بتواند در یکی از کارهای او حضور داشته باشد. در میانه مینشیند تمبک به دست و صدای «صدا، صدای ساز مرد چوپان...» بلند میشود.
تا افشین هاشمی سرگرم تماشای اوست، به سراغ مونا فرجاد میروم. فرجاد در مورد نقشش در «شیرهای خانباباسلطنه» میگوید: «در این نمایشنامه شخصیتی هست به نام مرد عینکی که سمبل بینشودانش جامعه است، کودکی از او به جا میماند به نام طیاره که منم، او مجبور بوده سالهای سال از وطنش دور باشد و حالا در آنچه روی صحنه میبینیم با هر جان کندنی که بوده برگشته است... (با لبخند) باقیاش را هم نمیگویم، بیایید ببینید.»
فرجاد در مورد تجربه همکاری با افشین هاشمی هم توضیح میدهد: «من تا به حال با افشین هاشمی کار نکرده بودم اما خوبی کار کردن با او این است که در درجه اول بازیگر است. یعنی من اول به عنوان بازیگر میشناسمش و بعد به عنوان نویسنده و کارگردان. به نظرم اصولا کار کردن با چنین کارگردانهایی آسانتر است.»
او در پایان در مورد میزان آمادگیاش برای رفتن روی صحنه میگوید: «ما درسهایمان را خواندهایم که به شب امتحان نرسد، (با خنده) ولی همانطور که شب امتحان تمرکز همه صد برابر میشود، بازیگر هم در شب اول اجرا چنین حالی دارد.»
وحید نفر؛ والیِ فاسدِ قهریه
پس از چند دقیقه، پسر تمبکنواز میرود و افشین هاشمی مشغول صحبت با بازیگرانش میشود. به سراغ وحید نفر میروم.
نفر در مورد نقشش میگوید: «این نمایش سه والی دارد؛ فکریه، عدلیه و قهریه که من سومیام. والی قهریه بین این سه والی که مکمل هم هستند، خشنترین است. این سه والی فاسد اتفاقاتی را رقم میزنند که در مُلکِ خانبابا رخ میدهد.»
او ادامه میدهد: «این نقش پیشبرنده است و در جلو بردن داستان موثر و در کنار دو والی دیگر؛ علیرضا ناصحی و محمدرضا آزادفر ترکیب خوبی تشکیل دادهایم.»
نفر با توجه به سابقه کار طولانیاش در حوزه نمایشهای ایرانی در پایان میگوید: «بستر «شیرهای خانبابا سلطنه»، نمایش ایرانی است و خالی از تکنیکها، فنون و ترفندهای نمایش ایرانی نیست ولی این که بخواهیم بگوییم عین این نقشها در نمایشهای سنتی ایرانی هست، جز در مورد ارباب و سیاه در مورد دیگران مصداق ندارد.»
افشین هاشمی و جستجوی بازیگر نقش سیاه
با پایان کار افشین هاشمی به سراغش میروم. طرح نمایشنامه «شیرهای خانبابا سلطنه» در آذر ۹۱ طی گفتوگویی با علی یداللهی به ذهن او رسیده و فروردین تا تیر ۹۲ نگارش آن را تمام کرده تا چاپ اولش در بهار ۹۳ توسط نشر مروارید روانه بازار شود. او این متن را در مرداد ۹۲ با یاری بنیاد خیریه یارانبرکت در فرهنگسرای ارسباران نمایشنامهخوانی کرد.
هاشمی در مورد این فاصله زمانی مابین نوشته شدن متن تا اجرای آن میگوید: «از موقعی که متن را نوشتم دوست داشتم اجرایش کنم. سال ۹۱ در شانزدهمین دوره از جشنواره نمایشهای آیینی- سنتی، علی یداللهی اجرایی از آن روی صحنه برد که نسبت به نمایشنامه تغییراتی داشت.»
او ادامه میدهد: «متاسفانه هر بار که خودم برای اجرایش خیز برمیداشتم، بنا به علتی که ربطی به من نداشت، موفق نمیشدم. مثلا در جشنواره آیینی- سنتی به دلیل آن که پیشتر یداللهی در آن رویداد شرکتش داده بود، پذیرفته نشد و دو بار هم از طرف جشنواره تئاتر فجر رد شد. چند بار هم برای اجرا در تئاترشهر درخواست دادم که مدیریت آن زمان جدی نگرفت! اینبار اما به واسطه وجود تالارهای خصوصی و به تبع، عدم نیاز به انتظار برای رسیدن نوبت اجرا در سالنهای دولتی، این امکان برایم فراهم شد که «شیرهای خانباباسلطنه» را با خیال راحت روی صحنه ببرم. »
هاشمی که خود سال گذشته نقش سیاهی به نام فیروز (همآوا با فیرز، خدمتکار نمایشنامه «باغ آلبالو»ی چخوف) را در نمایش «سه خواهر و دیگران» به نویسندگی و کارگردانی حمید امجد در تالار اصلی تئاترشهر بازی کرد، در مورد چرایی سپردن نقش سیاه نمایش خود به گلاب آدینه توضیح میدهد: «سیاه متن من، مانند هر سیاه سنتی، مرد است. البته پیش از ادامه این بحث، باید اشاره کنم که ما اولین گروهی نیستیم که نقش سیاه را به بازیگر زن سپردهایم. گلاب آدینه همین کار را با فقیهه سلطانی کرد یا سال گذشته بهرام بیضایی سیاه «طربنامه» را به متین نصیریها داد، مریم معینی و شهره سلطانی هم نقش سیاه را بازی کردهاند، چند وقت پیش هم گروه جوانی را دیدم که سیاهشان زن بود.»
او تصریح میکند: «من هنگام انتخاب بازیگر، طبق عادت ابتدا همان مسیر پیدا کردن یک بازیگر مرد برای نقش سیاه را طی کردم. اولین مذاکرهام با جواد انصافی بود که اساسا سیاهباز است و بسیار خوب و خوشریتم بازی میکند. جالب است که در مقابل این درخواست یکی از درخشانترین جوابها را شنیدم که گفت؛ «متن را خواندم و به نظرم باید عین خودش را گفت و کمی از شکلی که من کار میکنم، آن هم در این سنوسال دور است، من میتوانم عین خودش را بگویم ولی شیوهام این است که کمی این طرف و آن طرف کنم و میفهمم که متن تو را باید عین به عین گفت» به نظرم این یکی از مسئولانهترین پاسخهایی بود که میشد از یک بازیگر شنید.»
هاشمی میافزاید: «زمانی که دیدم در بین مردان کسی را که میخواهم ندارم، تصمیم گرفتم فارغ از جنسیت، بازیگر سیاهم را جستوجو کنم، کسی که درجه یک بازی کند... وقتی این سوال را به عنوان کارگردان از خودتان بپرسید؛ چه اسمی جز نام گلاب آدینه به ذهنتان خواهد آمد!؟»
بازیگر آواخوانی «گزارش ارداویرافنامه» بهرام بیضایی تصریح میکند: «در لحظهای که داشتم به همه گزینههای موجود فکر میکردم، یکهو حمیدرضا جوکار گفت؛ گلاب آدینه! (با تاکید) لحظهای شک نکردم. تئاترشهر بودم، از پشت میز که بلند شدم، کاملا تصادفی گلاب آدینه را در تالارِ بغلی دیدم و متن را به او دادم، (با لبخند) تصور من این بود که تمرین را سه هفته بعد از دادن متن شروع کنم اما آدینه از فردای آن روز مرا کشاند سر تمرین.»
برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای «پابرهنه در بهشت» (۱۳۸۵) در مورد این که آیا وسوسه نشد که نقش سیاه را خودش بازی کند، توضیح میدهد: «من از روز اولی که شروع به نوشتن متن کردم، میخواستم نقش خانبابا را بازی کنم و موقع انتخاب بازیگر هم دوست داشتم بازیگر سیاه کس دیگری باشد تا بتوانم به عنوان کارگردان، از بیرون ببینمش. جدا از این، سال گذشته این نقش را در کار حمید امجد تجربه کرده بودم، هر چند سیاه آن متن، چخوفی و روسی بود و سیاه نمایش من نزدیک به سیاه سنتی نمایشهای ایرانی. (با لبخند) واقعا هوسش را نداشتم و خوشحالم که این کار را نکردم، چون الان بازیگر بهتری این کار را میکند.»
سیاهبازی از مجلس عروسی تا تالار نمایش
بازیگر نمایش «بیشیر و شکر» به نویسندگی و کارگردانی حمید امجد در مورد نحوه استفاده کارگردانان مختلف از شیوههای نمایش ایرانی و این که آیا چیزی هست که بتوان از آن به عنوان الگوی نمایش ایرانی یاد کرد، میگوید: «به نظرم الگویی وجود ندارد و هر کارگردانی میتواند کاری را که به نظرش درست است انجام دهد که به فراخور موفقیتش یا باقی میماند یا تبدیل به تجربهای دیگر میشود و یا حذف خواهد شد و اگر ما بخواهیم همیشه براساس الگو عمل کنیم پس هیچ وقت تجربه جدیدی شکل نمیگیرد.»
بازیگر و دستیار کارگردان بهرام بیضایی در «اَفرا» ادامه میدهد: «حال اگر از بین سنتهای نمایش ایرانی مشخصا سیاهبازی مدنظرمان است یا تختحوضی، میدانیم که اینها در عروسیها و مهمانیها اجرا میشده و زنده ماندنشان و میزان اقبالی که به آنها نشان داده میشده، در گرو چگونگی ارتباطشان با مخاطب بوده.»
هاشمی میافزاید: «موضوع آن نمایشِ تختحوضی یا سیاهبازی که در یک عروسی اجرا میشد با آنچه در یک ختنهسوران برگزار میشد، متفاوت بود و به فراخور دلیل برگزاری مراسم و به فراخور جنس مهمانان که بازاری بودند یا اشراف یا کارمند یا کارگر، شوخیها تغییر میکرد. همه اینها در متفاوت شدن اجرا تاثیر داشت، چرا؟! چون کارگردان و بازیگران خط داستانی داشتند اما متن مکتوبی که موظف باشند اِلاوبِلا براساس آن پیش بروند نبود چون تثبیت مغایر ذات کارشان بود. بازیگران براساس تجربه میفهمیدند که اگر بازیگر روبهروشان فلان چیز را میگوید، آنها باید بهمان چیز را بگویند، مثل بازی فوتبالی که با هم پاسکاری میکنند و نفر آخر گل میزند.»
او تصریح میکند: «نکته دیگر بازیهایی بود که در این مراسم مابین تختحوضی یا سیاهبازی انجام میشد و مثلا وسطش یک نفر ساز میزد یا آواز میخواند، همه اینها یک مجموعه را تشکیل میداده و گمان نکنم مثلا هشت ساعت یک بند تختحوضی یا سیاهبازی اجرا میشده. گمانم تنها نمایشِ تختحوضیِ ۹ ساعته همان «طربنامه»ی بهرام بیضایی باشد!»
این نوازنده کمانچه میگوید: «حال این نمایش سنتی میخواهد با همه مختصاتی که به آن اشاره کردم از مراسم عروسی و ختنهسوران و از روی تختِحوض به تالار تئاتر بیاید. اولین تجربهای که من از این جابهجاییِ مکان در ذهن دارم نمایشنامه «سیاه» نوشته علی نصیریان در دهه ۴۰ است. ممکن است پیش از آن هم نمونهای از ورود سیاه نمایشهای سنتی به متن یک نمایشنامه بوده باشد ولی من چیزی در خاطرم نیست.»
هاشمی ادامه میدهد: «تاکید میکنم که منظورم آداپته کردن نمایشنامههای کسانی مانند مولیر به سبک و سیاق ایرانی نیست و مشخصا بر ورود شخصیت سیاه به عنوان یک شخصیت از روی تختِحوض به متن و سالن تئاتر اشاره دارم. بعد از تجربه علی نصیریان، بهرام بیضایی در «چهار صندوق» چنین کاری کرد و البته پیشترش باز هم خودش در «سه نمایشنامه عروسکی» از سیاه خیمهشببازی استفاده کرده است.»
او که آخرین تجربهاش در تلویزیون به سال ۱۳۸۸ و سریال «گاو صندوق» برمیگردد، توضیح میدهد: «این جاست که ما دیگر وارد حوزه متن میشویم و درامنویسی. یعنی نمایش سنتی ایرانی به شکل جدی تبدیل به تئاتر میشود و همین که آن نمایش از تختِحوض بلند میشود و به سالن میآید، با ورود به صحنه باید قواعدی را پیدا کند.»
هاشمی میگوید: «این قواعد، چهارچوبهایی میآورد که رهاییِ سنتیاش را میگیرد و منِ کارگردان باید چیزی جایگزین این محدود شدن رهایی کنم. یکی از مصادیق این آزادی جدا از مواردی که اشاره کردم این است که به عنوان مثال در آن عروسیها یا ختنهسورانها، مهمانان در عین حال که نمایش را میدیدند میتوانستند بروند آن بغل و نوشابهشان را بخورند یا با بغل دستیشان گپ بزند یا اگر نخواستند ببینند، بروند بیرون سیگار بکشند. در سالن تئاتر این امکانات نیست و شما تماشاگر را محدود میکنید که اِلاوبِلا بنشین نمایش مرا نگاه کن! پس وقتی لذتهای جانبی را از او میگیرید باید چیزی جایگزینش کنید.»
او میافزاید: «یکی از این جایگزینها میتواند یک متن خوب باشد، دیگری میتواند اجرای خوشریتم یک بازیگر مانند جواد انصافی باشد که آن قدر سَرضرب است و آن قدر خوب خوشمزگی میکند که همچنان جاندار است یا میتواند آنچیزی باشد که الان در تئاتر آزاد جاریست که لزوما نمایش سنتی ایرانی نیست اما بازیگرانش بلدند چطور نبض مخاطب را در دست بگیرند.»
این بازیگر ادامه میدهد: «پس یک راه این است که متنت را منسجم کنی تا تماشاگر قصهات را دنبال کند که من در «شیرهای خانبابا سلطنه» سعی کردهام چنین کنم. نکتهای که میخواهم بر آن انگشت بگذارم این است که این وسط نمایشهایی هم هستند که به شخصه موافقشان نیستم. نه میگویم غلطاند و نه میگویم درستند، فقط میگویم موافقشان نیستم، و آن این که به جای داشتنِ متن یا خوشمزهگی، به بهانه بیقاعدهبودنِ نمایشِ سنتی به سمت سادهانگاری میروند. طبیعی است که اگر کسی شلوارش را وسط خیابان پایین بکشد عدهای خواهند خندید یا اگر یک نفر یکهو به دیگری پسگردنی بزند و صدای شتلق بدهد باز هم عدهای میخندند. ولی این همه نمایش سنتی و کمدیِ درونش نیست که البته باز تاکید میکنم من موافقش نیستم؛ نه میگویم بد است، نه میگویم باید حذف شود و نه هیچ چیز شبیه به این. چون اتفاقا وقتی آن را میبینم که خوب نیست، مسیر بهتر را میتوانم جستوجو کنم.»
هاشمی و لذت دیدن تئاتر آزاد
او با تاکید بر این که منظورش از چنین اجراهایی، تئاتر آزاد نیست، میگوید: «من هنوز که هنوز است گاهی میروم تئاتر آزاد میبینم و به شدت از ریتم عالی اجرای بازیگرانش لذت میبرم و در کار خودم نیز از آن ریتم بهره میگیرم؛ چون عالیاند و اصلا هم مبتذل نیستند و اگر در مدل خودشان ریتمشان بیفتد واقعا ناراحت میشوم.»
هاشمی در پایان در مورد موسیقی نمایش «شیرهای خانبابا سلطنه» هم توضیح میدهد: «با گروهی کار کردهام که به نظرم درجه یکاند. من تصوری از موسیقی کارم در ذهن داشتم و طی مشورتی که با گروه موسیقی داشتیم به این نتیجه رسیدیم که در جاهایی باید از تنظیمی جدید بر روی اصل تصنیفهای قدیمی استفاده کنیم که برای سیاهبازی سروده شدهاند و بعضی تصنیفها را هم باید خودمان بسراییم. سازبندی هم که سیستم سنتی تار و کمانچه و تنبک است.»