همان طور که در تعبیرات دینی آمده است، این زندگی صرفا مقدمه و پلی برای حیاتی دیگر و آن حیات، اصل است. این زندگی اگر فقط به ظواهرش بسنده شود، لهو، لعب، زینت، تفاخر و تکاثر است، اما باطن آن زندگی جاودانه است؛ سعادتمندانه یا شقاوتمندانه: «اعلموا أنما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد کمثل غیث أعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما و فی الآخرة عذاب شدید و مغفرة من الله رضوان و ما الحیوة الدنیا إلا متاع الغرور»آنچه این دنیایی است، از بین می رود و فقط آن چیزی باقی می ماند که رنگ و بوی الهی پیدا کرده باشد: «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق - و کل شیء هالک إلا وجهه.» اگر به این نگرش در زندگی برسیم و درک کنیم که زندگی واقعی، همان زندگی اخروی است، نه زندگی دنیوی؛ خواهیم پذیرفت که این زندگی باید محدود باشد، نه بی نهایت؛ زیرا که صرفا مقدمه است و غایت و هدف نیست.
اگر اصل محدودیت را بپذیریم، دیگر مناقشه در مقدار آن روا نیست؛ زیرا هر مقداری که باشد، باز جای این سؤال باقی می ماند که: «چرا این قدر؟!».قرآن کریم نقل می کند که عده ای چنان دنیا زده شده اند که آرزو می کنند هزار سال زندگی کنند و اگر حتی این قدر زندگی کنند، اما باز راضی نمی شوند و بیشتر می خواهند. در هر صورت، این زندگی موجب نجات آنها از آتش نخواهد شد؛یعنی اگر انسان دنیا را غایت خود قرار دهد، به هیچ حدی راضی نمی شود، اما اگر اصل محدودیت را پذیرفتیم، دیگر مقدار آن مهم نیست و مصلحتش را به خداوند واگذار می کنیم. حقیقت این است که «آخرت باوران» تمام شدن زودتر این زندگی و رسیدن سریعتر به آن زندگی را طلب می کنند:«ولو لا أجل الله التی کتب الله علیهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین خوفا من العقاب و شوقا إلی الثواب.» زیرا که آنان کیفیت زندگی خود را بهبود بخشیده اند و دیگر دلبسته ی کمیت آن نیستند و چون با ایمان و عمل صالح، آخرت خود را آباد ساخته اند، شوقشان به مرگ و ورود به زندگی حقیقی، بیش از شوق طفل به پستان مادر است: «و الله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی أمه.»