محسن پیرهادی عضو هیئت رئیسه شورای شهر تهران در یادداشتی با عنوان «طلاق، آسیبی که متولی ندارد» با بحرانی خواندن این موضوع به چرایی رشد سریع این پدیده پرداخته است که مشروح آن را در ذیل میخوانید.
1- آمارهای منتشر شده در مورد طلاق، بحرانی است. بدتر از آنکه نمودار مقایسهای نرخ طلاق در کشور، رشد سریع این پدیده را نسبت به سالهای قبل نشان میدهد. در حال حاضر در هر ساعت در کشور حدود 20 طلاق رخ میدهد. اوضاع در مناطق برخوردار از این هم بدتر است؛ به عنوان مثال در شهر تهران با دارا بودن 10 درصد جمعیت کشور، تقریبا در هر ساعت 4 طلاق رخ میدهد، این یعنی 25 درصد طلاق های کشور مربوط به شهر تهران است. آمار 35 درصدی زنان مطلقه وقتی بیشتر است که تجرد ناخواسته دختران هم به آن اضافه شود.
2- دلایل و عوامل اصلی طلاق در ایران به ترتیب مشکلات زناشویی، فقر مهارتهای ارتباطی، خیانت، نداشتن شناخت صحیح از واقعیتها و مسائل زندگی، اعتیاد و دخالت خانوادههاست. یکایک این عوامل قطعا راهحلهای شفاف و روشن دارند، حداقل آن است که اگر نتوان این عوامل را از بین برد، از بدترشدن وضعیت آنها جلوگیری کرد. مسائل زناشویی و مهارتهای ارتباطی مسائلی نیست که نتوان با آموزشهای مدرن در مدارس، دانشگاهها و رسانههای جمعی و به ویژه رسانه ملی آموزششان داد. نکتهای که گفتنش خالی از لطف نیست آن که گاهی عملکرد رسانهها و دستگاههای تأثیرگذار فرهنگی و اجتماعی نه تنها به بهبود وضعیت کمک نمی کند، بلکه با آموزشهای غلط، وضعیت را بدتر میکند. به عنوان مثال در چند سال گذشته و با پر رنگ شدن موضوع خیانت در فیلمهای سینمایی داخلی و برنامههای ماهوارهای، عامل خیانت که پیش از این به عنوان یک شاخص طلاق در محاسبات جدی گرفته نمیشد، در بسیاری از پژوهشهای آماری به عنوان سومین عامل مهم طلاق ثبت شده است.
3- طلاق اما اول یک فرآیند پر پیچ و خم است. طلاق در واقع یک انتخاب است. انتخاب بین بد و بدتر، یعنی وقتی راه حل خواهد بود که ادامه زندگی مشترک بسیار بدتر از آن باشد. آسیبهای اجتماعی ناشی از طلاق، گریبان زن، مرد، فرزندان و حتی خانوادههای زن و مرد را میگیرد. آمارها در مورد آسیبپذیری فرزندان طلاق به حدی بالاست که یکی از عوامل اصلی بزهکاری در دوران نوجوانی، جدایی والدین است. زنان از آنجا که بیشتر مؤلفههای احساسی را در تصمیمگیری خود لحاظ میکند، سریعتر از مردان به فکر طلاق میافتند و حتی رضایت نسبی آنها پس از طلاق نسبت به مردان بیشتر است. روانشناسان انگلیسی مدعی هستند که در ایالت یورکشایر انگلستان، 61 درصد زنان در دو سال اول بعد از طلاق خوشحالتر از زمانی هستند که در حال زندگی مشترک بودند. این در حالی است که این عدد بین مردان 10 در صد کمتر است. اما با گذشت زمان، رضایت جای خود را به حس نا امنی و ترس از آینده مبهم میدهد. به طوری که بر اساس آمار دفتر برنامهریزی ازدواج و تعالی وزارت ورزش و جوانان، 90 درصد زنان پس از گذشت یکسال از طلاق، تمایل به بازگشت پیدا میکنند.
4- زنان مطلقه نهایتا، 4 تا 5 سال میتوانند نیاز های عاطفی و جنسی خود را سرکوب کنند اما تا آخر عمر قادر به سرکوب نیازهای خود نیستند. از طرفی دیگر اگر به خانواده خود برگردند، احساس سربار بودند میکنند و به دنبال استقلال مالی هستند. این تناقص از زنان مطلقه بهویژه اگر جوانتر باشند، افرادی میسازد که ممکن است در رابطههای متعدد قرار بگیرند و اگر این رابطهها با مرد متاهل دیگر برقرار شود، بالقوه میتواند زندگی دیگری را هم از هم بپاشد و خود موجب یک طلاق دیگر شود و این حلقه معیوب همینطور ادامه پیدا کند، از همین روست که اصطلاحا میگویند طلاق پدیده ای «رونده» است، به این معنی که هر طلاق بالقوه عامل طلاق های دیگر است.
5- ناگوارتر از وضعیت درونی زن مطلقه، نگاه جامعه به اوست، زنان مطلقه معمولا موضوع جدایی خود را از همکاران و آشنایان و اهالی محل تا حد امکان مخفی میکنند، چرا که دیگران در هنگام مواجهه با زن مطلقه دو نوع واکنش دارند، یا آنها را اذیت میکنند و به دنبال برقراری رابطه هستند، یا بیش از حد به آنها محبت می کنند که هر دو رفتار هم به شدت آسیبزا و آزاردهنده است. کار به جایی می رسد که زن مطلقه در جمع احساس راحتی نمیکند و در نتیجه حتی کمتر در جمع اقوام حضور مییابد. از طرفی دیگران هم از زن مطلقه احساس نگرانی میکنند و رابطه خود را با او محدود می کنند. به عنوان مثال دختر خاله و دختر عموی یک زن مطلقه از رفت و آمد او به خانه خود جلوگیری میکنند چرا که بالاخره همسر خودشان هم یک مرد است و از این ناحیه احساس نگرانی میکنند. زن مطلقه تنها میشود، زیر نگاههای معنادار میرود و نیازهایش او را به سوی رابطه میکشاند. از طرف دیگر اغلب مردانی که با چنین زنانی وارد رابطه می شوند، روی آنها حساب طولانی مدت باز نمیکنند و پس از دورهای موقت، ممکن است رابطه را قطع کنند. رابطه اما ماهیتش وابستگی است، این یعنی آن که زنی که از بسیاری جهات آسیبپذیر بود، مجددا در دلبستگی خود شکست میخورد و تعدد این شکستها، موجب افسردگی و افت کاری است، از همین روست که بسیاری از زنان مطلقه به مصرف داروهای افسردگی روی می آورند.
6- اما چه باید کرد؟ طلاق قطعا یک آسیب اجتماعی است و تبعات اجتماعی دارد، اما به اندازه دیگر معضلات اجتماعی مانند اعتیاد برای آن هزینه نمیشود. ضمن آن که مسلما افراد درگیر در موضوع طلاق، در بسیاری از اوقات مقصر هم نیستند. شکی نیست که رفع تبعات یک معضل اجتماعی و کمک برای حل آن، موضوعی حاکمیتی است و وظیفه حکومت است. حکومت در حوزه آموزش، تقنین و قضا وظایفی دارند که اگر به درستی اجرا شوند، مسئله طلاق هرگز به مرز بحران نمیرسد، غیر از همه اینها حلقه مفقوده اصلی در تبعات طلاق یک زوج، بیتوجهی به سلامت اجتماعی و امنیت روانی زن است. باید کاری کرد که زن مطلقه حداقل نیاز مالی نداشته باشد. براساس نتایج یک پژوهش در شهر تهران، 41 درصد زنان مطلقه برای گرفتن طلاق مجبور شدهاند از مهریه خود بگذرند و 37 درصد به دلایل دیگر به مهریه خود نرسیدهاند. یعنی جمعا 78 درصد زنان مطلقه مهریهای دریافت نکرده اند. این در حالی است که بر اساس همین پژوهش 71 درصد زنان مطلقه دارای حداقل یک فرزند هستند و تنها 16 درصدشان شاغل هستند و درآمد تضمین شده دارند. این یعنی آنکه ما زنان مطلقه را در آسیبپذیرترین دوران زندگی خود، با داشتن فرزند و بدون داشتن درآمد به حال خود رها کردیم و از او انتظار داریم که به هیچ خلاف و فسادی هم آلوده نشود! به همین جهت است که در همان پژوهش، 87 درصد زنان مطلقه در پاسخ به این سوال که چقدر احساس امنیت اجتماعی میکنید، گزینه «کم» یا «هیچ» را انتخاب کردهاند. این یعنی در جامعه زنان مطلقه که تعدادشان هم بسیار است، تقریبا از هر 10 نفر، 9 نفر آنان امنیت ندارند و این یعنی فاجعه.
7- چند سالی است که در ادبیات مقابله با آسیب های اجتماعی، عبارت «مهندسی طلاق» مورد استفاده است. هر قدر هم که راهحلهای پیشگیرانه در موضوع طلاق انجام شود، قطعا میزان این پدیده اجتماعی به صفر نمیرسد. این یعنی باید مشکلات و تبعات طلاق را مهندسی کرد. باید یادآور شد که در گذشته خیلی از باورها وجود داشته که امروز در اثر آموزشهای مختلف رنگ باختهاند، این یعنی نگاه به زن مطلقه و کلا پدیده طلاق هم قابل اصلاح است و اصلاح این نگرش به یکایک ما برمیگردد.
8- طلاق، به عنوان یک آسیب اجتماعی متولی ندارد، به عبارت دیگر زن مطلقه نهاد حامی ندارد. باید به صورت جدی به برقراری سیستم حمایتی از زنان مطلقه اندیشید. زن مطلقه، «عائله حکومت» است و باید برای خود و اگر فرزندی دارد، به تعداد فرزندش درآمد داشته باشد.
اصلاح نگرش عموم و متولی شدن یک نهاد کافی نیست. تجربه دیگر آسیبهای اجتماعی نشان داده که سازمانهای مردم نهاد در کمک به این آسیبها موفقترند. کسانی بهتر میتوانند به حل یک مشکل کمک کنند که آن را لمس کرده باشند و بتوانند با فرد درگیر آسیب، همزاد پنداری کنند. در حال حاضر جای خالی سمنها در کمک به قربانیان معضل طلاق شدیدا حس میشود. همه اینها البته همکاری خود افراد طلاق گرفته را هم میطلبد، آنها باید باور کنند که مانند دیگران حق زندگی، حق کار و حق حضور و فعالیت اجتماعی دارند. مردم، حاکمیت و نهاد های متولی، سمن ها و افراد درگیر موضوع طلاق 4 ضلع اساسی «مهندسی طلاق» هستند.