غرق در افکارش بود، فکر نمیکرد روزی به اتهام قتل دستگیر شود. اعتیاد زندگیاش را به باتلاقی عمیق تبدیل کرده بود، هر قدر دست و پا میزد بیشتر در آن فرو میرفت. دستانش را به هم میفشرد، بیقرار بود. از رفتارش میشد حدس زد که نگران چیزی است و از آن عذاب میکشد. علت نگرانیاش دخترش است، این را در پاسخ به اولین سوالم که چرا نگران و مضطرب هستی میگوید.
عاطفه ۴۰ سال دارد و به خاطر اختلاف با مرد قاچاقچی او را کشت. او پس از جنایت با همدستش فرار کرد، اما فرار او چند روز بیشتر طول نکشید و زن میانسال و همدستش از سوی کارآگاهان جنایی دستگیر شدند. او انگیزه خود را از این قتل اختلاف مالی با مقتول عنوان کرد.
با گذشت دو سال از جنایت فرصتی پیش آمد تا گفتوگویی با او داشته باشم.
سابقهداری؟
نه، فقط یک بار ماموران کلانتری به اتهام فروش مواد مخدر مرا دستگیر کردند، اما به خاطر اینکه موادی همراهم نبود مجبور شدند آزادم کنند.
متاهل هستی؟
چند سال پیش ازدواج کردم، اما زندگیام به طلاق ختم شد و با دخترم زندگی میکنم. من از همه فراری هستم و حتی با خانوادهام نیز رابطه ندارم.
چرا با آنها قطع رابطه کردهای؟
به خاطر اعتیاد و وضع زندگیام خجالت میکشم خانهشان بروم. اوایل چند باری پدر و برادرانم سراغم آمدند و سعی کردند با نصیحت مرا از باتلاقی که در آن گرفتار شدهام نجات دهند اما نرود میخ آهنین در سنگ. آنها هم که دیدند بیفایده است مرا به حال خودم رها کردند. از زمانی که مادرم از دنیا رفت، دور آنها را خط کشیدم و از خانه پدری برای همیشه خداحافظی کردم. البته گاهی دخترم به خانهشان میرود، اما من با این سر و وضع روی رفتن به خانهشان را ندارم.
چه شد که معتاد شدی؟
۱۷سال پیش با مردی به نام مصطفی که نمایشگاهدار بود آشنا شدم و برخلاف نظر خانوادهام که راضی به ازدواج نبودند با او ازدواج کردم. چند ماه اول زندگیام خوب بود، اما از شانس بد من همسرم معتاد شد. بعد از اینکه پولهایش ته کشید به جان اسباب و اثاثیه خانه افتاد و آنها را فروخت. برای آنکه من مخالفتی در این رابطه نداشته باشم و به او گیر ندهم که چرا ترک نمیکنی، مرا هم معتاد کرد. منجلاب اعتیاد باعث شد تا سکوت کنم و با همسرم همراه شوم. بعد از مدتی مصطفی رفت و دیگر خبری از او نشد. من ماندم و دختر یک ساله و یک دنیا خماری که فقط خدا میداند چطور گذراندم تا به اینجا رسیدم.
هزینه موادمخدر و مخارج خانه را چگونه تامین میکردی؟
اوایل در خانههای مردم به عنوان خدمتکار کار میکردم، ولی یک سالی میشود با خرید و فروش موادمخدر زندگیام را میگذراندم.
دخترت میدانست موادفروشی؟
بله. چند بار سر این ماجرا با هم دعوا کردیم. او هیچگاه از من پول نمیگرفت و برادرم خرج تحصیلش را میداد.
خودت درس خواندهای؟
دیپلم تجربی دارم.
چرا مرتکب قتل شدی؟
احسان، مقتول را میگویم، موادفروش بود. ما با هم کار میکردیم، ولی نامردی کرد و پولم را بالا کشید. هرچه التماسش کردم که پولم را بدهد جواب سربالا میداد. دو ماهی از این ماجرا گذشت و من با جوانی به نام حسین آشنا شدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. او که عاشق من شده بود، قبول کرد برای گرفتن طلبم از احسان همراهم بیاید. آن شب به خانه احسان رفتیم و با هم شیشه کشیدیم.
نیمههای شب بود که طلب ده میلیونی را دوباره پیش کشیدم و او مثل همیشه منکر پول شد. رفتارهایش عصبیام کرده بود، از کوره در رفتم و به سمتش حمله کردم. حسین نیز با شیشه نوشابه به سرش کوبید و او بیهوش شد. در حال خودم نبودم و نمیدانستم چه کار میکنم. فرصت را مناسب دیدم و با طناب خفهاش کردم. بعد از قتل پولها و مواد مخدری که در خانه جاسازی کرده بود، برداشتیم و پا به فرار گذاشتیم، اما خیلی زود دستگیر شدیم.
دخترت میداند به اتهام قتل دستگیر شدی؟
عاطفه بازهم سرش را پایین میاندازد. هر وقت از دخترش حرف میزنم، شرمنده میشود، آرام با صدایی که بسختی شنیده میشود میگوید: بله.
میدانی چه حکمی در انتظار تو است؟
قصاص میشوم. خانواده احسان را بخوبی میشناسم، اهل رضایت نیستند؛ البته آنان اولیای دم هستند و قصاص قاتل فرزندشان حق قانونی و شرعیشان است.
فکر میکنی خانوادهات برای رضایت تلاش کنند؟
نه، کسی را ندارم حتی وکیل هم ندارم. من برای خانوادهام مردهام! تمام زندگیام اشتباه بود؛ ازدواج با مصطفی، اعتیاد، خرید و فروش مواد و دوستی با حسین. همه کارهایم اشتباه بود الان هم عذاب وجدان یک لحظه راحتم نمیگذارد. از مرگ نمیترسم. دوست دارم پروندهام سریع رسیدگی شود و قصاص شوم تا از این زندگی لعنتی راحت شوم. زندگیام سراسر اشتباه و بدبختی بود و آینده دخترم را به تباهی کشاندم.