وقتی همسرم به سوریه اعزام شد منتظر یارانه بودم

خصی در حضور من گفت سپاهیانی که به سوریه اعزام می‌شوند، دو میلیون تومان به حقوق‌شان افزوده می‌شود اما خدا گواه است که در روز اعزام محسن به سوریه من تنها 30 هزار تومان پول داشتم و منتظر رسیدن موعد یارانه بودم.

 

جملات بالا بخشی از سخنان سمیرا حمیدی‌نامدار همسر شهید مدافع حرم "محسن فانوسی" است.

وی  در گفت‌وگویی از زندگی تا شهادت همسرش گفت.

سمیرا حمیدی نامدار متولد آذرماه سال 64 ، در حال ‌حاضر در تربیت معلم بنیاد قرآن در حال تحصیل است. همسرش محسن فانوسی هم متولد شهریورماه 59 بود که در سال 79 استخدام رسمی سپاه شد و به عنوان تخریب‌چی،14 سال در سپاه انجام وظیفه ‌کرد.

 

آغاز راه

 

حمیدی نامدار می‌گوید: خانواده فانوسی یکی از همسایه‌های بستگانمان بود و ما در حین روابطی که با این خانواده داشتیم، با خانواده شهید نیز تا حدودی آشنا شده بودیم. در نوروز سال 79 برای نخستین‌بار برای عید دیدنی از پدر شهید فانوسی که همه به عنوان عموعلی از او یاد می‌کردیم، در منزل ایشان حضور پیدا کرده و آنجا محسن را برای بار نخست در حالیکه عفت و حیا از سرتا پایش نمایان بود با لباس‌های سفید و تمیز و محاسن مشکی دیدم.

 

پس از نوروز آن سال به واسطه عروسی دختر عمویم خانواده محسن کاملا با من و خانواده‌ام آشنا شده و مرا به محسن پیشنهاد داده بودند این در حالی بود که من اصلا به ازدواج فکر نمی‌کردم و تنها چیزی که فکر مرا درگیر کرده بود، ادامه تحصیل بود. پس از این آشنایی، مادر شهید فانوسی مرا از مادرم خواستگاری کرده و مادرم پیشنهاد داده بود که من با محسن صحبت کنم.

 

نخستین جلسه خواستگاری در حالی برگزار شد که هیچ‌گونه تصمیم جدی برای ازدواج نداشتم و تنها برای اینکه به تصمیم بزرگترها احترام بگذارم در عمل انجام شده قرار گرفته بودم. محسن در آن جلسه با وقار و متانت خاصی که داشت، حضور یافت و در رابطه با نوع شغلی که داشت توضیح داد و از من خواست اگر جواب منفی دادم در رابطه با شغل ایشان با کسی گفت‌وگو نکنم. محسن در آن جلسه گفت که زندگی کردن با یک تخریب‌چی شرایط خاص خودش را می‌طلبد به طوریکه احتمال شهادت، اسارت و جانبازی در این شغل دور از انتظار نیست. من هم اگرچه تصمیمی برای ازدواج نداشتم اما همواره از خدا می‌خواستم کسی در آینده وارد زندگی‌ام شود که مرا به غایت نهایی که برای خودم ترسیم کرده بودم، رهنمون سازد.

 

من و محسن عقاید یکسانی داشتیم و دغدغه ذهن من هم رسیدن به همین مقام بود اما پس از عروسی با دلبستگی شدیدی که به ایشان پیدا کرده بودم، همواره استرس شغل محسن را داشتم. رازداری در رابطه با شغل محسن سخت‌ترین نقطه زندگی‌ام بود چرا که او از من می‌خواست در این‌باره با کسی صحبت نکنم و این در حالی بود که وقتی از مأموریت‌های طولانی یک ماهه محسن به خانواده‌ام شکایت می‌کردم، سریع متهم می‌شدم که انتخاب خودت بوده است.

 

تنها چیزی که در این شرایط سخت به من دلگرمی می‌داد صحبت‌های محسن بود که همیشه می‌گفت عملی که برای رضای خدا باشد، هیچ‌گاه بی‌پاسخ نخواهد ماند. محسن رازدارترین شخصی بود که دیده بودم، اما هیچ‌گاه شرایط شغلش را برای کسی به وضوح توضیح نمی‌داد و بسیار رازدار بود.

 

روز 9  آبان‌ماه سال 81، بدون هیچ تشریفاتی به صورت کاملا ساده در محضر عقد رسمی کردیم. ما با قناعت زندگی را آنطور که بود قبول داشتیم. از آنجایی‌ که می‌دانستم تمامی هزینه‌های عقد بر عهده محسن خواهد بود بنابراین سعی کردم ساده‌ترین و ارزان‌قیمت‌ترین وسایل را انتخاب کنم و با این وجود اگرچه همچون تمامی دخترها آرزوهای زیادی برای مراسم عقد و عروسی داشتم اما از نظرم محسن آنقدر با ارزش بود که در برابر تمام خواسته‌های برآورده نشده‌ام، سکوت کنم. در این دوران بسیاری از جوان‌ها هزینه‌های آنچنانی برای مراسم عقد و عروسی می‌کنند و همواره هم گله‌مند هستند اما در آن زمان با وجود اینکه یک عروسی کاملا ساده و بدون تشریفاتی برایم برگزار شد اما هیچ‌گاه گلایه‌ای بابت خریدها و مراسم ساده عروسی نداشتم و حتی روز به روز هم وابستگی و عشق ما به یکدیگر بیشتر می‌شد.

 

ویژگی‌های محسن

 

محسن به علت تعهد شغلی‌اش هیچ‌گاه در رابطه با نوع کاری که انجام می‌داد، برای هیچ‌کس توضیحی نمی‌داد و این در حالی بود که در مأموریت‌های طولانی یک ماهه خود گاهی حتی یک بار هم زنگ نمی‌زد و در عین حال با وجود دلتنگی فراوانی که داشتم اما هیچ‌گاه گلایه‌ای نداشتم. محسن به علت ارادت ویژه‌ای که به خاندان اهل‌بیت(ع) و به ویژه حضرت زهرا(س) داشت، نام فرزندش را که همیشه آرزوی داشتن آن را می‌کرد، فاطمه‌زهرا گذاشت و معتقد بود دینداری همواره باید در عمل هر فرد متبلور باشد نه تنها در ظاهرش. اخلاص در نماز محسن را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، او همچنان که هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نمی‌شد، از من می‌خواست هر کاری که در منزل دارم پس از ادای نمازم انجام دهم.

 

خواسته همیشگی محسن

 

همیشه در قنوت نمازش از خداوند توفیق شهادت را طلب می‌کرد. با وجود اینکه در یکی از پاهایش پلاتین داشت اما هیچ‌گاه از این شرایط برای معاف شدن از بعضی مأموریت‌ها استفاده نمی‌کرد. وقتی از مأموریت بازمی‌گشت پاهایش تاول زده بود اما هیچ‌گاه از سختی مأموریت‌هایش دم نمی‌زد این در حالی بود که برخی با کنایه به او می‌گفتند چقدر برای پول مأموریت می‌روی اما محسن تنها به یک چیز امید بسته بود، آن هم رضای خداوند.

 

در بسیاری از مناسبت‌های مهم که خانواده‌های زیادی در کنار یکدیگر بودند، من و محسن به علت شرایط خاص شغلی‌اش در آرزوی در کنار هم بودن به سر می‌بردیم. آخرین‌بار که عازم مشهد مقدس بودیم، محسن با راز و نیازهایی که داشت برات شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت و همچون همیشه از من خواست بابت رنج‌هایی که می‌کشم، صبوری کنم و از رفتنش به سوریه جلوگیری نکنم. خاطرم هست در این سفر فاطمه‌زهرا مریض شد اما پا به پای فاطمه، محسن هم شرایط روحی‌اش به هم ریخت و حتی مثل فاطمه تب کرده بود. در آن هنگام به عمق رابطه‌ای که این پدر و دختر با هم دارند، پی‌بردم.

 

محسن حتی طاقت مریض شدن فرزندانش را هم نداشت اما برخی پس از شهادت وی تصور می‌کردند محسن علاقه‌ای به فرزندان خود نداشته که چنین تصمیمی گرفته است. چند روز پیش از عزیمت به آخرین مأموریت به سوریه، تمامی خریدهای لازم برای منزل را انجام داده بود حتی در تمیز کردن منزل کمکم می‌کرد و انگار خودش به این مقام شهود رسیده بود که شهادتش نزدیک است. در آخرین مأموریت، بر خلاف همیشه عکس بچه‌ها را با خودش نبرد وقتی علتش را از او جویا شدم گفت این مأموریت تنها برای حضرت زینب(س) است.

 

محسن در آخرین تماس‌ با من که یک ساعت پیش از شهادتش بود، گفت خانم مواظب دو بچه من باش.  وصیت کرد مزارش را در خارج از هیاهوی شهر قرار دهند و این برایم بسیار گنگ بود که چرا محسن در این مأموریت آنقدر به شهادت فکر می‌کند. قبل از عزیمت به آخرین مأموریت،محسن به سوریه از تمامی خانواده و بستگان حلالیت طلبید اما هیچ‌گاه به کسی توضیح نداد برای جنگ با داعش به سوریه می‌رود.

 

بعد از شهادت

 

تشییع جنازه باشکوهی که مردم برای محسن برگزار کردند گویا این واقعیت را نشان می‌داد که همه مردم از خُرد و جوان فهمیده بودند محسن چه کسی بود. خاطرم هست در روز تشییع جنازه شهید، فردی که از وضع ظاهری مناسبی برخوردار نبود حال خوشی در مراسم نداشت و به شدت بی‌تابی می‌کرد، پس از چند روز در پی نحوه آشنایی او با شهید شدم که فهمیدم این فرد در حین چیدن گردو از باغ پدر محسن بوده که محسن او را می‌بیند اما وانمود کرده او را ندیده و بدون اینکه او را توبیخ کند از کنارش عبور می‌کند.

 

منتظر یارانه بودم/ چرا شبهه درست می‌کنند؟

 

محسن هیچ‌گاه قضاوتی  در مورد هیچ انسانی نمی‌کرد چرا که معتقد بود ما بنده خدا هستیم، مقام خداوندگاری به انسان‌ها نداریم که در پی قضاوت و توبیخ آنها برآییم. پس از گذشت 25 روز از اعزام محسن به سوریه خبر شهادت ایشان آمد و این در حالی بود که قضاوت‌های متفاوت برخی افراد، بیشتر از نبودن محسن عرصه را بر ما تنگ می‌کرد. خاطرم هست شخصی در حضور من گفت سپاهیانی که به سوریه اعزام می‌شوند، دو میلیون تومان به حقوقشان افزوده می‌شود اما خدا گواه است که در روز اعزام محسن به سوریه من تنها 30 هزار تومان پول داشتم و منتظر رسیدن موعد یارانه بودم.

 

حاضرم فیش حقوقی همسرم قبل از شهادتش و اکنون را در فضای مجازی منتشر کنم تا همه متوجه شوند که این شبهات تنها به منظور درگیر کردن فکر جوان‌هاست. پس از شهادت این افراد که عمدتا نظامی هستند، حقوق آنها بازرسی شده و حق‌بیمه و حقوق اندکی نیز از بنیاد شهید برای آنها درنظر گرفته می‌شود به طوریکه  مجموع حقوق دریافتی‌ام از بنیاد شهید و حق‌بیمه همسرم تنها دو میلیون و 100 هزار تومان است که حتی آشناهای نزدیکم نیز این موضوع را باور نمی‌کنند.

 

مطلب دیگری که باید برای مطرح‌کنندگان این شبهات روشن شود این است که شهدا قبل از شهادت انسان‌هایی با وضعیت مالی بد نبودند که بخواهند برای کسب درآمد با جان خود بازی کنند. برخی نیز با وارد کردن شبهه‌هایی، می‌خواهند وانمود کنند این خانواده‌ها به شهدایشان علاقه‌ای نداشتند در حالی که ما معتقدیم شهدا زنده‌اند و در کنار خانواده خود حضور دارند. اگر فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ما به خوبی نهادینه شده بود به طور قطع چنین شبهاتی برای جوانان ما پیش نمی‌آمد.

 

با توجه به شناختی که از محسن داشتم، هیچ کمبودی در زندگی‌ام باقی نگذاشته بود و احساس نمی‌کنم در حقم ظلم کرده اما برخی تصور می‌کنند وابستگی یک زن و شوهر به مفهوم در کنار یکدیگر بودن است در حالیکه شهید همیشه حاضر و ناظر بر زندگی خود است. کسانی‌که در این مسیر گام برمی‌دارند، از امام حسین(ع) الگو گرفته‌اند پس هیچ‌گاه نباید تصور کرد شهدا به خانواده خود ظلم کرده‌اند و به طور قطع این خانواده‌ها نیز بابت این صبوری‌ها نزد پروردگارشان اجر خواهند داشت.

 

شهدای مدافع حرم ثابت کردند در هر لباس، مقام و منصبی که هستیم می‌توانیم وظیفه بندگی خود را به خوبی انجام دهیم، ثابت کردند برای احیای دین و حقیقت باید از تمام تعلقات دنیا دل بکنیم و زمینه و شرایط ظهور مهدی زهرا(عج) را فراهم کنیم. پس نباید چشم‌ها را بسته و خود را به خواب بزنیم چرا که در این صورت این ما هستیم که بازنده خواهیم شد. پس از خدا بخواهیم ما هم به شناخت و بصیرت این شهدا برسیم تا فردا جزو سربازان مخلص حضرت مهدی(عج) قرار گیریم و برای فراهم ساختن شرایط ظهور آقا گام برداریم. امروز حفظ حجاب و غیرت علوی همچون سلاحی است که باید به دست بگیرم و با دشمنان بجنگیم و ثابت کنیم ما مدافع خون شهدا بودیم و هستیم.