31 شهریور ماه و هفته دفاع مقدس، یادآور حماسه و درد است. دردهایی که خیلی ها را زنده زنده سوخت، بعضی ها را برای همیشه خانه نشین کرد و خیلی ها را برای همیشه گمنام! اینها البته تمام قصه جنگ نیست. جنگ مادران زیادی را به دنبال تابوت فرزند کشاند، نفسِ خیلی ها را برای همیشه برید و نفس آن یکی ها را برای همیشه خش دار و دردآلود کرد. جنگ، قامت های زیادی را خم کرد و خیلی ها را برای همیشه به پشتی ویلچر تکیه داد. اینها ظواهر طبیعی و سخت جنگ است. جنگ ما اما اینها نبود! ما علیرغم تمام دردها، در جنگ پیروز شدیم، چرا که چاره ای جز این نداشتیم. مکتب و مرام ما، ما را در برابر یک نصرتِ گریزناپذیر قرار داده بود که:« قل هل تربصون بنا الا احدی الحُسنِیین؟» بر همین اساس بود که ما چه کشته می شدیم و چه می کشتیم، پیروز بودیم. و به راستی کدام قدرتی یارای ایستادن در برابر چنین منطقی را دارد؟!
بر این اساس بود که کشتگان ما شهید بودند و از پا افتادگان مان، جانبازِ راه حق و گم گشتگان مان، پرچمِ شرف و ایثار! در چنین جغرافیایی، غواصان دست بسته پس از بیست و اندی سال، چنان قیامتی در دل ملت برپا می کنند و ما تا ابد به عملکردمان در جنگ با صدام و همدستانش می بالیم! هرچه بود، ناگزیر چرخ تاریخ چرخید. ما جنگ را با تمام خون دلهایش پشت سر گذاشتیم، ما نزدیک 300 هزار شهید دادیم، ولی یک وجب خاک نه! تاریخ اما بعدها برایمان گفت که ما تنها پشت صدام را به خاک نرسانده ایم. اسناد معتبر و غیر قابل خدشه می گفت ما در طول جنگ، نه با عراق، که با 80 کشور در حال جنگ بوده ایم. از جمله آمریکا! آمریکا البته کشوری در کنار دیگر کشورها نبود. آمریکا پدرِ جنگ بود، نه رفیقش! زمانی پس از کودتای سال 2004 آمریکا در هائیتی، «آیرا کورزبان» وکیل «ژان برتراند آریستاید» رئیسجمهور برکنار شده این کشور در میامی آمریکا طی سخنرانی خود یک سؤال و جواب جالب را مطرح کرده بود. کورزبان گفته بود:«چرا تا کنون در واشنگتن کودتا شکل نگرفته است؟ چون در واشنگتن «سفارت آمریکا» وجود ندارد.»
جناب کورزبان واقعیت مسلمی را گوشزد کرده بود. آمریکا عامل تمامی کودتاهای شکل گرفته در تاریخ معاصر است. لکن باید بدون هیچ تردیدی، در زمینه جنگ ها نیز چنین نظری را اضافه نمود. نه آن روز، که تا هم اکنون نیز آمریکا تقریباً در شکل گیری هر جنگی در سراسر جهان، نقش کلیدی را ایفا می کند. بر همین اساس، به سادگی می توان دریافت که دخالت آمریکا در راه اندازی دومین جنگ بزرگ قرن بیستم، غیر قابل انکار است. روزنامه وال استریت ژورنال در تاریخ 4 ژوئن 1980 (14 خرداد 1359) مینویسد:با وجود عدم تمایل آمریکا به حمایت علنی عراق، نشانههایی در دست است که حاکی از کمکهای سرّی واشنگتن به عراقیها میباشد...هواپیماهای ترابری عراق جهت حمل تدارکات نظامی برای استفاده در جنگ عراق علیه ایران، در اردن به زمین نشسته است. ساموئل سویز سفیر آمریکا، به مناخیم بگین توضیح داده است که موافقت اسرائیل مبنی بر اجازه پروازهای غیرخصمانه بین اردن و عراق به هواپیماهای عراقی، موجب حفظ منافع آمریکا در منطقه میگردد و این توضیح، بگین را قانع نموده است.»
کمی بعد و در تاریخ 21 تیر 1359 یعنی حدود دو ماه قبل از شروع جنگ، برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر، در مرز اردن بهطور پنهانی با صدام دیدار می کند و چراغ سبز حمله به ایران را به او نشان می دهد. برژینسکی در این دیدار، صدام را نیروی متعادلکننده امام خمینی تلقی کرده بود. به گزارش نیویورک تایمز هدف از این دیدار، بحث و مذاکره درباره راههای هماهنگ کردن فعالیتهای آمریکا و عراق در مخالفت با سیاستهای ایران بود.روزنامه تایمز لندن در تاریخ 27 خرداد 59 با اشاره به ملاقات برژینسکی و صدام می نویسد:«برژینسکی پس از سفر محرمانه خود به بغداد در اواخر سال 1358 در یک مصاحبه تلویزیونی گفت ما تضاد قابل ملاحظه ای میان ایالات متحده و عراق نمی بینیم. ما معتقدیم عراق که تصمیم به استقلال دارد در آرزوی امنیت خلیج عربی است و تصور نمی کنیم که روابط امریکا و عراق سست شود.» آمریکا البته نمی خواست حمایت همه جانبه خود از صدام را علنی کند.
چرا که تصور سیاستمداران آمریکایی بر این بود که قرار گرفتن علنی آنها در کنار صدام، می تواند مولد تنفر مردم ایران از سیاستمداران آمریکایی و مانع بازگشت آنان به ایران در فردای فروپاشی نظام جدیدالتاسیس جمهوری اسلامی بر اثر حمله نظامی عراق باشد. آنها حتی پیش از این برای تاثیرگذاری حداکثری بر افکار عمومی ایرانیان، از راه دادن محمدرضا پهلوی؛ متحد دیرین خود به خاک آمریکا سر باز زده بودند! این در حالی بود که برژیسنکی، مشاور امنیت ملی کارتر پیش از آغاز جنگ و پس از شکست کودتای نوژه و عملیات نظامی آمریکا در طبس، اعلام کرده بود:«آمریکا در مقابله با انقلاب ایران، باید تقویت دولت هایی را که توان انجام عملیات نظامی علیه رژیم ایران دارا هستند مورد توجه قرار دهد!» از سویی همزمان با اعلام بی طرفی آمریکا، سخنگوی وزارت امور خارجه این کشور اعلام کرد:«بی طرفی آمریکا به معنای بی تفاوتی آن نیست و ایالات متحده برای تضمین تداوم جریان نفت در مقابل تهدیدهای خارجی از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد.»
مجلس سنای آمریکا سال 1987 در گزارش سالانه خود با عنوان «جنگ در خلیج فارس»، واقعیات مهم و قابل تاملی را گوشزد می کند. در متن این گزارش می خوانیم:«آمریکا به حدی در این کشمکش درگیر شده است که بی طرفی کامل در این زمان نمی تواند اتخاذ گردد!» گو اینکه دوگانگی ذاتی موجود در سیاست های مزورانه آمریکا، مانع دست و پا گیری برای ایجاد هماهنگی بین تلاش های سیا و وزارت خارجه ایالات متحده در آن مقطع بوده است! با این وجود سیاست رسمی آمریکا در ماه های آغازین جنگ به ظاهر بر اصل بی طرفی و حمایت از آتش بس استوار بود. با این وجود، ذکر این نکته لازم است که اتخاذ چنان سیاستی در آن مقطع زمانی، کاملاً در راستای منافع صدام بود. چه اینکه ارتش این کشور به دلیل عدم آمادگی نیروهای نظامی ایران و شرایط خاص پس از انقلاب، اراضی وسیعی از ایران را به اشغال خود در آورده بود و اتخاذ این سیاست، مانع به سرانجام رسیدن شکایت ایران به سازمان ملل می شد.
هنوز پنج ماه بیش از آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران نگذشته بود که دونالد ریگان با سیاست «دکترین تهاجمی رمبو» برای کنترل انقلاب های رخ داده در جهان سوم بر سر کار آمد. ریگان در سخنرانی اکتبر 1981 در کنگره آمریکا در تشریح سیاست خود در این زمینه، گفت:«هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است.» سیاست جدید اعلامی از سوی ریگان، تطابق عجیبی با ریل گذاری پیشین سیا در منطقه غرب آسیا برای مهار ایران داشت. راهکار دستیابی به این هدفِمستتر در «دکترین رمبو»، مشغول نمودن کشورهای انقلابی به امور داخلی خود از طریق ایجاد درگیری های قومی و مذهبی و درگیر ساختن این کشورها با کشورهای همسایه در جنگ های بدون پیروز بود. بر همین اساس، روشن بود که دولت جدید آمریکا، اولاً ریل گذاری پیشینِ سیا در جهت تحریک صدام به آغاز جنگ با بزرگترین انقلاب مردمی قرن بیستم را تغییر نخواهد داد و ثانیاً سعی در هر چه طولانی کردن این جنگ خواهد داشت.
آمریکا از سویی عامل اصلی پدیدار شدن جنگ در منطقه غرب آسیا بود و از سویی دیگر، بر طبق دکترین جدید دولت ریگان، از تداوم آن به شدت حمایت می کرد. فراهم آوردن توازن قوا برای تحلیل رفتن هر چه بیشتر قوای طرف های درگیر، یکی از اساسی ترین اهداف آمریکا در این مقطع به حساب می آید. بر همین اساس، پس از آن که ایران در 1982 نیروهای عراقی را از قلمرو خود بیرون می کند، سیاست آمریکا شروع به تغییر کرده، دولت ریگان با نگرانی از پیروزی احتمالی ایران، به سمت عراق متمایل می شود. دنبال کردن سیاست «محکومیت شفاهی و مکتوب ایران در سازمان ملل و سایر سازمان های بین المللی»، یکی از تاکتیک های ایالات متحده در این مقطع به شمار می رود. بالاخره در نوامبر سال 1984 جانبداری آمریکا از عراق به از سرگیری روابط کامل دیپلماتیک بین دو کشور پس از هفده سال رکود و قطع روابط می انجامد! قرار دادن نام ایران در لیست کشورهای حامی تروریسم و خارج کردن نام عراق از لیست مذکور نیز، از دیگر سیاست های طنزآلود آمریکا در این مقطع زمانی به شمار می رود.
بعدها با وخیم تر شدن وضع عراق در جبهه های جنگ، آمریکا تصمیم به دخالت نظامی مستقیم در جنگ نفتکش ها می گیرد. مجلس سنای آمریکا در همین مقطع طی گزارشی می نویسد:«شکست عراق برای منافع غرب یک فاجعه محسوب می شود. کشورهای طرفدار غرب حوزه خلیج فارس، خصوصاً کویت و عربستان سعودی در جنگ به شدت از عراق حمایت کرده اند و از این رو کاندیداهای بعدی ایران برای مقابله خواهند بود. گرچه یک ایران پیروز در جنگ از نظر نظامی به قدری قدرت خواهد داشت که به نظر نمی رسد حتی کشورهای حوزه خلیج فارس با جمعیت زیاد و تسلیحات نوین یارای مقاومت در برابر نیروهای نظامی مجرب ایران را داشته باشند!» جنگ تمام می شود و آمریکا هرگز نمی تواند نه در قالب «دکترین رمبو» و نه صدها دکترین دیگر تا کنون، پروژه مشغول سازی و محدودسازی انقلاب اسلامی را به سرانجام برساند. آمریکا بعدها خود دست به کارِ حذف صدام می شود و با صرف هزینه های مالی هنگفت، اجباراً عراق را به دوستان جمهوری اسلامی سپرده، با فضاحت از منطقه خارج می شود! در این میان، مهم ترین چیز شاید شناختنِ پدرِ جنگ باشد. مهم است بدانیم پدرِ جنگ، صدام نبود، بلکه سازمان سیا بود!
حسن رضایی