هر وقت میخواهد اسم پسرش را بیاورد از پیشوند «شهید» استفاده میکند. پدر «شهید مهدی» روحانی است و از برادران افغان. قرص و محکم حرف میزند. انگار نه انگار پسر رشید و برافراشتهاش را از دست داده. انگار پسرش نرفته و کنارش نشسته. درباره چیزی دور یا غریب صحبت نمیکند. «شهیدمهدی» برای او زنده است و حاضر. اسم پسرش را که میآورد ناخودآگاه ذوق میکند و واژههایش گرمتر میشوند. متنی که میخوانید بخش پایانی گفتوگوی صمیمی ما با پدر شهید «مهدی صابری» است که یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است.
خبر شهادت آقا مهدی را که دادند خاطرتان هست؟
حتی قبل از رفتن شهید مهدی هم خودم مسائل سوریه را پیگیری میکردم. از طریق اخبار و رسانه و از طریق سایتها. وقتی مهدی رفته بود بیشتر در فکرش بودیم. وقتی که مهدی رفت نگران بودم که مثلاً الان مهدی شهید یا اسیر یا مجروح شود. این فکر که خبر شهادتش را چگونه به مادر و خواهراش خبر بدهم واقعاً ناراحتم میکرد. یادم هست داشتم یک پایاننامه مینوشتم همین جا روی میز کامیپوتر که بعد از ظهر زنگ زد. در اتاق من باز بود و مادر مهدی بین چهارچوب در نشسته بود. خبر شهادتش را از دوستانش شنیدم. مادرش گفت چی شده. من همینطور که پشت کامپیوتر بلند شدم گفتم مهدی شهید شده. ناخودآگاه پایم گرفته شد و نشستم. مادرش با آرامش و صبر عجیبی گفت مهدی برای شهادت رفته بود دیگر! مهدی آرزویش شهادت بود و حالا به آرزوش رسیده. اینکه ناراحتی ندارد. خواهراش هم مدرسه بود. حوزه درس میخواند. برعکس آن روز برنامه هم داشتند که خواهرش مجری بود. مادرش گفت الان خبرش کنیم. گفتم نه نگذار برنامهشان خبر شود.
از همان لحظهای که مهدی آنجا شهید شد لطف و عنایت حضرت زینب شامل حال خانواده ما شده بود. اگر نمیشد واقعاً سخت بود برای مادرش که خبر شهادتش را شنید. چون خیلی وابسته به مهدی بود. حتی معراج که رفتیم من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از ناراحتی گریه کردم اما مادرش آنجا بعضی از تصاویرش هم پخش شده گریه نمیکند. میگوید من اگر گریه کنم نمیتوانم تصویر و صورت مهدی را خوب ببینم.
بیبیسی چند وقت پیش مستندی درست کرده بود به اسم «مدافعان اسد» و گفته بود مدافعان حرم به خاطر پول و اجبار میروند سوریه. شما به عنوان پدر یک شهید مدافع حرم نظرتان در این باره چیست؟
اولاً یک چیز مشخص است. دشمن واقعیت مطلب است را نمیگذارد در رسانه و جلوی انظار عمومی. دشمن همیشه قضیه را وارونه نشان میدهد. مثلاً شهید غلامی را ببینید. یک جوان تقریباً 19 ساله وقتی از او میپرسند برای چی آمدی اینجا با آن لهجه افغانی میگوید من از افغانستان آمدهام اینجا تا از حرم حضرت زینب دفاع کنم.
در آن مستند خیلی اصرار داشت نشان بدهد برادرهای افغانی که در سوریه هستند بیشتر به خاطر مشکلات مالی آمدهاند.
حتی اگر کسی هم به خاطر پول برود وقتی که وارد آن صحنه میشود و آن فضا را ببیند دیگر آن چیزهای اولیه که مد نظرش بود به طور کلی از بین میرود. شهید صدرزاده صحبت میکرد از نیروهای مشهد کسی بود به نام سیدکاظم که شهید شد. خود سیدکاظم میگفت خلافی نبوده که من انجام نداده باشم اما این آقا اینقدر متحول شده بود که یک بار مرخصی گرفته بود و رفته بود از کسانی که در حقشان ظلم کرده بود رضایت و حلالیت بگیرد. این آقا به جایی میرسد که نماز شبش ترک نمیشود. مثلاً شب شهادتش خبر از شهادتش میدهد و میگوید من فردا در این حمله شهید میشوم. میرود صورت بچهها را میبوسد و دستش را حنا میبندد. به دوستانش میگوید من را سیر ببینید که فردا شهید میشود. او همان طور که وعده کرده بود شهید شد.
شهید مهدی میگفت این بنده خدا که زمانی آدم خلافکاری بوده اینقدر تغییر کرده و خوب شده بود. فردایش عملیات شد. حمله خیلی سنگینی هم بود. ما رفتیم آنجا و تعدادی شهید دادیم و تعدادی مجروح. مجروحان با پیکر شهدا وسط مانده بودند و هر آن احتمال داشت که دست دشمن بیافتد. وقتی برگشتیم تانکهای ارتش سوریه عقبنشینی کرده بودند و نمیرفتند مجروحان را بیاورند. یکمرتبه سیدکاظم را دیدم. با خودم گفتم الحمدالله شهید نشد! دیشب میگفت شهید میشوم ولی میبینم که سالم مانده است. دو تایی با هم سوار شدیم. پی تعدادی از مجروحان را گرفتیم و برگرداندیم. دفعه دوم که خواستیم شهدا را برگردانیم آمدم گفتم سید جان حرکت کن که دیدم حرکت نمیکند. به طرفش نگاه کردم. چهرهاش نورانی است و حالت لبخند دارد. از بدنش خون میآمد. همان وقت که از سمت بالا میآمد تکتیرانداز سرش را زد.
واقعاً کسی که در آن محیط قرار میگیرد همه هدفش میشود دفاع از حرم حضرت زینب (س). حتی خود شهید مهدی وقتی که ثبت نام کرد و رفت، چند روز بعدش از برادران سپاه زنگ زدند که یک شماره حسابی بدهید. گفتیم برای چی؟ گفتند به خاطر اینکه پسرتان سوریه رفته و این حق و حقوقی دارد. گفتم وقتی که خودش بالغ بوده و عاقل بوده و شماره حساب نداده من روی چه معیاری به شما شماره حساب بدهم. کدام انسانی حاضر است که یک دستش را قطع کنند مثلاً در مقابل چند میلیون پول. قابل فهم نیست که کسی به خاطر پول برود دست و پایش را بدهد. کسی که از اینجا میرود 20 درصد احتمال سالم برگشتنش هست.
ماجرای این دفترچه یادداشت را هم که عکس شهید روی آن است بگویید؟
شهدای قواص که تشییع شدند یکی از آن شهدا، شهید روحانی، شیخ شعایی بود. یزدانشهر قم مینشستند. از هم محلیهای سردار سلیمانی هم هست. زمانی بچه کرمان بوده. این دفترچه را هم پسر شیخ شعایی آوردند اینجا. ایشان میگفت وقتی که پیکر شهیدمهدی را آوردند قم، ما در تشییع جنازهاش شرکت کردیم. فردایش من دوباره رفتم مزار شهید مهدی صابری. یک احساس خودمانی به من دست داده بود. بعد آنجا به شهیدمهدی گفتم سلامم را به آقا جانم برسان. 3، 4 روزی گذشت. دوباره من رفتم و باز همین درخواستم را کردم. شب خواب دیدم که شهید مهدی آمد و گفت سلام شما را به آقا جانتان رساندم. به خانم و مادر چیزی نگفتم. بعد از قضیه خواب با مادرم رفتیم مشهد. رفته بودیم زیارت و در صحن بودیم که خواهرم از تهران زنگ زد. گفت تعدادی شهید آمده است و احتمال دارد پدر شما هم باشد. شما تشریف بیاورید تهران و آزمایش بدهید. گفتم مادر جان یکی از این شهدا پدرم هست. مادرم گفت چهجوری با اطمینان و قطعیت میگویی که یکی از این شهدا پدرت هست؟ خواب شهیدمهدی را برایش گفتم. بعد از یک هفته خبر دادند که یکی از این شهدا شهید شعایی پدر شما است.
بعد این شهید عزیز دفترچه یادداشتی را آورد برای ما یک طرفش عکس شهید مهدی است و یک طرفش تصویر حاج قاسم. توی این دفترچه آدمهایی که درباره شهید خاطره ای دارند برای ما مینویسند.
بیشتر چه افرادی به شما سر میزنند و در این دفترچه خاطره مینویسند؟
افراد مختلف. مثلاً برادران هندی که یک گروه حدوداً 30 نفری آمده بودند تشییع جنازه 7 شهید که سر مزار شهدا عکس شهید مهدی را هم دیده بودند آمدند خانه و در این دفترچه به انگلیسی چیزهایی نوشتند. ما مهمانهای زیادی داشتیم. چند تا از طلبههای آفریقایی هم آمدند اینجا. از کسانی بودند که در آمریکا زندگی میکردند. یا شهید «علی تمامزاده» که وصیتنامهاش در این دفترچه هست. یک روحانی مجاهد بود که 40 روز در سوریه همراه مهدی بود. بعد از شهادت مهدی چند نوبت آمد خانه ما. روبروی عکس مهدی مینشست و گریه میکرد. در وصیتنامهاش گفته بود اگر شهید شدم پایین پای شهید مهدی صابری دفنم کنید. البته چون خانهشان کرج بود و برایشان سخت بود از دفتر آقا اجازه گرفتند که چون نمیتوانند مدام به قم بیایند در همان کرج دفنش کنند.
طبیعتاً شما با خدا معامله کردهاید و انتظاری ندارید ولی در مجموع رفتار مسئولان و واکنشهای مردم به شما به عنوان یک خانواده مدافع حرم چطور بود؟
همانطور که آیه قرآن است شهید زنده است. اگر رفته در ظاهر و ما نمیبینیم مشکل از ماست. شهید در جلسه ما و شما حضور دارد. این نص آیه قرآن است. همین که در ظاهر مهدی را از ما گرفته ولی جایگزینش صدها مهدی دیگر به ما داده. یعنی محبت ما را در قلب اینها جای داده. الان ایام عید یا ولادت ائمه که میشود صد نفر از بچههای خوب و مومن از گوشه و کنار ایران زنگ میزنند و به من تبریک میگویند. این لطف و عنایت ائمه است. خداوند پاداش دنیایی اینها را در قلوب انسانهای مومن جای داده است. الحمدالله حوزه هم وارد کار شده و تشییع جنازههایی که توی قم صورت میگیرد خیلی گسترده است و جمعیت انبوهی میآید مزار شهدا.
شهید مهدی کجا شهید شد؟
شهید مهدی در منطقه استراتژیک «تله قرین» در استان «درعا» که جایی است مثل بلندیهای جولان نزدیک مرز رژیم صهیونیستی است. 10 کیلومتری مرز؛ بچههای سپاهی که آمده بودند میگفتند جنگ با خود اسرائیل بود. تمام مجروحان آنها به بیمارستانهای اسرائیل میرفتند. جبهه مقاومت برای گرفتن «تله قرین» شهدای بسیار بزرگی را تقدیم کرده مثل شهید ابوحامد، شهید بخشی. تقریباً 26 نفر آنجا شهید شد که فرماندهان اصلی نیروهای فاطمیون بودند.
میدانید شهیدمهدی چطور به شهادت رسیدند؟
سید ابراهیم میگفت شهیدمهدی اول از ناحیه پا مجروح میشود ولی چون مجروح زیاد بود به آنها میرسید. برای اینکه دوره هلال احمر گذرانده بود. بعد گفت دیدم که آخرهاش دیگر این دارد ضعف میکند. اسلحه و مهمات ما هم در حال تمام شدن بود. گفتم مهدی شما برگرد. مهدی گفت من خجالت میکشم برگردم آن هم وقتی که مجروحان اینجا هستند شهدا اینجا هستند شما اینجا هستید. من چه طوری برگردم؟ برنمیگشت. آخرش به او دستور دادم که برود پایین تا هرچه نیرو داریم بفرستد بالا. وقتی که داشت سمت پایین میرفت تکتیرانداز یک تیر به گلویش خورده بود. یک تیر هم به سینه و به پهلویش.
مادر مهدی هر سال 10 روز روضه ایام فاطمیه دارد. مهدی به مادرش گفته بود برای دهه فاطمیه برمیگردم. مثل اینکه خدا نخواست وعدهای که به مادرش داده خلاف شود. همان شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) خبر شهادتش به ما رسید. جزو شهدایی هم بود که پیکرش خیلی زود برگشت. نهم آن جا شهید شده بود دو روز بعد اینجا بود. شهید مهدی را اگر قبل از شهادتش در قم 200 نفر میشناخت الان بالای میلیونها انسان مهدی را میشناسند. نه توی ایران بلکه در همه جا. ما مهمان از خود لبنان هم داشتیم. از برادران عراقی آمدهاند. از برادران پاکستانی آمدهاند. از برادران هندی آمدهاند. طبق منابعی که سازمانها و ارگانهای مرتبط منتشر کردهاند بالای 3 هزار نفر شهید افغانستانی دفاع مقدس داریم که الان به خاطر شهدای مدافع حرم باز اسم و عنوان آنها زنده شد.
برادران افغانستانی همیشه با انقلاب اسلامی همراه بودهاند.
من یک مورد از علاقه شیعیان افغانستان و ولایتمداری آنها به حضرت امام و مقام معظم رهبری را بگویم. در جهاد افغانستان بر علیه ارتش سرخ شوروی مثل الان نبود که ماهواره باشد و اینترنت. عکس آقا را الان اگر بخواهیم در دورترین نقطه دنیا میتوانیم ببینیمش. آنوقتها عکس نبود. بعد داماد ما که روحانی بود از نجف اشرف رساله آورده بود که عکس امام هم پشت آن بود. زنها و مردها و بچهها جمع میشدند خانه ما، صف میکشیدند که عکس امام را ببوسند. یا مثلاً زمان جنگ عکسهای کوچکی بودند از امام که بسیجیها روی سینهشان میبستند. هر قطعه از این عکسها معادل بود با یک کلاشنیکف در افغانستان. معامله میشد. و این تعداد شهدایی که در دفاع مقدس دادند نمونه دیگری از این علاقه است. آنها چون مقلد حضرت امام بودند، وقتی که امام دستور جهاد داد از افغانستان راه افتادند به سمت جبههها. این است علاقه افغانها به امام و انقلاب.