دیروز کسی به من گفت: من معلم فلسفهام، گفتم: خیلی خب! گفت: بهشت یکنواخت است! گفتم: بهشت یکنواخت نیست، چون در اینجا مؤمن جلوی خواستههای نفسش را میگیرد، آنجا همانند خدا میشود.
*در دل غیر خدا را راه ندهید
حالا فرمایشی از رهبر کبیر انقلاب را برایتان بخوانم و آقایان هم إنشاءالله برای ایشان طلب مغفرت کنند، وقتی دل را به صاحبدل و خانه را به صاحبش تسلیم نمودی و خود در آن تصرفی نکردی و اعراض از غیر او کردی و خانه را به دست غاصب ندادی، خود صاحبخانه در آن تجلی میکند.
غاصب کیست؟ شیطان است، باید عقل حکمفرما باشد و از قلب حراست کند، چون قلب، حرم خداست و حرام است که غیر از خدا در حرم خدا ورود پیدا کند.
دادم به او من خانه را/بر درگهاش دربان شدم
از پیامبر(ص) پرسیدند: یا رسولالله(ص) خدا کجاست؟ حضرت فرمودند: در دل خودت! خدا هم فرموده است: «لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ»؛ جای من در آسمانها نیست، چون آنها وسعت مرا ندارند، من در زمینها هم جا نمیگیرم، بلکه جای من در قلب مؤمن است! خدا احاطه قیومی دارد.
اگر چه ذات پاکش لامکان است/چو بنگری در دل نهان است
*تجلی خدا در قلب بندگانش چگونه است؟
صاحبخانه در آن تجلی میکند و البته تجلی غنی مطلق، غنای مطلق میآورد و دل را غرق دریای عزت و غنا میکند و قلب نیز مملو از بینیازی میشود، «ولِلهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤِمنین»، قلب را پر از بینیازی میکند! پول داری؟ بله! نان داری؟ بله! خب چیزی هم احتیاج داری؟ نه! «تفرّغ لعبادتی أملأ قلبک غِنیً»، مؤمن طوری است که خدا تمام کاستیها و کمبودهایش را پر کرده است، همه این عبارات از روایات گرفته شده است.
و اداره امور را خود صاحبخانه فرماید و انسان را به امر خود واگذار نفرماید.
*اگر به خدا دل بدهی، او هم ...
و این یعنی همان«وَلا آکِلْکَ إِلی طَلَبِکَ» اگر پدری ببیند که پسرش از او اطاعت نمیکند، به او میگوید: برو دنبال کارت و هر کاری دلت میخواهد بکن، اما اگر او را دوست داشته باشد، او را به خواستهاش واگذار نمیکند و به او میفهماند که خواستهها تو، به ضرر توست و تو را هلاک میکند.
و خود متصرف در جمیع امور عبد شود، بلکه او سمع و بصرو دست و پای او شود.
اینجاست که فقر و فاقه عبد به کلی سد میشود و از دو عالم بینیاز میشود، چشمش دیگر بصر خدا است، برای همین است که به امیرالمؤمنین(ع) میگوییم عین الله، چون چشمش چشم خداست و دستش خداست، زبانش خداست، آن وقت لا مؤثر فی الوجود را میفهمد، تمام اینها، فرمایش آقا بود.
*تسبیح و عبادت فطری پروردگار تنها راه نجات است
خدای متعال در سوره صافات میفرماید: «فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ، لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»، اگر یونس تسبیح ما را نمیکرد، تا روز قیامت در شکم ماهی بود، اما به پروردگار عزیز تظلم کرد که اگر چه من کوتاهی کردم، ولی تو عذر پذیری و منزهی، کرنش کرد و خدا را تسبیح کرد تا خداوند او را از شکم ماهی نجات داد، یعنی اگر تسبیح پروردگار نکنی، هیچ وقت نجات نخواهی یافت، این قانون عقل و فطرت است که تو نبودی و به خواست خدا «بود» شدی، پس باید نسبت به او کرنش و شکر داشته باشی! پدر و مادر که موجد ما نیستند، آنها را هم دیگری خلق کرده است، پس همه باید نسبت به او کرنش داشته باشیم.
این حکومت و حکم عقل و فطرت است که انسان باید در مقابل موجود حقیقی لایتناهی کرنش کند، وگرنه همان طور که یونس در شکم ماهی ماند، تو هم تا آخر عمر در سجن طبیعت میمانی و راه به جایی نخواهی برد! باید کرنش کنیم تا این یوسف کنعانی از چاه طبیعت نجات پیدا کند.
*دلیل فطری بر وجود معاد
یک وقت کسی پرسید: دلیل ساده بر معاد چیست؟ گفتم: دلیلش در خودت است! تمام غرایز ما را دنیا نمیتوان اشباع کند، هر چه شما دلت بخواهد، اینجا میسر نیست، در هر قشری که باشی باز هم خانه و مسکن، اهل و عیال و دیگر نعمتهای دنیوی نمیتواند شما را اشباع کند.
عقل میگوید: باید ماورای این عالم، عالمی باشد که غرایز ما را اشباع کند، در بهشت هر چیزی که دلت بخواهد، فراهم است، مثلاً اراده میکنم که امروز تمام اهل بهشت را مهمان کنم، میتوانی! قوه خلاقیت داری! این راحتترین دلیل برای اثبات معاد است.
دیروز کسی به من گفت: من معلم فلسفهام، گفتم: خیلی خب! گفت: بهشت یکنواخت است! گفتم: بهشت یکنواخت نیست، چون در اینجا مؤمن جلوی مشتهیات (خواستهها) نفسش را میگیرد، آنجا همانند خدا میشود، «عَبْدی!أَطِعْنی أَجْعَلْک مَثَلی»، در بهشت مؤمن یک مرتبه اراده میکند که تمام این درختها گلابی شود، همه گلابی میشود، اگر بگوید نصفش سیب شود، نصفش گلابی همان طور میشود و ...«وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ»، پس نه یکنواخت است و نه محدود.