دوباره یکی از نتایج نحس قراردادهای دوران پهلوی رخ نمایانده است: خشکی 16 ساله دریاچه هامون در سیستان و بلوچستان، یعنی بزرگترین دریاچه آب شیرین کشور و مختل شدن معیشت مردم و در نتیجه مهاجرتهای گسترده که خالی از سکنه شدن یکی از مهمترین مناطق مرزی کشور را در پی داشته است. و این یعنی بازی با امنیت ملی کشور.
در زمان محمد رضا پهلوی پروتکلی مابین ایران و افغانستان منعقد گردید که حق آبه رود هیرمند را در هر ثانیه 26 متر مکعب و جمعا سالیانه 820 ملیون متر مکعب مشخص میکرد. این در حالی بود که تالاب بینالمللی هامون سالانه حداقل 7 ملیارد متر مکعب آب برای زنده ماندن نیاز دارد. یعنی حدود هشت و نیم برابر میزانی که در پروتکل به ایران اختصاص داده شد.
تالاب هامون به عنوان یک تالاب بینالمللی اثر مستقیم بر اکو سیستم منطقه، آب و هوا و معیشت مردم دارد. خشک شدن آن نه تنها ما را از نعمت بزرگترین دریاچه آب شیرین کشور و منطقه محروم می کند بلکه طوفانهای 120 روزه که از بستر دریاچه میگذرند را به طوفان های شن تبدیل میکند.
مرکز نشینان ابدا نمیتوانند بفهمند طوفان شن در 120 روز پیاپی به مدت 15 سال یعنی چه؟ نمیتوانند بفهمند از هر 30 نفر یک نفر مبتلا به بیماری سل یعنی چه؟ اهالی خوزستان کمی قادر به درک این فاجعه هستند. البته فقط کمی، چراکه احتمالا تا حالا برای آنان پیش نیامده که طوفان شن، باعث شود که کوهی از شن درب خانه را مسدود و خانوادهای را در خانه محبوس کند، در حالی که این اتفاق در روستاهای سیستان، اتفاقی عادی است.
پروتکل امضا شده ابدا قابلیت زنده نگه داشتن هامون را نداشت. این قرارداد آنقدر ننگ آور بود که حتی اسدالله علم در خاطراتش، به شدت به این تصمیم رژیم شاه میتازد. هر چند آنروز افغانستان قادر به نگه داشتن آب رودخانه هیرمند نبود و نمیتوانست از ورود آب بیش از حد قرار داد جلوگیری کند. اما امروز به مدد سدهای قوی میتواند. حجم ذخیره شده در پشت سد افغانستان بقدری است که به راحتی میتواند کل ولایت نیمروز و منطقه سیستان را زیر سیل غرق کند؛ ولی مردم سیستان به واقع محتاج «قطره» ای آب هستند.
در ساختن سدهایی قوی در کشور ضعیفی چون افعانستان که مشکلات وحشتناکی برای ایران بوجود آورده است، دست سیاستهای آمریکا کاملا عیان است.
فاجعه خشکی هامون اصلا با خشکی دریاچه ارومیه قابل مقایسه نیست. دریاچه ارومیه هنوز خشک نشده و فقط مقداری از آب آن کم شده است، حال آن که هامون 16 سال است که قطره ای آب ندارد! مضاف بر اینکه هامون دریاچه آب شیرین است و ارومیه آب شور. از همه اینها گذشته، هامون مستقیما به معیشت مردم منطقه گره خورده است. امروز دیگر در سیستان نه اثری از کشاورزی مانده و نه ماهیگیری و نه دامداری. در این شرایط اسفبار، فردِ گرسنه لقمهای نان چه چاره دیگری دارد جز فرار از منطقه یا قاچاق مواد مخدر و یا مهاجرت و خانه به دوشی؟!
مشاهدات میدانی ما نشان می دهد که مردم این منطقه حتی حاضرند برای روزی 1000 تومان کارگری ساختمانی کنند، اما کاری پیدا نمیکنند تا شکم زن و بچه خود را سیر کنند. نگارنده زنان و دخترانی را میشناسد که با روزی 3000 تومان دستمزد قالی بافی میکنند، بلکه تکه نانی – و فقط تکه نانی – برای جلوگیری از مرگ بیابند!
طبق آمارهای رسمی – که البته فقط بخشی اندک از واقعیت است – در نیمه اول سال ۹۲ بیش از 6 هزار خانوار از این منطقه مهاجرت کرده و به دنبال لقمهای نان آواره استانهای دیگر شده اند. سیل مهاجرتها ادامه دارد و این یعنی خالی از سکنه شدن منطقهای که به حق «تنگه احد» جمهوری اسلامی نامیده شده است.
برای فهم اینکه چرا منطقه سیستان در ادبیات جمهوری اسلامی تنگه احد نامیده شده، کافی است نگاهی به نقشه ایران بیاندازید. اگر سیستان خالی از سکنه شود – که تا حدودی شده است - تا خودِ تهران بیابان های خالی از سکنهای وجود دارد که راه را برای حمله دشمن باز میکند! یادمان رفته که آن سوی مرز سیستان، آمریکای تشنه به خون ما در افغانستان بی قراری میکند؟!
اما سوال اساسی اینجاست که چرا مسئولان دیپلماسی دولت در جهت حل این مشکل بزرگ با دولت افغانستان وارد مذاکره نمیشوند؟ نکند دیپلمات های دولت که ادعای پیروزی 3 -2 بر پنج به علاوه یک را دارند، از فائق آمدن بر دولتی چون افغانستان عاجزند که تدبیری برای نجات میلیونها ایرانیِ سیستانی از گرسنگی نمیاندیشند؟!
البته قصد ما قطعا این نیست که تمام فاجعه سیستان را به حل قضیه حق آبه ایران از افغانستان منوط کنیم. مشکل سیستان بیش از آن که «آب» باشد، «مدیریت آب» است. قطعا بیکفایتی مسئولین سابق و فعلی استان و فسادهای اداری گسترده استانی در این فاجعه نقش مهمی دارد، اما بر همه کارشناسان روشن است که حل مشکل حق آبه ایران که بر عهده دستگاه دیپلماسی است، سنگ بزرگی را از جلوی راه عادی سازی وضعیت در سیستان بر میدارد.
لذا جا دارد بپرسیم که با توجه به حجم بحران در سیستان، دستگاه دیپلماسی ما چه اقدامی برای گرفتن حق ملت از دولت افغانستان انجام داده است؟ مسلماً افغان ها از ما سانتریفیوژهایمان را نمی خواهند، دستاوردهای شهدای هستهای مان را هم طلب نمیکنند و قطعا از ما نخواهند خواست که توان نظامیمان را محدود سازیم یا برد موشکهایمان را تقلیل دهیم. اما چرا ما، برای گرفتن حق خود از دولت ضعیف افغانستان اقدام نمی کنیم؟ آیا نمی شود از لبخندهایی که در اروپا و آمریکا خرج می کنیم، از آنها که با سران خائن عرب می زنیم، کمی هم به برادران افغان که انصافا از لحاظ فرهنگی و مذهبی با ما قرابت خاصی دارند خرج کنیم؟
شاید واقعا نمیشود و ما باید آرام در گوشهای بنشینیم و روی خود را به سویی دیگر بیاندازیم تا رفتن هموطنان مان را مشاهده نکنیم و بر گوش هایمان پنبه بگذاریم تا صدای سرفه های 10 هزار آسمی منطقه را نشنویم. ولی هرچه کنیم بالاخره روزی خاکهای هامون به خانه و کاشانه ما نیز خواهد رسید و آنگه گرد و غبار خانمان سوز بی تفاوتی ما را نیز خفه خواهد کرد.
راستی از سدسازی های اخیر افغانستان بر رودهایی که آب مشهد را تامین می کنند خبر دارید؟! مسئولین فکری برای جلوگیری از وقوع فاجعه ای مشابه فاجعه سیستان در مشهد کرده اند؟!