فضهسادات حسینی، دانشجوی دکتری دانشگاه تربیت مدرس و دبیر و گوینده خبر پس از حضور در دیدار دانشجویان با رهبر انقلاب دلنوشته ای را در فضای مجازی منتشر کرد:
همه میآیند بشنوند ... من اما فقط به شوق دیدار رویت میآیم ... میآیم تا وقتی روی ماه و صلابت علی وارت را به نظاره مینشینم و اشک از دیدگانم جاری میشود، اندوه و دردهای سالهایم را هم با خود بشوید.
ای بهترین مرد ... و ای رهبر عزیز ... دل همه ما به بودن شما خوش است! نمیدانی چقدر برای دیدارت روزشماری میکردیم!
راستش همیشه اول ماه مبارک که میشود، زمزمه افطاری دانشجویی رهبری ست که نقل محافل دانشجویان و جوانان است. هر کس دنبال راهی میگردد تا خود را در خیل دانشجویانی قرار دهد که توفیق دیدار برایشان حاصل میشود. نهتنها ازنظر شما این دیدار ویژه است، که ما نیز چنین حسی را بارها بیشتر داریم.
و چه لذتی دارد کارت را که در دستمان میگیریم! دیدار پسر فاطمه! و البته چقدر سخت است از بین نگاههای حسرتبهدل دهها دانشجوی مشتاقی که سعادت دیدار ندارند، عبور کردن و دیدن التماس نگاههایشان. از در خیابان اشکبوس که میخواهی وارد شوی، دهها دختر دانشجو منتظرند بلکه فرجی شود و تا پایان دیدار توفیق حضور پیدا کنند، گویی تجربه سالهای قبل دوستانشان است.
سرم را زیر میاندازم تا نگاهم به نگاهشان گره نخورد! حاضر بودم هر چیزی را ببخشم جز کارت دیدار با حضرت عشق را! از همه مراحل بازرسی و گشت، با چهرههای مهربان و خوشروی خواهران سپاه حفاظت گذشتم!
جلوی در حسینیه ک ایستادم، حس میکردم قلبم بیرون سینهام میتپد! چشمهایم را بستم، دستم را روی سینهام گذاشتم، نیت کردم و وارد شدم. حداقل نیم ساعتی تا شروع برنامه مانده بود اما تقریباً حسینیه امام خمینی (ره) پر بود.
ازآنجاکه خانمها اغلب در جای نامناسبتری قرار دارند و ستونها مانع دیدار حضرت آقاست، گوشهای که به جایگاه مسلط بود را انتخاب کردم.
طبق روال، همه سرپا و چشمبهراه نشسته بودند تا اولین لحظه ورود و دیدار را از دست ندهند. فضای حسینیه در این لحظات حال و هوای خاصی دارد، شعارها و شعرهایی که گاه هماهنگ و گاه ناهماهنگ زمزمه میشود! هم تخلیه هیجان و ابراز عشق و ارادت است و هم برای گذر زمان تا لحظات انتظار را که اغلب کش میآیند کوتاه کند! «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم»، «یاد امام و شهدا»، «اینهمه لشکر آمده»، «نه سازش، نه تسلیم» و ...
مسئولین و آقازادهها هم یکبهیک میآیند و به جمعیت لبخند میزنند و پشت به آنها مینشینند! ناگهان جمعیت با هیجان میایستد و با مشتهای گرهکرده و با ذکر و شعار بر لب به سمت جلوی حسینیه میدود! هر کس چیزی میگوید! یکی اشک میریزد، یکی شعار میدهد، خلاصه حال هیچکس سر جایش نیست!
همه مشعوف و مبهوت دیدار ولی امر مسلمین جهانند که حالا در فاصله چند قدمی یا چند متریشان ایستاده و برایشان دست تکان میدهد! با همان لبخند پدرانه همیشگی که قند را در دل آب میکند! اشک امان نمیدهد و مانند یک پرده توری ضخیم مانع دیدار میشود. سر جایم ایستاده بودم، نشستم اما همچنان خیره به یک نقطه! عقب حسینیه خالی بود و جلو متراکم.
ناگهان و بیمقدمه صدای آقا از پشت میکروفن بلند شد! با لحنی بهغایت صمیمی و پدرانه گفتند لطفاً کمی به عقب برگردید، جمعیت جلوی حسینیه متراکم است، دیدار طولانی ست، اذیت میشوید! بعد لحظهای مکث کردند و فرمودند: البته من هیچوقت جوانان و فرزندانم را به عقبگرد و عقبنشینی توصیه نمیکنم! این بار به خاطر خودتان است و فرق میکند! (نقل به مضمون)
جوانان که حالا سر از پا نمیشناختند و قبل از آن بههیچوجه حاضر نبودند جایشان را وجبی جابجا کنند تا آقا را خوب ببینند، باذوق و برای اطاعت امر از ولی، با شوقوذوق وصفناپذیری عقبنشینی کردند.
همهمهها که خوابید قاری بینالمللی قرآن، تلاوتش را آغاز کرد و بعد هم مجری. با همه مهربانی و صمیمت حضرت آقا، استرس را میشد در کلام و حالات مجری و دانشجویان سخنران حس کرد! حق هم دارند، صحبت در برابر شخصیت اول جهان اسلام، تمام امید دوستان و بزرگترین دغدغه دشمنان!
مجری خودش را که البته دانشجو نبود و دانشآموخته بود، معرفی کرد و یکبهیک سخنرانان آمدند! پر از شور و حرارت و هیجان! خیلی راحت و بدون خجالت و تعارف، حرفهایشان را به آقا میگفتند، از بالا تا پایین مسئولین نظام، نقد و دغدغه و شکایت و انتظار داشتند! و .... آقا فقط گوش میکردند و یادداشت برمیداشتند با دقت بسیار! فکر نمیکنم جوانان در برابر هیچ مسئولی اینقدر حالشان خوب باشد و اعتمادبهنفس داشته باشند!
هر دانشجویی هم که صحبتش تمام میشد، خدمت حضرت آقا میرفت، دوزانو مینشست، دست آقا را حتماً میبوسید، حرفی میزد، صلهای میگرفت و میرفت! کاش من بجایشان بودم! کاش ... دانشجویان بیمحابا صحبت میکردند تا جایی که حتی به خود رهبری هم انتقاد شد و گفتند در سیاست داخلی با شما موافق نیستند! دراینبین هر جا ک سخنران مکث میکرد یا خود بچهها به وجد میآمدند، صدای تکبیر و احسنت بود که در حسینیه طنینانداز میشد!
از هر دری سخن رانده شد، از علم و سیاست و اقتصاد و جهاد و فرهنگ و ... خلاصه موضوعی نبود که دانشجویان در آن حرفی نداشته باشند!
موقع سخنان حضرت آقا شد که ناگهان دختری از میان جمع بلند شد و هرقدر محافظان تلاش کردند او را بنشانند تا نظم را بر هم نزند، قبول نکرد! دقایقی صحبت کرد و چفیه ای که سوغات پدرش بود را تقدیم نمود! البته با درخواست آقا به محافظان داده شد تا به دست آقا برسد!
بلافاصله از ردیفهای جلو یک آقا شروع ب صحبت کرد که صدایش برای من واضح نبود. بعد یک پسر دیگر ایستاد! چندین نفر همدست بلند کرده بودند! آقا بااینکه با نهایت دلسوزی حرفهای این دو نفر را شنیدند و گفتد اینها مواردی است که دوستانتان گفتند! من هم این موارد را شنیدهام و خیلی بیشتر از شما در جریانم! البته دوست دارم سخنان تکتک شمارا بشنوم اما زمان کم است و برنامه تا بعد از افطار هم ادامه خواهد داشت! و بعد در کمال تواضع از دانشجویانی که اجازه صحبت نداشتند، سخنانشان را شروع کردند.
اولازهمه فرمودند که قبل از پاسخ به صحبتهای شما، شمارا توصیه میکنم به خواندن دعا و قرآن، که اگر درون درست شود بیرون هم درست خواهد شد! ایشان بر قرائت دعای پنجم، بیستم و بیست و یکم صحیفه سجادیه بسیار تأکید مکرر کردند و نیز حداقل تلاوت یک صفحه قرآن در روز؛ و بازهم آقا بر تفاوت این جلسه با سایر جلساتشان تأکید کردند!
لابهلای صحبتهای آقا هم پر بود از مهربانی و شوخی و خنده! علاوه بر حماسه و هیجاناتی که گاه بهصورت مشتهای گرهکرده و در قالب شعار شنیده میشد! خلاصه که واقعاً دیدارهای دانشجویی حضرت آقا جنسش فرق دارد، هم برای ما و هم آقایمان! عجیب باصفاست! مشروح سخنان آقا و دانشجویان هم که از رسانه ملی و سایر ابزارهای اطلاعاتی پخش میشود! البته ممکن است همانطور که سخنرانان هم اشاره داشتند، مشمول جرحوتعدیلهایی بشوند که البته طبیعی ست.
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد