به نقل از پیک هشترود متن مصاحبه یک معتاد روبه بهبودی از بند اعتیاد با بدین شرح است:
مهدی هستم معتاد روبه بهبودی. خدا را شکر می کنم که پاک هستم. من هم در یک خانواده مذهبی متولد شدم که همیشه خانواده ام سعی می کردند من را درست تربیت کنند ولی من هیچ موقع به حرفهای آنها گوش نمی دادم و یک دنده بودم و این باعث شد به بیراهه بروم و در مسیر درست قدم برندارم.
سعی در مطرح کردن خودم داشتم حتی با روشهای غلط
من در اوج نوجوانی در ۱۵ سالگی با سیگار شروع کردم. سعی می کردم خودم را مطرح کنم و لو به هر نحوی. با افراد نادرستی معاشرت می کردم و خلا خودم را با اینها پر می کردم. من خودم به سوی این افراد رفتم و سعید کردم از آنها تقلید کنم و این باعث شد رو به موادمخدر بیاورم.
اولین نخ سیگاری که کشیدم در مدرسه بود از دست پسرعمویم گرفتم و او هم از پدرش دزدیده بود. احساس بزرگی می کردم و افتخار می کردم و عیب نمی دانستم. کم کم از ۱۵ سالگی وارد مواد سبز(حشیش) شدم. بعد با مواد سیاه(تریاک) از طریق پدر دوستانم با این مواد آشنا شدم. درآمد هم داشتم و در قهوه خانه پدرم مشغول به کار بودم.
مواد را دوستانم از پدرانشان می دزدیدند و در باغات اطراف شهر می کشیدیم. اول کم مصرف می کردیم بعد زیادتر شد. کم کم چون هزینه خودم را نمی توانستم پیدا کنم رفتم دنبال کار. رفتم در نانوائی کار کردم. بعد مجبور شدم بدلیل افزایش هزینه، مواد فروشی کنم. مواد را هم از شهرهای اطراف می آوردیم. اول هم با مواد سفید (هروئین)آغاز کردیم.
یک روز میهمانی از جنوب کشور داشتم که به من پیشنهاد کرد اگر مواد بیاورید و بفروشید پولدار می شوید و من هم چون معتاد بودم و نمی دانستم پس قبول کردم. از همان روز خودمان هم مصرف کردیم در حالی که من تنها ۱۹ سال داشتم.
زندان رفتن را نیز افتخار می دانستم.
۳ ماه آزادانه فروختیم اما بعد دستگیر شدم و به زندان رفتم. این ۳ ماه تاثیری نداشت و حتی افتخار هم می کردم که زندان رفتم. درک نمی کردم آبروی خانواده ام می رفت. جوانی ام رفت و خانواده ام نیز مرا طرد کرده بود. در انزوا بودم. تک اتاقی داشتیم که من در آنجا بودم.
پدرم سیگار می کشید اما مواد مصرف نمی کرد.
۶ سال در زندانها بودم حتی محیط زندان را نیز خراب کرده بودم. همیشه انگشت نما بودم. هر مشکلی بود به سراغ من می آمدند اسم من بد درآمده بود اما باز هم افتخار می کردم.مواد من را به روزی درآورده بود که در حال خودم نبودم. ساقی شهر شده بودم.
یک روز فندک بدلیل عدم تعادل از دستم افتاد و لباسم آتش گرفت. من در چرت مواد بودم، وقتی آتش گرفت بیدار شدم و خودم را هول کردم و به جای درآوردن لباس آنرا با دستم خاموش کردم و لیاس به تنم چسبید. از سروصدای من خانواده ام آمد. پدر و مادرم گریه می کردند و برادرم هم به بدن من رسیدگی می کرد. مادرم هم می گفت که من آرزوی دامادی تو را داشتم اما ببین خود را به چه روزی انداخته ای.
انجمن معتادان گمنام پنجره ای متفاوت برای من باز کرد.
دیگر به خط آخر رسیده بودم اما نمی دانستم چطوری برگردم. نه کمپ جوابگوی من بود و نه راههای دیگر. تا اینکه یکی از دوستان من انجمن معتادان گمنام را معرفی کرد. ۱۸ سال در دام اعتیاد افتاده بودم. همه چیزم را از دست دادم.
اما پیام انجمن را گرفتم و تاثیر آنرا نیز در دوستانم دیدم. دیگر کلّه شقی گذشته را نکردم و حرف گوش کن شدم. وقتی خودم را در آئینه می دیدم ناراحت می شدم. فکر نمی کردم در انجمن دوام بیاورم ولی ۹۰ جلسه آمدم و بعد راهنما گرفتم و اجازه داد قدم ها را سپری کنم.
در ۶ ماه بعد از ترک قصد کردم ازدواج کنم ولی راهنما اجازه نداد بالاخره در یکسالگی پاکی، از یک دختر خواستگاری کردم و با صداقت گذشته خود را به آنها گفتم و جواب مثبت گرفتم.
دیگر با آن افراد ناسالم معاشرت نمی کنم و در این راه از دوستان بهبودی ام کمک می گیرم. انجمن و قدم های آن باعث شد تا اراده صفر درصدی من به ۱۰۰ درصد برسد.
از گذشته خود ترسی ندارم چون چراغی به آینده من است و برای من درس عبرتی است. جامعه هم باید با افراد ترک کرده و پاک برخورد خود را تغییر دهد و حمایت کند تا این افراد سرخورده نشوند.
خانواده ها با فرزندان خود درست رفتار کنند و ایراد فرزندان خود را بگویند ولی تنبیه نکنند و من از عموهایم زیاد کتک خوردم. اگر با فرزندان رابطه درستی داشته باشند فرزندان نیز خلا خود را درجاهای دیگر جستجو نکنند.
جوانان مشکلات خود را در خانواده هایشان حل کنند و از معتادان درس عبرت گرفته و از بزرگترها حرف شنوی داشته باشند.
امید است این داستان درس عبرتی برای سایر جوانان باشد تا در دام اعتیاد نیفتند.