حجت الاسلام والمسلمین سید محمود مرعشی نجفی فرزند مرجع عالیقدر مرحوم آیتالله العظمی مرعشی نجفی(قده)، از نزدیکان و معاشران دیرین امام خمینی و فرزند ارجمندش شهید آیت الله سید مصطفی خمینی است. وی در گفت و شنودی که پیش روی دارید، به بیان پاره ای از خاطرات خویش از ادوار آغازین نهضت اسلامی پرداخته است.امید آنکه مقبول افتد.
*طبعا بیان زمینههای نهضت اسلامی با تبیین شرایط حوزه علمیه قم پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی،ارتباطی وثیق دارد. به عنوان آغازین سوال بفرمایید که شرایط حوزه علمیه قم درآن دوره چگونه بود؟
پس از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی(رحمه الله)، رژیم شاه سعی کرد مرجعیت شیعه را از قم به نجف منتقل کند. نکتهای که شک ما را به یقین تبدیل کرد این بود که شاه برای تسلیت رحلت آیتالله بروجردی، ابتدا تلگراف تسلیت را برای علمای نجف، مخصوصاً آیتالله حکیم فرستاد تا همه توجهات به آن سو جلب شود. منظور شاه این بود که دیگر در حوزه علمیه قم، کسی که بتواند مرجعیت شیعه را به عهده بگیرد وجود ندارد و لذا مرجعیت شیعه باید به ازقم منتقل شود. کسانی که عمق این توطئه شاه را درک میکردند، متوجه موضوع بودند، اما بخشی از مردم عادی از سر ناآگاهی پذیرفتند که از علمای نجف تقلید کنند. بعضی از مطبوعات که متوجه اصل موضوع شده بودند، تصاویری از حضرت امام، مرحوم والد، مرحوم آیتالله لنگرودی و مرحوم آیتالله داماد را چاپ و به مردم اعلام کردند که در قم مراجع بزرگی هستند و آنها میتوانند از این مراجع تقلید کنند.به هرحال همه کسانی که با علمای قم وحوزه علمیه آن ارتباطی داشتند،متوجه می شدند که دستگاه مشغول انجام توطئه دراین باره است.
*نخستین جرقههای شروع نهضت حضرت امام کی زده شد؟
در سال 1341 که دولت علم لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی وچند ماه بعد ازآن رفراندوم برای انقلاب سفیدرا مطرح کرد، مردم به خیابانها ریختند و با شعار «ما حامی قرآنیم/ رفراندوم نمیخواهیم» اعتراض خود را به این لایحه نشان دادند. آن روز خودم در بازار شاهد تظاهرات مردم بودم. بعد از آن قضیه موضوع اصلاحات ارضی پیش آمد که ظاهر فریبندهای داشت و بعضی از رعایا تصور میکردند، زمینها را از مالکان میگیرند و به آنها میدهند! کسی هم نبود که آگاهی بدهد و ارتباطشان با علما هم محرمانه و دشوار بود و فقط عده ای در بعضی از مطبوعات و شبنامهها، مخالفت علما را چاپ میکردند.
*اشاره کردید به آغاز مبارزات از مقطع مطرح شدن لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی. چه شد که رژیم در این ماجرا کوتاه آمد؟
در این قضیه همه علمای قم، از جمله مرحوم والد اعتراض کردند و اعلامیه دادند. البته مردم قم یکپارچه به حمایت از علما برخاستند و راهپیمایی کردند که اگر این اتفاق نمیافتاد، معلوم نبود چه وضعیتی برای علما پیش بیاید. همه تلاش رژیم این بود که بین روحانیت و مردم فاصله ایجاد کند و طبیعتاً این وحدت و همگرایی را برای موجودیت خود خطرناک تشخیص میداد، به همین دلیل سعی کرد نمایندگانی را نزد مراجع و علما بفرستد و نظر موافق آنها را جلب کند، اما موفق نشد. نهایتاً ناچار شد برای علمای قم از جمله مرحوم والد، حضرت امام، حضرت آیتالله گلپایگانی و دیگر بزرگان تلگراف بفرستد و اعلام کند قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی تا تشکیل مجلس اجرا نخواهد شد! اما علما نپذیرفتند و گفتند: باید کلاً این قانون لغو شود. نهایتاً اعلامیههای مراجع و پشتیبانی مردم سبب شد رژیم عقبنشینی کندوعلنا لغو آن اعلام شود.
*علت وقوع فاجعه مدسه فیضیه قم چه بود و چه پیامدهایی داشت؟
پس از لغو قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، شاه دکتر امینی را برای ملاقات با علما و مراجع فرستاد. او در ملاقاتی با مرحوم والد گفت: اگر مشکلی هست چرا به ما منتقل نمیکنید تا اصلاح کنیم؟ اما مرحوم والد و دیگر علمای حاضر در مجلس گفتند: «قضیه جدیتر از این حرفهاست! شاه هر چیزی را که امریکا دیکته میکند اجرا میکند. اگر میخواهید مردم راضی باشند، احکام و قوانین اسلام را اجرا کنید». به این ترتیب امینی بیآنکه نتیجهای بگیرد برگشت.
پس از این قضایا شاه تصمیم گرفت به قم سفر کند. تلاش زیادی میشد که روحانیون و مردم از او استقبال کنند، ولی آنها شرکت نکردند. شاه که از این واکنش بهشدت عصبانی بود، در میدان آستانه سخنرانی تندی کرد و روحانیون را عدهای مقدسنما برشمرد که شهر را به آشوب کشیدهاند! پس از آن بود که به تهران برگشت و بر شدت عمل خود علیه اسلام و روحانیون افزود. شاه که از قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی و برخورد مردم قم با خودش به شدت عصبانی بود، دستور حمله به مدرسه فیضیه را صادر کرد.
*در آن روز خودتان در مدرسه حضور داشتید؟
خیر، من نبودم، ولی شنیدم حاجآقا انصاری منبر میرود و عدهای از مأموران رژیم با فرستادن صلوات سعی میکنند مجلس را به هم بزنند. وقتی هم که مردم اعتراض میکنند، با مردم درگیر میشوند و عدهای را مجروح و شهید میکنند. در آن دوره حضرت امام در مناسبتهای مختلف مردم را متوجه توطئههای رژیم میکردند و لذا جایگاه ویژهای پیدا کرده بودند، ولی بعد از فاجعه فیضیه در فروردین سال 1342 موضعگیریهای ایشان حادتر شد. در روزعاشورای سال 42 برخی سعی کردند امام را از رفتن به مدرسه فیضیه منصرف کنند، اما ایشان نپذیرفتند و با یک فولکس که سقفاش باز بود و در حالی که مردم دنبال حرکت می کردند، به مدرسه فیضیه رفتند و سخنرانی پرشوری ایراد کردند.
*همان سخنرانی که منجر به دستگیری ایشان شد؟
همینطور است. در سحرگاه 15 خرداد سال 1342 مأموران رژیم ایشان را در منزلشان در محله یخچال قاضی دستگیر کردند.
*خاطره شخصی شما از این رویداد چیست؟ آن روز را در قم چگونه دیدید؟
بله، ما روی پشتبام خانه خوابیده بودیم که موقع سحر صدای شیون و زاری از خیابان شنیدیم! بلافاصله به خیابان دویدم و از مردم شنیدم «آیتالله خمینی را دستگیر کردند!» برگشتم و لباس پوشیدم و به منزل والد رفتم. ایشان از موضوع خبر داشتند و فرمودند: باید به صحن مطهر برویم. همراه با عدهای از علما که به منزل ما آمده بودند به طرف حرم حرکت کردیم. کمی بعد مرحوم حاجآقا مصطفی، مرحوم آقای اشراقی و مرحوم آیتالله گلپایگانی هم آمدند.در آغاز مرحوم حاجآقا مصطفی نحوه دستگیری حضرت امام را برای مردم بازگو کردند. مردم قم گروه گروه وارد صحن شدند و جمعیت بهقدری زیاد شد که مأموران رژیم احساس کردند خطر بزرگی آنان را تهدید میکند، لذا به سوی مردم تیراندازی کردند و عدهای شهید شدند. علما و مراجع که دیدند ممکن است عده زیادی زخمی و شهید شوند، به مردم گفتند: به خانههایشان برگردند و منتظر اعلامیه علما و مراجع باشند! مردم در حالی که شعار میدادند از صحن مطهر خارج شدند و مأموران هم به طرف آنها تیراندازی کردند و عدهای هم در آنجا شهید و مجروح شدند. یادم هست جنازه طلبهها و مردم عادی روی زمین افتاده و خون آنها به در و دیوار پاشیده بود!
*بعد از این ماجرا،سیر قضایا به کدام سو رفت؟ وقایع بعدی چگونه رخ دادند؟
پس از این حادثه، تقریباً ده روز بیوت آیات عظام توسط مأموران رژیم در محاصره بود و کسی حق ورود یا خروج به آنجا را نداشت.
پس از این حادثه، تقریباً ده روز بیوت آیات عظام توسط مأموران رژیم در محاصره بود و کسی حق ورود یا خروج به آنجا را نداشت.
ما حتی رادیو هم نداشتیم و به کلی از اوضاع بیخبر بودیم. حتی تلفنها را هم قطع کرده بودند.بهتدریج خبر آمد که حضرت امام در زندان هستند. بعد هم یکی از روزنامهها این خبر را چاپ کرد که: بین آیات عظام خمینی، قمی و محلاتی با رژیم توافق شده است که دیگر در مسائل سیاسی دخالت نکنند! و بر اساس این توافق، آقایان از زندان آزاد خواهند شد! همه میدانستند این توطئه رژیم است، ولی میخواستند جلوی سیل خونی را که رژیم به راه انداخته بود بگیرند. حضرت امام را از زندان به منزل حاجآقا روغنی در قیطریه برده و در حصر نگه داشته بودند. مرحوم آقای محلاتی و مرحوم آقای قمی هم در آنجا بودند و بعد به قم آمدند. مرحوم والد در پاسخ به این خبر اعلامیه شدیداللحنی را صادر و اثبات کردند که این حرفها کذب محض است.
*از گردهمایی علما و مراجع در تهران برای آزادی حضرت امام چه خاطرهای دارید؟
آقایان علما و مراجع در قم جلسه گذاشتند و تصمیم گرفتند علمای بلاد و شهرها را جمع کنند و از دولت بخواهند حضرت امام را آزاد کند، وگرنه مردم را دعوت به قیام خواهند کرد. بنده همراه با مرحوم والد سیزده روز در منزل مرحوم آیتالله خوانساری در تهران بودیم، ولی چون دیدیم قضیه ممکن است طولانی شود، در عباسآباد منزلی را اجاره کردیم و حدود چهار ماه در تهران بودیم. در این فاصله صبحها و بعد از ظهرها جلساتی با حضور علمای بلاد تشکیل میشد و چند صد نفر علمای طراز اول بلاد کشور در آن جلسات شرکت میکردند. متأسفانه از آن جلسات فیلم یا تصویری تهیه نشد.
علما چند بار رئیس ساواک، سرلشکر پاکروان را خواستند و خواستههای خود را با او در میان گذاشتند تا به اطلاع شاه برساند. او هم میرفت و برمیگشت و میگفت: شاه گفته است اگر آقای خمینی قول بدهند در مسائل سیاسی دخالت نکنند، آزاد خواهند شد! بدیهی است کسی نمیتوانست چنین قولی بدهد، چون حضرت امام مرجع تقلید و برخوردار از مصونیت بودند و کسی نمیتوانست مانع از فعالیت های ایشان شود.
*از ماجرای تأیید مرجعیت حضرت امام توسط دیگر مراجع وقت بگوئید؟ این فرآیند چگونه انجام پذیرفت؟
از آنجا که طبق قانون، اعدام مراجع تقلید ممنوع بود، لذا مرحوم والد، مرحوم آیتالله میلانی، مرحوم آشیخ محمدتقی آملی و یکی دیگر از مراجع مرجعیت حضرت امام را تأیید و اعلام کردند. این تأییدیه سبب شد توطئه رژیم در مورد از بین بردن امام عقیم بماند. به هرحال خبر مقاومت و پیگیری چهار ماهه علما و مراجع بلاد سراسر ایران در تهران، به خارج از کشور هم رسید و رادیوهای بیگانه شروع به نقل اخبار این رویداد کردند و مطبوعات سراسر دنیا سر و صدا راه انداختند.
همین بازتاب ها موجب شد که یک روز صبح با پدر صبحانه میخوردیم که چند کماندو اسلحه به دست وارد منزل شدند و به زور ما را سوار ماشین کردند و به قم بردند! بعداً فهمیدیم به همین نحو همه علما را به شهرهایشان برگرداندند، در حالی که علما حاضر بودند حتی یک سال هم شده در تهران بمانند تا حضرت امام آزاد شوند. سرانجام با پایمردی و مقاومت علما، رژیم به خواست مردم تسلیم شد و حضرت امام از حصر آزاد شدند. استقبال مردم از ایشان به حدی بود که رژیم خیابانهای اطرف منزلی را که حضرت امام در آن حصر بودند، بست! همچنین در قم مجلس باشکوهی در مدرسه فیضیه، مساجد و تکایا برگزار شدند. مرحوم والد از صبح تا ظهر به بیت حضرت امام میرفتند و در کنار ایشان مینشستند و میفرمودند: «ما باید در کنار ایشان باشیم تا رژیم بفهمد خواسته ایشان خواسته همه روحانیت و مسلمانان است و ما از ایشان حمایت میکنیم.»
*از دومین دستگیری حضرت امام و پیامدهای آن چه خاطراتی دارید؟
خاطرم هست که مرحوم والد پس از اعتراض حضرت امام به کاپیتولاسیون، اعلامیه دادند و از موضع حضرت امام حمایت کردند. در آن زمان متأسفانه روحانیون آنگونه که شاید و باید به مسائل سیاسی نمیپرداختند. مرحوم والد بسیار تلاش کردند قشر جوان حوزه را با مسائلی که منجر به دستگیری و تبعید امام شد، آشنا سازند، اما چون به ایشان همراهی نشد، متأسفانه کار چندانی از پیش نرفت. ایشان در دستگیری دوم حضرت امام اعلامیه بسیار تندی صادر کردند و گفتند: «اگر یک قطره خون یا یک مو از سر برادر عزیز ما، حضرت آیتالله خمینی کم شود و ایشان را صحیح و سالم به دست ما ندهند، هیچگاه از اقدام به قیام بازنمیایستیم تا ایشان را صحیح و سالم به ما باز گردانند»پس از تبعید امام رژیم برای ارعاب مردم، هواپیماهای جنگی را به مدت نیم ساعت بالای سر شهر قم به پرواز در آورد تا دیوار صوتی را بشکنند. هواپیماها بهقدری پایین میآمدند که مردم تصور میکردند به ساختمانها خواهند خورد، چون تا آن روز از این چیزها ندیده بودیم!
با تبعید امام به ترکیه حاجآقا مصطفی با مراجعه به بیوت آیات عظام تلاش زیادی میکرد که چارهای پیدا کنند. یک بار که ایشان به منزل ما آمده بود، 50، 60 کماندوی مسلح عربدهکشان ریختند و ایشان را دستگیر کردند و بردند. مرحوم والد سعی کردند مانع شوند که آنها به ایشان لگد زدند و ایشان روی پلهها افتادند!
با تبعید امام به ترکیه حاجآقا مصطفی با مراجعه به بیوت آیات عظام تلاش زیادی میکرد که چارهای پیدا کنند. یک بار که ایشان به منزل ما آمده بود، 50، 60 کماندوی مسلح عربدهکشان ریختند و ایشان را دستگیر کردند و بردند. مرحوم والد سعی کردند مانع شوند که آنها به ایشان لگد زدند و ایشان روی پلهها افتادند! با این وضعیت حاجآقا مصطفی را دستگیر کردند و بردند و زندانی کردند. مدتی بعد حاجآقا مصطفی را هم تبعید کردند. یک روز در ساوه منزل یکی از علما بودم که مرحوم والد زنگ زدند که: زود به قم بیا. سریع حرکت کردم و خود را به قم رساندم. ایشان فرمودند باید به عراق بروی! عرض کردم: «به من اجازه خروج نمیدهند.» فرمودند: «به صورت قاچاق برو!» مرحوم والد نامههای مفصلی را نوشتند و به من دادند و من به خرمشهر منزل مرحوم آقای سلمان خاقانی رفتم و ایشان ترتیب رفتنام به عراق از طریق بصره را دادند. شبانه خود را به بغداد رساندم و از آنجا به کاظمین رفتم و فهمیدم امام به کربلا مشرف شدهاند. بلافاصله به سمت کربلا حرکت کردم و پرسانپرسان خود را به بیت حضرت امام رساندم. نامه مرحوم والد را به ایشان دادم. بنده حدود یک ماه در خدمت حضرت امام بودم و کسی غیر از حاجآقا مصطفی نزد ایشان نبود. ایام خوشی بود و حضرت امام سعی میکردند به من خوش بگذرد. ایشان دیدارهایی با حضرات آیات حکیم، خوئی، شاهرودی و دیگران داشتند و بنده در اغلب این ملاقاتها حضور داشتم. هنگام بازگشت نامههایی را به من دادند که به دست مرحوم والد و دیگران برسانم و به صورت قاچاق برگشتم. در بین راه با مشکلات فراوانی مواجه شدم، ولی هر طور بود خود را به خانه رساندم و نامهها را تحویل دادم. پس از رسیدن از ساواک قم تماس گرفتند و مرا خواستند که از رفتن امتناع کردم، ولی آنها آمدند و مرا دستگیر کردند و به تهران فرستادند و بازجویی و بعد هم زندانی کردند که با تلاش مرحوم آیتالله خوانساری و مرحوم آیتالله آملی و چند تن دیگر از علما آزاد شدم. به هر حال اسباب افتخارم است که نخستین فردی بودم که از ایران برای زیارت حضرت امام به نجف رفتم و باز اولین نفری بودم که همراه با مرحوم آقای اشراقی برای ملاقات با ایشان به نوفللوشاتو رسیدم.