سوسن پرور متولد سیام دیماه۱۳۵۴ دانشآموخته ادبیات نمایشی و کارگردانی تئاتر در مقطع فوقلیسانس است. وقتی برای گفتوگو مقابلش مینشینی محال است لبخند روی لبانتان نقش نبندد.
سوسن پرور بسیار خوشخنده و البته خوشصحبت است. او با چنان صداقتی به سوالات ما پاسخ میدهد که نمونهاش را کمتر میتوان در میان بازیگران و چهرههای سرشناس دید. سوسن پرور در این مصاحبه از علاقهاش به بازیگری و قصههایی جذاب از فراز و نشیب زندگی و آرزوهایش میگوید؛ قصههایی که براساس واقعیت شکل گرفتهاند. ناگفتههای سوسن پرور درباره عشق، ازدواج و زیبایی را از دست ندهید. او در مصاحبه رو در رو با ما از دلایل ازدواج نکردنش با مخاطبان مجله صحبت میکند و درباره انتقادهایی که اخیرا در فضای مجازی درباره چهره و ظاهر او مطرح شده، صادقانه صحبت میکند.
چرا بازیگری؟
من همیشه بازیگری را دوست داشتم. گرایش بازیگری در آن زمان در دانشگاه آزاد اراک که درس میخواندم، وجود نداشت. من آن زمان ادبیات نمایشی میخواندم اما تا جایی که استادها اجازه میدادند سر کلاس بازیگری حاضر میشدم. البته در رشته خودمان هم تعداد محدودی واحد بازیگری داشتیم. علاقه شخصی خودم این بود که بازیگری را دنبال کنم. وقتی هم که دانشگاه رفتم اعتقاد نداشتم که بازیگر شوم. آگاهی نداشتم که چطور میتوانم بازیگر شوم. راستش فکر میکردم حالا که ادبیات نمایشی خواندم باید نمایشنامهنویس شوم، اما بعدتر دیدم نه میتوانم در بازیگری هم ورود کنم. در کلاسهای بازیگری شرکت کردم و بچهها در دانشگاه من را به پروژههای دانشجوییشان دعوت کردند و من تشویق شدم و در جشنوارههای دانشجویی جایزه گرفتم. اساتیدم مثل دکتر خسروی و دکتر شفیعی مشوق من بودند. بعد از این دیدم میشود با لیسانس ادبیات نمایشی هم بازیگر شد.
«توالت» موفقترین اثرم بود
از شانس من برای مقطع فوق لیسانس باز هم رشته بازیگری وجود نداشت و من مجبور شدم کارگردانی تئاتر را انتخاب کنم و در این رشته درسم را ادامه دهم. البته فکر کردم که اگر بتوانم کارگردان خوبی باشم و تجربههای موفق داشته باشم قطعا میتوانم در بازیام موفقتر باشم. چند نمایش کارگردانی کردم که شاخصترینش «توالت» بود که سال۸۱ در جشنواره فجر به خاطرش جایزه کارگردانی گرفتم. نمایشنامه دیگری داشتم بهنام «تف» که بعدها به «شوک» تغییر نام داد و در جشنواره بینالمللی طنز اصفهان شرکت کرد و تمام جوایز اول را گرفتم، اما متاسفانه این جشنواره دنبال نشد باوجود آنکه هنرمندان زیادی از کشورهای خوبی در این جشنواره شرکت میکردند. چند کار دیگر هم انجام دادم اما به مرور دامنه فعالیتم در بازیگری بیشتر شد.
خانوادگی اهل شوخی و خندهایم
در دوران دانشجویی علاقه زیادی به گروتسک و طنزی که در آثار اوژن یونسکو بود، داشتم. پایاننامه لیسانس و فوقلیسانسم هم حول و هوش گروتسک بود. برای همین به سمت کمدی جذب شدم. اگرچه پروژههایی که کار میکنم با طنزی که ایدهآل من است فاصله دارد اما باز هم ترجیح میدهم طنز کار کنم. اصولا دوست دارم دیگران را بخندانم. مثلا همین الان که با هم مصاحبه میکنیم خیلی برایم جذاب است که چیزی بگویم تا با هم بخندیم و خستگی را از تنمان دور کنیم. ما ژنتیکی اهل بگو و بخند هستیم. مادر و مادربزرگم همینطور بودند. همه دوست داشتند خانه ما بیایند چون در خانه ما بساط خنده و شادی همیشه پهن بود. بعدها که تخصصیتر به این مقوله نگاه کردم، دیدم استعداد این کار را دارم که آدمها را بخندانم. پس دوست داشتم از این ویژگی استفاده کنم و آن را ارائه دهم. خب وقتی بازتاب آن را میدیدم دوست داشتم آن را ادامه دهم.
نگران بههم خوردن اجزای صورتم نیستم
یک چیزی که تئاتر به من یاد داد این بود که هیچ چیزی بین بازیگر و مخاطب وجود ندارد. در تصویر من باید جلوی دوربین میرفتم تا مردم از تلویزیون مرا ببینند. پس واسطهای بین من و مردم بود. به این نتیجه رسیدم که امکان ندارد من صداقت مطلق باشم و از صد تا لابی این صداقت رد شود و بخشی از این صداقت به مخاطب من نرسد، چون دوربین برای من خیلی قابل اعتماد نبود من به خودم اعتماد و سعی کردم هرگز بازی در بازی نکنم. همین که یک رول را بازی میکنم کافی است و بیشتر از آن بازی نکنم.
تا جایی که میتوانم آن شخصیت را مال سوسن پرور کنم و وقتی این اتفاق افتاد همه چیز آن نقش مال من است. ریاکشن صورتش مال من است و مثل دنیای واقعی من هم میماند. از واکنشها و ریاکشنهای واقعی صورتم در مقابل مخاطب ابایی ندارم. ترسی ندارم که اجزای صورتم بههم بخورد و فکر میکنم اینطوری مخاطب بیشتر به من اعتماد کرده و کاراکتر را بهتر لمس میکند، بنابراین در اجرای نقش خودم هستم و حسی که دارم دروغ نیست. هر چه صداقت من در آن نقش بیشتر باشد مردم بیشتر میپذیرند و باورش میکنند.
دوست دارم مجری یک تاک شو باشم
معتقدم هیچوقت صددرصد ابعاد ما کشف نمیشود و همه ما استعدادهایی داریم که هنوز زمان شکوفا شدنش فرانرسیده است. دلیلش هم این است که خودمان این توانایی را نداریم. چیزی که خیلی دوست دارم آن را تجربه کنم داشتن یک تاکشو یا برنامه تلویزیونی گفتوگو محور است. البته دوست دارم برنامه خیلی صمیمی و خیلی چارچوبشکن باشد. منظورم اصلا چالش نیست. چون وقتی میگوییم چالش یک آدمی را میخواهیم طوری دوره کنیم که او نتواند نفس بکشد. چنین فضایی که مجری مدام به خود امتیاز دهد را دوست ندارم. فضای دوستانه، عاشقانه که حس مهربانی و امنیت به مهمان دهد را دوست دارم که مهمان با عشق اعترافاتی را مطرح کند. در فضایی صمیمی و بانشاط مثل الان که ما داریم گپ میزنیم؛ ناهار میخوریم ولی در عین حال داستان زندگی یا یک تجربه شخصی را برای هم تعریف میکنیم. علاوه بر این دوست دارم نقش یک زن درد کشیده، جدی و تلخ را بازی کنم که نانآور خانواده است و سراسر تلخی او را احاطه کرده. تا حالا فرصت پیش نیامده چنین نقشی به من پیشنهاد شود.
شایعه کردند برای جراحی به تایلند میروم!
خیلی میانه خوبی با مطبوعات ندارم. راستش بعضی وقتها گفتوگوها طوری تنظیم میشود که معنای حرف عوض میشود یا مطلبی عنوان میشود که واقعیت ندارد. سر همین ماجرا نزدیک بود پروژه کاریام را از دست بدهم. البته کار برایم مهم نبود اعتبارم مهم بود که داشت نزد اعضای گروه از دست میرفت. همین اواخر هم چند خبرگزاری سر چهره من داستان درست کردند. یک خبرنگاری از یکی از سایتهای خبری یا خبرگزاریها تماس گرفت که آیا این راست است که میخواهی بروی تایلند و بینیات را جراحی کنی؟ خندهام گرفت. پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت شایعه شده که برای جراحی بینی قرار است به تایلند سفر کنی. گفتم واقعیت این است که من برای این کار تا ساوجبلاغ هم نمیروم، اگرچه در کامنتهای اینستاگرامم بهخاطر همین موضوع خیلی فحش میشنوم و میخوانم. با همه اینها خدا را شکر میکنم که بدنم سالم است. این را گفتم و تلفن را قطع کردم. اما فردا صبح دیدم که «هتاکی به بازیگر تلویزیون و تئاتر در اینستاگرام» تیتر شده و طوری با ماجرا برخورد شده که انگار من از این موضوع گلایه کردم که بهخاطر چهرهام مدام از مردم فحش میشنوم، چون حاضر به جراحی نیستم.
از کنار انتقادهای بیاساس رد میشوم
وقتی به اینستاگرامم سر میزنم و میبینم درباره بازیام نظر میدهند، از خوب و بدش صحبت میکنند، این موضوع برای من چالشبرانگیز است. پس درباره آن با مخاطبانم در قالب همان کامنتها صحبت کرده و تبادلنظر میکنیم، اما اگر بیایند به من بگویند چرا خالهایت را برنمیداری یا چرا بینیات را عمل نمیکنی؟ خب این شخصی است. مثل این است که بیایند بگویند چرا فلان کفش را پوشیدی. خب این سلیقه من است و مال من است. من این را دوست دارم، اما وقتی بیایند درباره کارم صحبت کنند حتی اگر مرا نقد کنند یا مرا بکوبند با آنها صحبت میکنم. اما از کنار کامنتهای بیاساس رد میشوم.
من زشت نیستم!
من هیچوقت فکر نکردم زشت هستم و کامنتهایی که میگرفتم برایم خیلی جالب بود. اوایل میگفتم مردم من را با گریم سریال عطاران به یاد دارند که ابروهای پرپشتی داشتم و حتی پشت لبم هم کمی سیاه بود. وقتی مردم مرا در خیابان میدیدند، میگفتند: «آخی، به اون زشتی هم که در سریال بودی، نیستی» و این برایم جالب بود که چرا همه مردم فکر میکنند من زشتم. نمیخواهم بگویم که حوریام، اما هیچ وقت فکر نکردم زشتم یا دماغم به صورتم نمیآید. یا هرگز فکر نکردم باید لبهایم را پروتز کنم. من فکر میکنم در مجموع قیافهام طوری نیست که وقتی کسی در خیابان رد شود برگردد و نگاه کند. نه آنقدر زشت که برگردد دوباره نگاه کند و نه آنقدر زیبا که طرف میخکوب شود. چشمهایم میبیند. حس بویاییام خوب است و همه چیز عالی است. فکر میکنم وقتی همه چیز درست کار میکند پس اوضاع خوب است و همین کافی است.
زیبایی برای ماندگاری در سینما کافی نیست
اینکه یک علمی پیشرفت کرده و خدماترسانی میکند قابل تشویق است. ممکن است کسی در یک سانحه تصادف معضلی برایش پیش بیاید و این علم به دادش برسد. ممکن است کسی بینی خیلی بزرگ و معایبی در صورتش باشد و تمایل داشته باشد آن را برطرف کند. خب وقتی علم پیشرفت کرد چرا نکند. این عالی است و موردتایید من است، اما اینکه یک شغلی اینقدر ناامن باشد که فکر کنی اگر صورتت را زیبا کنی ۹۹درصد این شغل را داری، این نه به جراحی و زیبایی بعد از آن برمیگردد نه به هیچ چیز؛ این تنها به ناامنی این شغل برمیگردد. هرگز امکان ندارد کسی عمل تخصصی قلب باز را انجام دهد بهخاطر اینکه زیباست اما حتما ممکن است کسی نقش اول یک فیلم را بگیرد چون زیباست.
پس این در واقع ضعف این شغل ناامن است و کسانی که به این ناامنی کمک میکنند. مثلا کارگردانی که خودش اعتراف میکند برای فلان نقش به اشتباه سراغ یک بازیگر رفته و بعد از اکران فیلم از انتخابش پشیمان شده چون چهره بازیگر منتخبش خیلی با نقش همخوانی نداشته و فانتزیتر بوده. مگر میشود. خب ۱۰تا فریم گرفتی فهمیدی انتخابت اشتباه بود خسارتش را بپرداز.
ما در سالهای گذشته دیدیم افرادی را که بهخاطر چهرهشان آمدند در چند فیلم حاضر شدند و بعد از ۵-۴سال بازیگر شدند. خوب است، اشکالی هم ندارد اما اینکه این اصلی شود که همه دنبالش باشند، خوب نیست. این خیلی برای من دردآور است که مردم میگویند ما چهکار کنیم که بازیگر شویم؟ مگر میپرسید که چه کار کنم باید نجار یا نقاش شوم؟ خب این همه کلاس هست باید کلاس بروید، دانشگاه بروید و مطالعه کنید. همینطوری که نمیشود. حتی افرادی به واسطه چهرهشان میآیند. کار اول را انجام دادی حالا برو یک دوره ببین و رشد کن.
هر کسی در زندگی ترسهایی دارد. من درمورد ازدواج شخصا ترسهایی دارم. باوجود آنکه آدم ریسکپذیری هستم اما هنوز نتوانستم بر ترسهایم غلبه کنم و ریسک کرده و ازدواج کنم. وقتی بنزین ماشینم کم است خب ترجیح میدهم وارد جاده نشوم. ترجیحام این است که بنزین بزنم و دیرتر برسم. اما واقعیت این است که من به عشق و زندگی زناشویی احترام میگذارم. این تردید من به خاطر ترسهایم است و هر آدمی ترسهای نهفتهای دارد. کسی که این ترسها را پشتسر میگذارد و عشقاش بر ترسهایش غلبه پیدا میکند، روزگار عاشقانهای برایش آرزو میکنم.
اکثر بازیگران زن ایرانی ماسک دارند
کسی که در بازیگری برای من اسطوره بود فریماه فرجامی است. این آدم در دنیای بازیگری بینظیر است. ژاله صامتی را هم خیلی دوست دارم. از ایشان انرژی خیلی خوبی گرفتم. در نمایش جدیدی که این روزها کار میکنم همبازی ماهچهره خلیلی هستم. در این نمایش با ایشان آشنا شدم. اولش فکر میکردم که با بازیگری همبازی هستم که قرار است جایگاه ایشان به من یادآوری شود. بعد دیدم که چقدر این زن خودش است و چقدر بدون فیلتر است و زیبایی صورت و سیرت دارد.
خیلی برایش احترام قائلم. چون به جرات میتوانم بگویم کمتر بازیگر زنی را دیدم که ماسک نداشته باشد و خودش باشد و البته تاحدی حق میدهم به آنها چون اگر این ماسکها نباشد پیشرفت کاری برایشان فراهم نمیشود. از بازیگران مرد از شهاب حسینی نام میبرم که اخیرا با سریال شهرزاد حسابی خوش درخشیده است. اما خب محبوبترین بازیگر مرد نزد من رضا عطاران است که در نقشهای جدی و کمدی بسیار خوب بازی میکند. او حتی طنز را جدی بازی میکند و تواناست و خیلی دوست دارم سبک او را بتوانم دنبال کنم. از خارجیها بازی نیکول کیدمن و جودی فاستر را دوست دارم.
جز بازیگری کار دیگری ندارم
جز بازیگری تدریس هم میکردم. البته این به ۱۰سال پیش برمیگردد، اما از زمانی که کار تصویر، منظورم تلویزیون و سینماست، را شروع کردم بیشتر تمرکزم روی همین کار است. منبع درآمد من کار تصویر است. تئاتر هم کار میکنم اما واقعیت این است که هرگز روی پول تئاتر حساب باز نکردهام.
تهران با من مهربان نبوده است
تهران هیچوقت جای دوستداشتنی برایم نیست. شاید چون در شهرستان بزرگ شدم. چیزی در تهران وجود دارد که مرا اذیت میکند. آدمها در تهران متوجه هم نیستند. از حال هم باخبر نیستند. مثلا اگر در شهرستان باری دستت باشد چند نفر میپرسند که میخواهی کمکت کنیم. این خیلی فرق میکند با تهران که کسی نگاهت هم نمیکند و حتی تنه هم میزند و از کنارت رد میشود و برنمیگردد نگاهت کند، شاید درنهایت در حال گذر ببخشید بگوید و برود. فضا خیلی بیمهر است. در آپارتمان آدمها نمیدانند همسایهشان کیست. همسایهها سلام و علیک نمیکنند چون میترسند بروند از هم پیاز بگیرند. خارج از تهران اینطور نیست، البته یک تجربه شکستخورده از لواسان دارم.
اما این روزها که در بومهن زندگی میکنم دنیای خوبی را تجربه میکنم. بومهن شهرستان کوچک، بین راهی و پر از تردد و پر از امنیت عاطفی است. همه میدانند یک هنرمند در اینجا زندگی میکند و با او مهربانند. آدمها متوجه حضور هم هستند. مثلا یکی از دوستانم آمده بود بومهن. آدرس مرا نداشت اما یکدفعه جلوی خانه من ظاهر شد. گفتم چطور مرا پیدا کردی. گفت آمدم بومهن و گفتم خانه سوسن پرور کجاست تا رسیدم به اینجا. این برای من خیلی شیرین است. نه بهخاطر اینکه من هنرمندم. دوست دارم شرایط برای آدمهای اطرافم هم همین باشد.