هیچکدام از ما نمیتوانیم معصومیتِ پیش از آمدن تئوری را بازگردانیم، دورانی که هنر نیازی نداشت که خودش را توجیه کند، دورانی که هیچکس از اثر هنری نمیپرسید که چهچیزی گفته؛ چرا که میدانست (یا فکرمیکرد میداند) که چه کاری کرده.
تفسیر در دوران ما ( نسبت به ابتدای دوران رواج تفسیر متون مذهبی) پیچیدهتر هم هست. چراکه شور و شوقی که در دوران معاصر برای تفسیر نشانداده میشود، اغلب نه از سر دینداری در برخورد با متنی دردسرآفرین (که احتمالاً نوعی پرخاشگری را در خود پنهان کرده)، بلکه با نوعی ستیزهجوییست، با تحقیر علنی ظواهر. سبک قدیمی تفسیر، مؤکد، اما محترم بود؛ معنایی را روی معنای ظاهری قرار میداد. سبک مدرن تفسیر، متن را حفاری میکند، و حین حفاری، آن را ویران میکند؛ «زیر» متن را میکَنَد تا در آن معنای نهفتهای بیابد که معنای حقیقی باشد...مهم نیست که قصد نویسندگان این بوده، یا نبوده، که آثارشان تفسیر شود. شاید تنسی ویلیامز هم همان تصوری را از اتوبوسی به نام هوس داشته باشد که کازان. شاید کوکتو در خون یک شاعر همان قرائتهای پرشاخ و برگی را میخواسته که از این فیلم به عمل آمده، در قالب سمبولیزم فرویدی و انتقاد اجتماعی. اما حُسن این فیلمها جای دیگریست، نه در «معناها»یشان. در واقع، نمایشنامههای ویلیامز و فیلمهای کوکتو دقیقاً همانقدر که به این معانی مهم اشاره دارند، معیوب، جعلی، ساختگی، و فاقد قانعکنندگی هستند.
اینگماربرگمان ممکن است تانکی را که در سکوت با جلال و جبروت شب هنگام از خیابانی خلوت میگذرد، یک سمبل جنسی معنا کرده باشد. اما اگر او این کار را کرده، این کارش احمقانه بوده. آن سکانس مربوط به تانک، با آن شیء خشن، بهعنوان معادل حسی بیواسطهای برای آن اتفاقات اسرارآمیز و غیرمنتظره [armored] در آن هتل، تکاندهندهترین لحظهٔ فیلم است. کسانیکه برای آن تانک به تفسیر فرویدی متوسل میشوند، صرفاً نشان میدهند که برای آنچه روی پرده اتفاق میافتد، پاسخی ندارند.
تفسیری، که بر این تئوری بهشدت مشکوک بنا شده که اثر هنری متشکل از مجموعهای محتواست، حریم هنر را میشکند. هنر را به مقالهای کاربردی بدل میکند، برای نظم بخشیدن به طرحی ذهنی از دستهبندیها.
سوزان سانتاگ، علیه تفسیر
***
در زمانه مشترک افتخار به قرار گرفتن در قطب پایان دوران آرمانها، تلاش اصغر فرهادی، برای فرار مجدانه از قرار گرفتن در چارچوبهای واضح و تعیین شده، با استفاده از سیاست «ابهام» قابلتوجه است. پرواضح است که به موازات این میل به مبهم ماندن، مجموعه تلاشهای وسیعی برای تفسیر او در مجموعه فرهنگی ایران در سالهای اخیر به راه افتاده است که به شکل غیرقابلباوری در نهایت تمام آنها به یک گزاره ختم شده است:«او به مدرن شدن جامعه ایرانی و پذیرش ارزشهای مدرنیسم توصیه دارد.»
این البته همه ماجرا نیست. تفسیر لاجرم تبعات دارد و ترس از هل دادن و فراری دادن فرهادی که حالا دیگر معتبرترین فیلمساز تاریخ ایران است، در بخشی از مجموعه بزرگ مخالفان یا غیرهمنظران با او، موجب سکوت درباره او شده است. آدمها و رسانههای منتسب به جریان ضدروشنفکری میترسند که درباره فرهادی حرف بزنند، قضاوت کنند و تبعات این تفسیر، نزدیک شدن یا دور شدن او به آن طرف و این طرف شود و در نتیجه سکوت میکنند.
به این ترتیب گفتگو درباره فرهادی در فضای فرهنگی ایران، به تدریج جای خودش را به انتخاب میان «سکوت» و «یک تفسیر» داده است.این تفسیر چنانچه گفتیم معمولا و نهایتا منجر به صدور این گزاره تکراری میشود: فرهادی در حال توصیه به مدرن شدن و مدرن کردن جامعه ایران است.طرفداران مدرن شدن و مخالفان مدرن شدن، همه بر این تفسیر متفق شدهاند و اولی با همین پیشفرض تحسینش میکند و دومی تخریبش.عدهای هم ساکت نشستهاند و ماجرا را نظاره میکنند و این دور، در نمایش هر فیلم فرهادی به تناوب تکرار میشود. فرهادی 7 فیلم مهم ساخته است و از فیلم سوم به بعد، در یک دور تکراری، ما همه مشغول نزاع با یکدیگر هستیم.
ماجرا کجا گیر کرده است؟
تحلیلگران و کارشناسان و نهادها و موسسات دهان پرکن، این بار باید به زحمت میافتادند، ولی عادت دیرینه به قالببندی سریع و مشخص کردن تکلیف امور با یک نشانه، امان نداده است. این بارما با تفسیر یک پدیده فرهنگی مواجهیم که بزرگترین هنرش در تسلط روی اصطلاحی به نام خویشتنداری است.داستانهای فرهادی به طرز حیرتانگیزی روی لبه تیز حرف زدن یا نزدن ایستادهاند. سیر نزدیک شدن ما به شخصیت های داستانهای فرهادی دقیقا در همان نقطهای میایستد که میل و اشتیاق بیشتر شناختنشان زبانه میکشد و از همان طرف هراس بیشتر شناختنشان در وجودمان ریشه میکند و شرح ماجراها، همیشه چیزی برای باقی ماندن دارند. فرهادی جایی مصاحبه کرده بود و گفته بود که فیلمسازی برایش مثل طراحی جدول کلمات متقاطع است و هر قدر که جلوتر می رود، در هر فیلم نقاط سیاه جدولش را که به تعبیر او اطلاعاتی است که نویسنده در مورد شخصیت ها و داستان فیلم در اختیار بیننده می گذارد کمتر و کمتر خواهد کرد و او امیدوار است که بتواند به مرحله ای برسد که جدولی تمام سفید، دست بیننده فیلمهایش دهد.
اما برای تحلیلگران و کارشناسان و نهادها و موسسات دهان پرکن روشنفکری و ضدروشنفکری، این چیزها تفاوتی ایجاد نمیکند، همان یک ربع اول اولین فیلم دوران جدید فرهادی، به تفسیر او میانجامد و تکلیف فرهادی یک سره میشود.
**
چاره چیست؟ با موفقیت فیلم فرهادی در کن و احتمال اکران سریعتر از موعد آن احتمالا دوباره بحث درباره او به شدت داغ خواهد شد. دو پیشنهاد درباره این بحث ارائه میشود:
1. دقت، قدرت و تسلط حیرتانگیز فرهادی روی تک تک جزئیات چیزی به نام سینما، به تدریج وسوسه قائل شدن جایگاهی در حد یک نظریهپرداز برای او را افزایش داده است. هوش و زیرکی فرهادی قابلتوجه است و دانش نظری او نیز قابلقدر. اما این وسوسه بیراه است، به جای قائل شدن به جایگاه شبهخدایگانی برای فرهادی، کسی که آن بالا ایستاده است و ما را نظاره میکند و بازیمان میدهد و در پیشروترین حالت، به محض اینکه تصمیم میگیریم درباره او به تفسیری قطعی دست پیدا کنیم، برگ برنده دیگری رو میکند و... بهتر است به این گزاره بدیهی ایمان بیاوریم که فرهادی یکی از آدمهای جامعهای است که در آن زندگی میکند و آن را روایت میکند. او گاهی متناقض است، گاهی طبق مد روز جلو میرود، گاهی بازیگوشی میکند و دوست دارند بینندهاش را غافلگیر کند، گاهی دیالوگی را فقط و فقط به دلایل زیباییشناسی در فیلم میگنجاند، گاهی میرنجد و میترسد و گاهی خوشحال میشود و امیدوار است و همه اینها روی حرفها و فیلمهای او موثر است.
در جشنواره فیلم فجر سال 78 ، اصغر فرهادی به صورت رسمی فیلم نداشت اما همسرش؛ پریسا بختآور فیلمی به تهیهکنندگی و نویسندگی او به جشنواره فرستاده بود به نام «دایره زنگی». ماجرای نمایش فیلم در جشنواره، تبدیل به ماجرایی عجیب شد. فیلم از ابتدا تا اواسط جشنواره توقیف بود. کمی بعد خبر رفع توقیف فیلم اعلام شد و نوبت نمایشی برای فیلم هم در نظر گرفته شد فیلم یک بار در جشنواره پخش شد و بعد ظاهرا یکی از مسئولان داخل سالن پخش فیلم بود و فیلم را مورددار تشخیص داد و دوباره اعلام شد که فیلم توقیف شده است. اصغر فرهادی همان روز سرانجام سکوتش را شکست و نامه تند و بلندبالایی خطالب به مسئولان جشنواره نوشت و خیلی از حرفهایی که تا آن روز کسی از او نشنیده بود زد: آقایان تازه از راه رسیده، سرتان را از زیر برف بیرون بکشید، اطرافتان را نگاه کنید تا ببینیم باز روی این برایتان باقی میماند که در مصاحبهها و گپ و گفتهایتان اعلام کنید، ما در کشوری آزاد زندگی میکنیم، از چه در هراسید، مگر روز و شب از تریبونهایتان دم از فهم و شعور مردم و ملت نمیزنید، اگر صادقید، اجازه دهید اندکی هم همین مردم فهیم و با شعور تصمیم بگیرند چه ببینند چه بشنوند، چه کسی این قدرت را به شما تفویض کرده که شعورمندتر و فهیمتر از مردمید، لااقل در عرصه فرهنگ عملکردتان نشان داده که نیستید."
چند سال بعد؛ فرهادی با فیلم دیگری به نام «درباره الی» در جشنواره شرکت کرد. سه چهار ماه بعد از ساخت فیلم یکی از بازیگران زن فیلم به سرش زد که برود آمریکا و ادامه داستان. امیدها به نمایش فیلم کمرنگ و کمرنگتر میشد. یکی از روزنامه های تاثیرگذار هم در مقاله ای تند خواستار عدم نمایش فیلم شده بود. فیلم های جشنواره اعلام شدند. همان طور که انتظار می رفت خبری از فیلم فرهادی نبود. اما از روز پنجم جشنواره فیلم در جدول پخش قرار گرفت و چندین و چند بار تکرار شد. یکی از مشاوران فرهنگی رئیس جمهور وقت ظاهرا به او رسانده بود که ماجرا حیاتی است. بلافاصله اصغر فرهادی جایزه بهترین کارگردانی جشنواره برلین را گرفت در حالی که بنا بر عرف نانوشته میان آدم های جایزه خارجی بگیر سینمای ایران نطق بعد از دریافت فیلم جای مناسبی برای نمایش پیک آزادی و زدن حرفهایی در مورد سانسور و... است، اصغر فرهادی این چنین سخن گفت: از مردم شریف سرزمینم یاد میکنم و فرهنگ بزرگی که در آن رشد کردهام و شما کمتر تصور دقیقی از آن دارید.
2. واضح است که به طرز عجیبی حرف زدن درباره فرهادی بسیار کسلکنندهتر از فیلمهای فربه او شده است.بحث ملال آور و کسلکنندهای که به محض نمایش هر فیلمش، همان تفسیرهای فیلم قبلی را تکرار میکند، موافقان و مخالفان او قیام میکنند و دوباره داستان از سر گرفته میشود. مخالفان و موافقان مدرن شدن جامعه ایران، در یک طنز تاریخی، هر دو به دنبال یک چیز در فیلم میگردند. نشانههایی برای اثبات یک تئوری از پیش شکل گرفته.نشانههای باطلکننده این گزاره دائما در فیلمهای فرهادی تکرار میشود و به طرز مداومی نادیده گرفته میشود و ماجرا تبدیل به ملغمه عجیبی شده است.
گفتیم که حرف زدن درباره فرهادی به تفسیر یا سکوت درباره او ختم شده است. اما ظاهرا راه دیگری هم وجود دارد.بازگشت به دوران پیش از انباشت تئوری، دورانی که هنر نیاز نداشت که خودش را توجیه کند.در شرایط امروز فرهنگی ایران، بحث جدی درباره سینما، متسلزم استفاده حداکثری از تئوریهاست. فیلمها و آدمها کوچک یا بزرگ میشوند، تقلیل داده میشوند یا حداکثری میشوند تا در قاب تئوریهای متاسفانه معمولا تاریخ مصرف گذشته جا شوند.
به این ترتیب در گام اول لازم است که این نتیجه را در گوشه ذهنمان داشته باشیم. حرف زدن درباره فرهادی مستلزم تفسیر او بر حسب یک تئوری نیست.فرقی هم نمیکند که فرهادی قصد و نیتی تئوریساز،تعمیمگرایانه و... داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که در گام اول قبول کنیم که در هر تجربهای از فرهادی پیش از هر چیز دیگری با یک اثر هنری مواجهیم و دقیقا همینجاست که مسیرمان متفاوت میشود.پیش فرض اساسی تماشای فیلمهای فرهادی در ایران، فقط و فقط پیدا کردن نشانههایی برای مشخص کردن تکلیف با تئوری فرهادی است و اینگونه است که فیلمهای فرهادی به خود او تقلیل یافته است و این مجموعه فربه از ایدههای جدید در حال تلف شدن است.
پیشنهاد میکنیم که این احتمال را هم بدیهم که تفسیر فرهادی بر مبنای دوگانه مدرن/سنتی ممکن است بیراهه باشد. هنر یک آدم معاصر زیسته در ایران که در دهه نود شمسی کار میکند را ببینیم و درباره آن حرف بزنیم.