صحبتهای زیادی در چند سال گذشته از بلندقامت زمین گیر شده بسکتبال ایران شده است و گزارشهای زیادی از وضعیت وی در رسانههای مختلف منتشر شده، اما آنطور که باید دستی از وی گرفته شود، نشده است.
خودش میگوید وقتی یک موضوعی زیاد تکرار شود اثری ندارد و داستان لوث میشود و شاید مردم را خسته میکند؛ ماجرای من هم همینطور است.
ایرج خدری، بسکتبالیست سابق تیم ملی که روزی قد و قامت بلندش هر حریفی را میترساند، دیگر حتی توان ایستادن روی دو پای خود را هم ندارد. به زور و با سختی فراوان روزانه دو ساعت دستفروشی میکند تا از این طریق خرج روزانهاش را در بیارد و تکیه کلامش این است؛ «خدا را شکر».
این روزها همسر او هم دچار بیماری MS شده و میگوید وضعیت چندان خوبی ندارد، روزانه 18 عدد قرص میخورد و به تازگی از بیمارستان مرخص شده است. هزینه درمان او هم بالا است و ماهانه باید یک آمپول تزریق کند که حدود 6 میلیون هزینه آن است که با کمک کمیته امداد به یک و نیم میلیون رسیده است.
نیم روزی را با او گذراندیم تا از مشکلات وی از نزدیک مطلع شویم. وقتی به منزلش در شرق تهران رسیدیم، استقبال بسیار خوبی داشت و با چهرهای گشاده ما را به حضور پذیرفت. نمیتواند حتی برای ثانیهای ثابت بایستد و هنگام راه رفتن نیز لنگان لنگان میرود.
با وجود سختیهایی که داشت، دقایقی را برایمان از زندگیاش و مشکلات آن گفت؛ مشکلاتی که شاید یک فرد سالم هم از عهده آن برنیاید.
*چطور شد که سراغ بسکتبال رفتید؟
سال 64 بود که بسکتبال را آغاز کردم و در همان اوایل در استان قهرمان شدیم و بلافاصله به تیم ملی جوانان و امید دعوت شدم. به خاطر اینکه شرایط فیزیکی خوب داشتم و قد من 2 متر و 8 سانتی متر بود، خیلی زود انتخاب میشدم. نکته جالب توجه این بود که اول به تیم بزرگسالان دعوت شدم و پس از آن به ردههای پایینتر رفتم. با تیم ملی جوانان هم به ژاپن رفتیم و پنجم شدیم.
* تیم ملی بزرگسالان هم بودید؟
با توجه به اینکه بسکتبال در آن زمان چندان مطرح نبود، مسابقه بین المللی چندانی نداشتیم و اردوها برگزار میشد که محمود پورشرفی مربیمان بود.
* بازیکنان هم دورهای شما چه کسانی بودند؟
مربیان فعلی مانند مصطفی هاشمی، مهران شاهینطبع، فرزاد کوهیان و محسن صادقزاده هم دوره من بودند که در این بین فقط آقای شاهینطبع جویای احوالم بوده و هست. حامد حدادی هم 2 بار به ملاقاتم آمده است.
* چه زمانی وارد لیگ شدید؟
من اواسط دهه هفتاد در بندرعباس با مادرم زندگی می کردم که با تیم فتح قرارداد بستم و گفتن برایت خانه میگیریم که به تهران بیایید و این اتفاق هم افتاد و آمدیم و پس از چند ماه بازی سال 77 بود که در مسابقات قهرمانی کشور در مشهد وقتی توپ را وارد سبد کردم، با کمر به زمین خوردم و دچار مصدومیت شدم.
*بعد از مصدومیت چه اتفاقاتی افتاد؟
با وجود اینکه وضعیت خوبی را نداشتم مسئولان تیم فتح قرارداد را یک طرفه فسخ کردند و گفتند خانهای که در اختیارتان است را هم باید تخلیه کنید. همان زمان پزشکان به من اعلام کردند که شاید با یک حرکت ساده هم دچار قطعی نخاع شوم. با وجود اینکه در مسابقات سوم شده بودیم، حتی مدال و حکم مرا هم ندادند و هیچ خبری از مسئولان تیم فتح نبود.
* شکایتی نکردید؟
چرا دنبالش بودم و فدراسیون هم رفتم، اما متاسفانه سستی کردند و نتیجهای نداد. مشحون رئیس فدراسیون بود که پیگیری کردم و آنها هم نامه زدند، اما به جایی نرسید. به ریاست جمهوری و بیت رهبری هم نامه نوشتم که تنها بیت رهبری بود که نامهای را به کمیته امداد ارسال کرد و نتیجه داد.
* عملهای جراحیتان هم تاثیری نداشت؟
متاسفانه چندین عمل انجام دادم، اما هیچ کدام تاثیرگذار نبود. آخرین عملم هم سال 82 بود که نتیجهای نداشت و پزشکان گفتند به خاطر عمق آسیب دیدگی که داشتی، نمیتوان کاری کرد.
* شنیدیم همسرتان هم با بیماری دست و پنجه نرم میکند. وضعیت او چگونه است؟
متاسفانه مشکلاتی که برای من پیش آمد برای او هم دردسرساز بود و به خاطر ناراحتیها و استرسهایی که داشت، دچار بیماری MS شد و 11 سال است که در بستر بیماری افتاده است. بیماری او حاد است و روزانه 18 قرص مصرف میکند و ماهانه یک آمپول هم میزند که 6/5 میلیون قیمت آن است. البته کمیته امداد در این زمینه کمک زیاد میکند که باید از مسئولانش تشکر ویژه کنم.
* غیر از بسکتبال چه شغل دیگری داشتید؟
در حین اینکه بسکتبال بازی میکردم قهرمان پرتاب وزنه استان هرمزگان بودم و بوکس را هم در حد حرفهای دنبال میکردم. دو سه جلسه هم در تمرین پرسپولیس تست دروازه بانی دادم و سال 73 بود که عابدینی مدیرعامل باشگاه گفت که قبول شدی و بیا ادامه بده، اما عشقم بسکتبال بود.
* پس از مصدومیت چه کاری میکردید؟ درآمدتان از کجا بود؟
آنقدر از لحاظ روحی به هم ریخته بودم که شاید باورتان نشود، اما 4، 5 سال پایم را از خانه بیرون نگذاشتم. مستمری که از کمیته امداد میگرفتم، خرج زندگیام میکردم و از یکی دو جای دیگر هم کمک میکردند. پس از آنکه به شرایط عادت کردم دنبال کار گشتم و مدتی در بیمارستان و شهرداری کار کردم، اما دائمی نبود و متاسفانه پیمانکار عوض شد و ما را تعلیق کردند.
* چطور وارد بازیگری شدید؟
سال 66 بود که به طورت اتفاقی یک آگهی در روزنامه دیدم که برای یک نقش مردی بالای دو متر میخواستند و وقتی رفتم در تست قبول شدم و کار آغاز شد و در فیلم دایان باخ نقش اصلی بودم. بعد از این به خاطر سابقهای که داشتم در فیلمهای دیگری مانند من زمین را دوست دارم، آژانش دوستی، اُ مثبت علی سنتوری، مختارنامه و چند طنز ورزشی کار کردم.
* درآمدی هم برایتان داشت؟
با توجه به اینکه تایم بازی های من کم بود در آمد چندانی نداشت و به خاطر علاقهام بازی کردم.
* از بازیگران یا کارگردانانی که با آنها کار میکردید، سراغی از شما میگیرند؟
متاسفانه هیچ کدام.
* اگر به گذشته برگردید باز هم بسکتبال را ادامه میدهید؟
حتما، چون عاشق بسکتبال بوده و هستم. تا زمانی که ورزش میکردم از خیلی چیزها بیمه بودم. سختیها و تمرینهای زیادی را در ورزش دیدم و زمانی که برای بوکس تمرین میکردم حتی جای خواب هم نداشتم و روی پلههای سیمانی ورزشگاه شیرودی استراحت میکردم و شبها به خانه پسر خالهام میرفتم. با وجود اینها باز هم علاقه زیادی به ورزش داشتم. هیچ پولی هم در میان نبود، اما تعصب و عشق به ورزش حرف اول را میزد.
* آن زمان که ورزش میکردید، کفش و لباستان را چگونه تهیه میکردید؟
شماره پای من 54 بود و زمانی که بازی می کردیم مانند الان نبود که همه چیز پیدا شود و مدتی را بدون کفش بسکتبال بازی میکردم تا اینکه برای مسابقات چیزی شبیه کفش را با برادرم درست کردیم و کسی هم متوجه نشد. پس از اینکه برای مسابقات جوانان به ژاپن رفتیم با پول خودم دو جفت کفش خریدم و مدتی پوشیدم.
*برخلاف قدم، آدم بسیار احساسی هستم
زمانی که بازی میکردم به تمام هم تیمیهایم عشق میورزیدم و آنها را خیلی دوست داشتم و بیشتری ناراحتی من هم از این بود که خیلی زود فراموشم کردند. باید از بچههای بندرعباس باید تشکر کنم که یک مسابقه به خاطر من برگزار کردند و همان موضوع تاثیر خوبی در روحیه من و خانوادهام داشت.
شاید از لحاظ مالی در مضیغه باشم و شرایط بدی داشته باشم، اما واقعا برایم ارزشی ندارد و بیشتر از حمایت مادی دنبال حمایت معنوی هستم. خدا روزی رسان است، اما این بی توجهیها واقعا سخت است. بعد از پخش چند گزارش، از خارج تماسهایی داشتهام که آنجا بروم، اما کشورم را دوست دارم. حتی پیشنهاد داده بودند که ادامه زندگیام را به کانادا بروم، اما قبول نکردم و گفتم درد من این چیزها نیست.
* مسابقات لیگ برتر بسکتبال یا تیم ملی را دنبال میکنید؟
آنقدر مشکلات درمانی و مشغلههای کاری زیاد است که وقتی ندارم. باور کنید بیشتر وقت ما در بیمارستانها برای درمان خودم و همسرم سپری میشود و گاهی با هم که به بیمارستان میرویم خودمان از این وضعیت خنده مان میگیرد.
* در حال حاضر درآمدتان از کجاست؟
هزینههای درمانیمان را کمیته امداد میدهد و صندوق حمایت از قهرمانان هم ما را بیمه تکمیلی کرده است. همسرم به دلیل حاد بودن بیماری فقط باید داروهای خارجی مصرف کند که هر ماه چیزی حدود 700 هزار تومان میشود. با توجه به وضعیت جسمانیام و اینکه نمی توانم سر پا بایستم روزانه دو، سه ساعت دستفروشی میکنم و کار دیگری نمیتوانم انجام دهم.
*وضعیت منزلتان چگونه است؟
یکی از بهترین خیرینی که دیدم صاحب خانهمان است که 10-12 سال است که خانه را در اختیار ما قرار داده و مبلغ ناچیزی را کرایه میدهیم.
* چند فرزند دارید؟
امیرعلی 10 ساله و فاطیما 5 ساله دو فرزندم هستند.
* با وضعیتی که برایتان به وجود آمده اجازه میدهید امیرعلی یا فاطیما سمت بسکتبال یا ورزش دیگری بروند؟
مشکلی ندارم و هر ورزشی خودشان دوست داشته باشند، میروند. البته از زمانی که فهمیدهاند پدرشان بسکتبالیست بوده و مدال و مقام هم دارد، خیی خوشحال هستند و شرایط را هم درک میکنند که الان این وضعیت برایم پیش آمده است.
* انتظاری از مسئولان فدراسیون بسکتبال یا وزارت ورزش دارید؟
هیچ انتظاری ندارم و امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشند. آن زمان که باید کمکی میشد، اتفاقی نیفتاد و الان دیگر عادت کردهایم. دنیا همیشه به یک روال نیست و بالا و پایین زیادی دارد. یکی از دوستانم میگفت انقدر مصاحبه نکن و دیگر فایدهای ندارد.