روزنامه ایران در گفتوگو با سه تن از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، رفیقدوست، بشارتی و منصوری به شرح روایت ایشان از نحوه تشکیل سپاه پاسداران میپردازد.
روی کاغذ نوشتم سپاه تأسیس شد
محسن رفیقدوست متولد سال 1319 در تهران/ از عنفوان جوانی در جلسات مذهبی با گرایش سیاسی حضور فعال داشت، سپس با جمعیت فدائیان اسلام آشنا شد/ در سال 41 به عضویت هیأتهای مؤتلفه درآمد و با شروع نهضت امام خمینی در سال 42 به آن پیوست/در سال 1354 دستگیر و زندانی شد و در مهرماه سال 1357 براثر مبارزات ملت ایران آزاد شد/ بعد از آزادی در کمیته استقبال از امام فعال شد و مسئولیت حفاظت و انتقال امام خمینی(ره) از فرودگاه به بهشت زهرا را برعهده گرفت/با تأسیس سپاه پاسداران، به عضویت آن درآمده و به عنوان مسئول تدارکات سپاه تعیین و منصوب شد.
ایده تأسیس سپاه به چه مقطعی از انقلاب بازمیگردد؟
هنوز شاه از کشور فرار نکرده بود، یکی از روزهای دی ماه بود، من به عنوان عضوی از کمیته استقبال از امام در مدرسه رفاه حضور داشتم، شهید محمد منتظری به آنجا آمد و گفت میخواهم کمی با هم صحبت کنیم.
شهید محمد منتظری آمد و خواست تا کمی با هم حرف بزنیم. در یکی از اتاقهای مدرسه نشستیم و ایشان شروع به صحبت کرد و گفت: اگر مایل باشید، نیرویی به وجود بیاوریم مخصوص حفاظت از انقلاب و نام آن را هم «گارد انقلاب» پیشنهاد کرد. من گفتم فکر خوبی است من هم حاضرم با شما همکاری کنم. خانهای رادر خیابان ایران که متعلق به آقای اخوان بود، تعیین کردیم و قرار گذاشتیم از ساعت 9 الی 10 شب بنشینیم و در مورد گارد انقلاب صحبت کنیم. بعد از اینکه روز ورود امام تعیین شد و قرار شد خود من مسئولیت رانندگی اتومبیل حامل امام را برعهده بگیرم، دیگر نتوانستم در جلسات آنان شرکت کنم، تا آنکه امام آمد و انقلاب پیروز شد. البته اخبار آن جلسات را از خود ایشان پیگیری میکردم و اجمالاً میدانستم که مشغول جذب نیرو هستند و خبر گارد انقلاب به خیلیها رسیده بود.
نقش شما در شکلگیری سپاه چه بود؟
چند روزی بود که حکم اولیه تشکیل سپاه خطاب به آقای لاهوتی زیر نظر دولت موقت توسط امام صادر شده بود. من تقریباً فرمانده همه عملیاتهای مدرسه علوی بودم، مثل فرفره میچرخیدم و به این طرف و آن طرف میرفتم. روزی من را صدا زدند و گفتند چند نفر از بزرگان با شما کار دارند. آمدم دیدم کنار پلکانی که به داخل ساختمان مدرسه میرفت، آقایان بهشتی، موسوی اردبیلی، خامنهای و هاشمی رفسنجانی ایستادهاند.
شهید بهشتی من را صدا زد و گفت حاج محسن آقا! شما کارهایتان را در اینجا رها کنید و بروید به این آدرس، الان آنجا افرادی در ارتباط با حکم امام به آقای لاهوتی دور هم جمع شدهاند و در حال تشکیل سپاه هستند. شما هم بروید و در آن سپاه مشغول شوید و کارهایتان را در اینجا تعطیل کنید. پرسیدم آقایان کجا هستند! گفتند؛ پادگان لجستیک ارتش در عباس آباد. من هم پریدم پشت فرمان و به سرعت خودم را رساندم به آنجا و دیدم که بله جمعی در اتاقی نشستهاند و مشغول صحبتند.
اسم برخی یادم مانده بقیه را فراموش کردهام. آقایان؛ صباغیان، تهرانچی (که از سیاسیون بودند)، دانش منفرد، سازگارا، سنجقی، جعفری و یک عده دیگر. رفتم داخل و نشستم و گفتم؛ سلام علیکم! بسم الله الرحمن الرحیم! بعد یک کاغذ برداشتم و روی آن نوشتم سپاه پاسداران تأسیس شد 1- محسن رفیقدوست. کاغذ را گذاشتم جلوی نفر بغل دستی و گفتم شما هم اسمتان را بنویسید بدهید به نفر بعدی... در همان جلسه یک شورای فرماندهی هم انتخاب شد. دانش منفرد فرمانده، من مسئول تدارکات، آقای بشارتی مسئول اطلاعات، آقای جعفری مسئول پرسنلی، دکتر افروز مسئول روابط عمومی، غرضی هم مسئول عملیات. با خودم فکر کردم با توجه به اینکه ساواک منحل شده، بهترین جا برای تمرکز این مجموعه اداره مرکزی ساواک است. رفتم آنجا در زدم، یک آقایی آمد جلو در به اسم شادنوش گفتم؛ اینجا چکار میکنید؟ گفت: آقای دکتر یزدی معاون نخست وزیر در امور انقلاب به من حکم داده است و اینجا در اختیار معاون نخست وزیر است. گفتم ما برای مقر اصلی سپاه جای مناسبی میخواهیم. بعد با آقای یزدی هماهنگ کردیم و ایشان اداره چهارم ساواک در نگارستان هشتم را در اختیار ما گذاشت.
اتاقها را تقسیم کردیم، یک اتاق هم به آقای لاهوتی به عنوان نماینده امام در سپاه دادیم. من فضای آن سپاه را فضایی که بتواند از انقلاب حراست کند تشخیص ندادم و این مجموعه را جلوی گلوله برو ندیدم. همزمان با ما محمد منتظری که دولت موقت را قبول نداشت، به همراه شهید کلاهدوز رفته بود و ساختمان گارد دانشگاه در شهرآرا را گرفته بودند و یک سپاهی درست کرده بودند با عنوان «پاسا» آقای عباس آقا زمانی (ابوشریف) هم با حمایت آقای موسوی اردبیلی در محل پادگان جمشیدیه تشکیل سپاه داده بود. اینها هم عدهای از جمله آقایان جواد منصوری، محمدزاده، میرسلیم و... بودند که دور هم جمع شده بودند و تشکیل سپاه داده بودند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم جریان دیگری بود که میخواست کارهایی در همین رابطه انجام دهد.
یک روز صبح از محمد منتظری، ابوشریف و محمد بروجردی دعوت کردم بیایند به سلطنت آباد که بعدها شد پاسداران، آمدند، رفتیم داخل اتاقی در را قفل کردم چهار نفری نشستیم بعد رو به آقایان گفتم آن سپاهی که قانونی است ما هستیم چون حکم امام را داریم، شماها هم آدمهای خوب و به درد بخوری هستید، اما هیچ کدام برای تشکیل سپاه یا کارهای مسلحانه در مقابل ضد انقلاب حکم از امام ندارید. من از شما دعوت میکنم بیایید و در این سپاه اصلی ادغام شوید چون به نظر من کسانی که اینجا هستند و من با آنها کار میکنم، به درد سپاه نمیخورند. پس بیایید در هم ادغام شویم و سپاه را همه با هم تشکیل دهیم. حاضرم تا هر وقت طول بکشد، صبر کنم تا به نتیجه برسید. اگر به نتیجه نرسیدیم، اول شما سه نفر را میکشم بعد هم خودم را راحت میکنم. بعد کلتم را درآوردم و گذاشتم روی میز، جلسه خیلی زود توافق کردند، پایه توافق هم این شد که از هر گروه سه نفر تعیین شوند، چون پادگان جمشیدیه از همه جا خلوتتر است آنجا جمع شویم، جلسه بگذاریم و ادغام شویم.آقایان الویری، فروتن و محمد بروجردی از مجاهدین انقلاب آمدند. ابوشریف، جواد منصوری و محمدزاده از پادگان جمشیدیه آمدند. محمد منتظری، شهید کلاهدوز و یک نفر دیگر از گارد دانشگاه آمدند. فردای آن روز رفتم و موضوع را به اطلاع آقایان شورای انقلاب رساندم، آنان خیلی استقبال کردند.
چند روزی صبح و عصر جلسه داشتیم، یکی دو بار هم آقای هاشمی شرکت کردند تا آنکه ادغام انجام پذیرفت. تقریباً همه افراد پادگان جمشیدیه آمدند، آن عده از اعضای سازمان مجاهدین که میخواستند کار نظامی کنند، افرادی مثل محسن رضایی، فروتن و شهید بروجردی آمدند. اما شهید منتظری نیامد و محل گارد دانشگاه را نگه داشت. به هر حال ما دیدیم سپاه ادغام شد ولی هنوز یک عیب بزرگی دارد و آن اینکه زیر نظر دولت موقت است. لذا یک روز به اتفاق آقای دوزدوزانی و یکی دو نفر دیگر رفتیم قم، خدمت حضرت امام، من از طرف جمع صحبت کردم و گفتم مطابق فرمان شما سپاه زیر نظر دولت موقت است ولی اولین مشکل ما خود دولت موقت است و یکسری مشکلات را هم مطرح کردم. امام فرمودند پیشنهاد شما چیست؟ عرض کردم سپاه زیر نظر شورای انقلاب باشد. امام فرمودند؛ بله زیر نظر شورای انقلاب باشد. من عرض کردم؛ مرقوم میفرمایید. گفتند: بروید به آقایان از قول من بگویید. دفترچه یادداشتم را باز کردم و نوشتم حضرت امام فرمودند، امر سپاه با شورای انقلاب باشد.
خلاصه بلند شدیم آمدیم تهران و یکراست رفتیم خدمت آقایان اعضای شورای انقلاب، و آن نوشته خودم را نشان ایشان دادم. سرانجام در جلسات ادغام شورای فرماندهی جدید انتخاب شد. جواد منصوری فرمانده، ابوشریف فرمانده عملیات، بشارتی مسئول اطلاعات، فروتن مسئول روابط عمومی، محمدزاده مسئول هماهنگی استانها، شهید کلاهدوز مسئول آموزش، من هم مسئول تدارکات. شورای جدید انتخاب شد فهرست اسامی را خدمت شورای انقلاب دادیم و احکام اولیه اعضای شورای فرماندهی صادر شد. این احکام در روز 2/2/ 58 صادر شدند و شهید بهشتی بعد از اقامه نماز جماعت حکمها را توزیع کردند.
فکر تأسیس سپاه از امام بود
علی محمد بشارتی جهرمی/ متولد 1323 جهرم/پس از گذراندن دوران متوسطه در رشته حقوق ادامه تحصیل داده و آثارمتعددی در زمینههای مختلف تألیف نموده است/سال 1351 برای بار اول به جرم فعالیت سیاسی دستگیر و زندانی شد، پس از آن سه بار دیگر دستگیر و روانه زندان شد، سرانجام در پی پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران از زندان رهایی یافت/با تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی(ره) به این کمیته پیوست/ پس از پیروزی انقلاب بازجویی از سران رژیم سابق را بر عهده گرفت/ عضو اولین شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسئول وقت اطلاعات سپاه
سپاه چگونه شکل گرفت؟
- فکر تأسیس سپاه از خودحضرت امام(ره) بود، امام از همان ابتدا درکنار ارتش بازسازی شده در فکر ایجاد یک نیروی نظامی مردمی بود تا ارزشهای انقلاب را صیانت کند.در اینجا قصد ارزیابی عملکرد ارتش و مقایسه آن با سپاه را ندارم، بلکه میخواهم شرایط روزهای اول انقلاب را ترسیم کنم. والا در اینکه برادران ارتشی در 8سال جنگ تحمیلی زحمت کشیدند و شجاعت به خرج دادند کسی تردید ندارد.
به هر حال وجود یک نیروی انقلابی مسلح که متشکل از جوانان متعهد، پارسا و علاقهمند به ارزشهای نظام باشد برای امام آرامش بخش و موجب جمعیت خاطر ایشان بود.این را به قرینه سخنان امام(ره) در دیدار با پاسداران میگویم. امام در اینگونه ملاقاتها جملاتی بر زبان میآورد که از عمق علاقه و اعتماد ایشان به فرزندانش در سپاه حکایت داشت.
من از آغازین روزهایی که حکم امام برای تأسیس سپاه آمد به این نهاد نظامی پیوستم.ما قبل از اینکه انقلاب به پیروزی برسد با افرادی از ردههای پایین ارتش در ارتباط بودیم.آنها ضمن فرار از پادگانهای خود سلاح را در اختیار ما میگذاشتند. ما آنها را در قم پنهان میکردیم، یک کلت کمری هم به دست آورده بودم که در روزهای نزدیک به انقلاب همراهم بود.
من در یکی از فرعیهای خیابان ایران به کار بازجویی از عوامل رژیم شاه مشغول بودم که حکم تأسیس سپاه را آقای دکتر یزدی از امام گرفت. آقای لاهوتی هم به عنوان نماینده امام انتخاب شده بود.آقای دانشمنفرد هم به فرماندهی برگزیده شده بود. من هم بعد از پیوستن به این جمع به عنوان مسئول اطلاعات انتخاب و مشغول شدم.
در همین دوره آقای غرضی مسئول عملیات و آقای دکتر افروز مسئول روابط عمومی سپاه تعیین شدند. دهم یا دوازدهم اسفند بود که ما به نگارستان هشتم واقع در خیابان پاسداران رفتیم. بعد از آن سایر تشکیلات مثل تشکیلات آقایان جواد منصوری، شهید محمد منتظری و... به ما پیوستند. البته ما از تشکیلات آقای منصوری اطلاعی نداشتیم اما به دلیل ارتباطی که با شهید محمد منتظری داشتیم از تشکیلات آنان با خبر بودیم.به هر حال پیوستن سایر تشکیلات به تشکیلات ما نشان میدهد این تشکیلات اصل بوده است. سرانجام با صدور احکام هر یک از ما در دوم اردیبهشت 58 از سوی شهید بهشتی سپاه اولیه شکل گرفت. در این دوره آقایان ناصر آلادپوش، مهندس غرضی و صباغیان از دور خارج شدند و آقای مرتضی الویری مسئول روابط عمومی شد که به دلیل عدم حضور عملاً آقای فروتن مسئولیت روابط عمومی را عهده دار شد.کمی بعد هم آقای لاهوتی از مسئولیت نمایندگی امام کنار رفت و آقای هاشمی رفسنجانی جایگزین ایشان شد.
آیتالله طالقانی مایل بود من فرمانده باشم
شاید بتوان گفت تاریخ تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکی از مراحل مهم از تاریخ انقلاب اسلامی ایران است. ایده تشکیل سپاه به قبل از انقلاب برمی گردد؛ یعنی زمانی که ما در زندان بودیم.
خاطرم هست یکی از بحثهایی که در آن مقطع با دوستان مان داشتیم این بود که نهضتهایی که در طول 200 سال گذشته در ایران به وجود آمدهاند هیچ نیرویی نداشتهاند تا بعد از پیروزی بتوانند دستاوردهای آن جنبش و انقلاب را حفظ کنند.
به این دلیل معمولاً بعد از مدتی قدرت به دست غیرانقلابیها و مخالفین انقلاب میافتاد و دستاوردها و اهداف آن از بین میرفت. لذا در بهمن ماه 1357 که تازه از زندان بیرون آمده بودم در صحبتهایم با دوستان، دو مسأله و هدف عمده را دنبال میکردیم، (اگرچه با روند سریع انقلاب امکان اجرای آن را پیدا نکردیم). یکی تأسیس یک روزنامه بود و دیگری تشکیل یک نهاد نظامی توسط انقلابیون. میگفتیم ما باید یک روزنامه مستقل برای خودمان داشته باشیم که حرف و صدای ما را به گوش مردم برساند.
برای این کاربه اتفاق عدهای از دوستان از جمله آقای دین پرور، نشستیم و با نظر موافق شهید بهشتی مقدمات تأسیس یک روزنامه را فراهم کردیم که درجریان پر شتاب انقلاب اوضاع به کلی به هم خورد. مسأله دیگر تأسیس یک گروه مسلح بود که قبل از سقوط رژیم بحثهایی در این مورد داشتیم تا این که 22 بهمن اتفاق افتاد.
لذا بلافاصله بعد از سقوط رژیم اولین بحثی که مطرح شد این بود که چه کسی و با چه نیرویی و حول محور کدام مرکزیت و امکانات مملکت را حفظ کند؟ ما در مدرسه رفاه خیلی نگران این مسأله بودیم و راجع به آن بحث میکردیم اما یک اتفاق عجیبی افتاد و باز هم با عنایت خداوند و خودجوشی مردم و نیروهای انقلابی، کمیته انقلاب اسلامی در مساجد و شهرهای مختلف کشور شکل گرفت.و امام هم در 22 بهمن فرمودند که کمیتهها به این کارها برسند و بعدها هم برای این کمیتهها مسئولیت تعیین شد که جناب آقای مهدوی کنی را به مسئولیت کمیته منصوب کردند.
آرام آرام کمیتهها یک شکل شخصی به خود گرفت.اما چون خودجوش بودند و یک مدیریت مشخص نداشتند و مبنای تشکیلاتی منسجم و معینی هم نداشتند آنطور که باید و شاید دوام نیاوردند.
به هر حال صبح 22 بهمن مواجه شدیم با این سؤال که چه کسی مملکت را نگه دارد؟ که به هر حال کمیتهها آرام آرام شکل گرفتند ولی میدانستیم که این چیزی نیست که مدنظر ما بود. ما یک تشکیلات میخواستیم که در واقع هم جنبه نظامی و هم جنبه سیاسی و هم جنبه فرهنگی داشته باشد و در واقع بتواند انقلاب را حفظ کند.
من به اتفاق یک عده از دوستانمان مثل آقای عباس آقازمانی معروف به ابوشریف، آقای محمدزاده، آقای دوزدوزانی و تعدادی دیگر در حاشیه پادگان جمشیدیه تشکیلاتی را درست کردیم و در خانه فرمانده پادگان جمشیدیه، فرمانده دژبان دوره شاه مستقر شدیم.
از آن سو شهید محمد منتظری هم دنبال این کار بود و در محل گارد شهربانی در شهرآرا تشکیلاتی را با حضور افرادی از جمله شهید کلاهدوز، مهدی هاشمی و حتی خود من و فؤاد کریمی تحت عنوان «پاسا» تأسیس کرد. بعد هم دولت، تشکیلاتی را راهاندازی کرد که ابتدا اسمش «گارد ملی» بود. بعدها دیدند که اسم مناسبی نیست و اعتراضاتی هم شد لذا به «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» تغییر نام داد و محل اداره چهارم ساواک در خیابان سلطنت آباد سابق به عنوان مرکز این تشکیلات انتخاب شد. بنابراین چهار تشکیلات به علاوه کمیته همزمان شروع به فعالیت کردند.
شهید منتظری باشهید بهشتی صحبت کرد که این تعدد تشکیلات خوب نیست و نگرانکننده است. آقای محسن رفیقدوست هم با بعضی از افراد صحبت کرد. یکی دیگر از برادران با شهیدمطهری صحبت کرد و خلاصه جلساتی گذاشته شد و همه اینها به این نتیجه رسیدند که باید موضوع را در شورای انقلاب مطرح کنند.
آقای محسن رفیقدوست با آقای هاشمی رفسنجانی این موضوع را مطرح کرد که باید این چهار تشکیلات مسلح، یک تشکیلات شود. بیایید فکری بکنیم که یک تشکیلات متمرکز واحد به وجود بیاید. برای این منظور روشهای مختلفی پیشنهاد شد، از جمله روشی که عنوان شد این بود که هرکدام از این تشکیلات سه نفر را انتخاب کنند و این 12 نفر بنشینند و با هم بنای تأسیس یک تشکیلات جدید را بریزند که به نظر من پیشنهاد خیلی عاقلانهای بود. پس از آن جلساتی برای تصمیمگیری در رابطه با این که سپاه زیرنظر دولت باشد یا شورای انقلاب تشکیل شد، چون با عوض شدن دولتها رویکردها هم عوض میشد. حال آنکه سپاه برای حفظ کل نظام به وجود آمده بود.
سرانجام به این جمعبندی رسیدیم که زیر نظر شورای انقلاب باشد. پس از آن جلساتی گذاشتیم که گاهی تا 1 و 2 نیمه شب طول میکشید و بالاخره اساسنامه سپاه هم تنظیم و تدوین نهایی شد و به تأیید شورای انقلاب رسید و چارت تشکیلاتی سپاه مشخص شد. بدین ترتیب اولین کاری که باید انجام میگرفت انتخاب شورای فرماندهی بود. براساس پیشنهاد من فرماندهی را بایستی امام تعیین میکرد.
موضوع با امام مطرح شد و ایشان فرموده بودند؛ خودشان بنشینند و یک نفر را به توافق برسند، من هم قبول دارم. بعد از آن موضوع در شورای انقلاب مطرح شد. آنجا هم گفتند شورای 12 نفره از بین خود یک فرمانده انتخاب کنند. این 12 نفر 7 نفر را با رأی مخفی به سمتهایی انتخاب کردند که من برای فرماندهی اکثریت رأی را آوردم. آیتالله طالقانی نیز تمایل داشتند که من فرمانده باشم، جمع هم با این ملاحظه به من رأی دادند.البته من خودم مایل نبودم و تقاضا کردم حکم مرا 6 ماهه بنویسند تا یک فرد مناسب دیگری پیدا شود. ما شروع به کار کردیم و حین کار با چندین مسأله مواجه شدیم، اولین مسأله این بودکه دولت موقت با این ترکیب، با برنامهها و سبک کار ما موافق نبود لذا خیلی همکاری نمیکرد. مسأله دوم این بود که روز به روز فعالیتها و مسئولیتهایی که نظام از سپاه می خواست بیشتر میشد. مثلاً 15 روز بعد از تأسیس سپاه، استاندار خوزستان تماس گرفت که آقا سریع نیرو بفرستید، دارند بعضی اماکن مهم را آتش میزنند، انبارهای گمرک را میگیرند،خلق عرب دارد اینجا چه میکند و به کلانتری حمله کردهاند و ...
شهید کلاهدوز 40 نفر پاسدار را فرستاد که توانستند اوضاع را کنترل و جو را آرام کنند. بعد بحث کردستان پیش آمد، یکی یکی مسائل و مشکلات، خود را نشان میداد و ما را بشدت درگیر کرده بودند، در عین حال پشتیبانی ما خیلی ضعیف بود. نکتهای که حائز اهمیت است اینکه ما در عرض 10 ماه توانستیم در 90 درصد مناطق کشور شعبههای سپاه را تأسیس کنیم. با تأسیس دفتر هماهنگی امور استانها این کار سرعت و نظم بهتری گرفت.