متن یادداشت مهدی محمدی با عنوان «دورنمای راهبردی سال95» بهشرح ذیل است:
از منظرهای بسیار متفاوتی میتوان به سال 1394 نگریست. 1394 سالی پرحادثه و مملو از اتفاقات دارای ریشههای عمیق و تبعات بلند بوده است که مرور آنها هدف این نوشته نیست. یک ویژگی مهم همه آنچه در این سال روی داده، از نهایی شدن برجام و تحولات میدانی تعیین کننده در سوریه گرفته تا انتخابات مجالس خبرگان و شورا، این است که همه تحولاتی از جنس دوران گذار بوده و هیچ کدام از آنها را ــ اگرچه همگی تحولاتی بسیار مهم بودهاند ــ «تمام کننده» نمیتوان دانست. اساساً قرار داشتن در دوران گذار، بهمعنای فاصله گرفتن از یک وضعیت در گذشته ولی نرسیدن به یک وضعیت باثبات در زمان حال، ویژگی راهبردی همه تحولات مهم سال 94 بوده است. این تحولات خود مقدمه تحولات بسیار مهمتری هستند که در آینده از راه خواهد رسید. از آن تحولات مهمتر و بزرگتر ــ که البته باز هم روشن نیست کدامیک از آنها «تمام کننده» خواهد بود ــ برخی از هم اکنون برنامه ریزی شده اما برخی دیگر حتی برای کسانی که تحولات فعلی را بهسود خود ارزیابی میکنند نیز دورنمای روشنی ندارد.
در محیط منازعه راهبردی میان ایران و آمریکا دو مسئله بسیار جدی وجود دارد؛ مسئله اول این است که آمریکا تصمیم دارد برجام را بدل به ابزار کنترل رفتار راهبردی ایران در حوزههای غیرهستهای بکند. بحثهای اخیر درباره برنامه موشکی همه از همین اراده سرچشمه میگیرد و هدف آنها این است که با قدرتمندتر کردن دورنمای احیای تحریمها، راههایی برای وارد کردن ایران به دوران «خودکنترلی موشکی» بیابند، ضمن اینکه اساساً دولت آمریکا در پی آن است که بهتدریج برجام را به تعهدی یکسویه برای ایران تبدیل کرده و تعهدات مربوط به خودش را که عمدتاً در حوزه تعلیق تحریمهاست، بهبهانههای غیرهستهای، ترک کند. اگر وضعیت فعلی درباره برجام را بهمثابه نوعی وضعیت گذار تحلیل کنیم، دورنمای آینده این خواهد بود که آمریکا تلاش خواهد کرد راههایی پیدا کند که به برجام متعهد نماند در حالی که مطمئن است ایران به آن متعهد خواهد ماند؛ و از این طریق بتواند فشارهایی در حوزههای غیرهستهای بر ایران تولید کند که خاطرجمع باشد ایران پاسخ هستهای به آن نخواهد داد. من فکر میکنم این صورت مسئله اصلی منازعه در آینده خواهد بود.
مسئله دوم، پاسخی به مسئله اول است، آمریکا چگونه میخواهد رفتار راهبردی ایران را در حوزههای غیرهستهای کنترل و ایران را وادار به برجامیزه کردن کل محیط امنیت ملی خود (بهتعبیر آقای روحانی پذیرش برجامهای 2، 3 و ...) بکند؟ تصور من این است که این کار بیش از آنکه با ابزارهای بیرونی انجام شود، از طریق تلاش برای سازمان دادن و شتاب دادن به (کنترل) تغییراتی انجام خواهد شد که در محیط سیاسی و اجتماعی ایران در حال رخ دادن است و آمریکا آنها را بهنفع خود ارزیابی میکند. این شتابدهی و سازماندهی هم، بیش از همه با تکیه بر توانمندسازی و جرئتبخشی به یک شبکه همکار داخلی انجام خواهد شد که در یکی دو سال گذشته تلاش کرده کارآمدی خود را به دوستانش در آن سوی آب ثابت کند.
در واقع، پروژه ایجاد تغییر محاسباتی در ایران قرار است هرچه بیشتر به ابزارهای داخلی و «اجتماعی شده» که عمدتاً در حوزه افکار عمومی عمل میکند و کنترل انتخاباتها را هدف گرفته است، تکیه کند؛ این همان چیزی است که دقت پروژه نفوذ نامیده شده است.
در حوزه داخلی، منازعه برای تسخیر جامعه، بسیج افکار عمومی و سازمان دادن به لایههای مختلف اجتماعی و در نهایت آن چیزی که من آن را «سازمان دادن به جامعه برای تغییر در حاکمیت» مینامم، مهمترین مسئله پیش رو خواهد بود. جریانهای اعتدال و اصلاحات، اگرچه تصور میکند لااقل برخی بخشهای اصلی افکار عمومی با آن همراه است، اما بهویژه تا جایی که به تیم آقای روحانی مربوط است، هرچه بیشتر در حال دولتیتر شدن است، بهتعبیر دیگر، حفظ بخشهای تسخیر شده از ساختار قدرت بهتدریج برای این جریان اولویت مهمتری خواهد بود تا تمرکز بر هدفهای دیگر؛ و این امر در حالی که دولت با بحران شدید کارنامه در حوزه اقتصادی مواجه است، احتمالاً با شتاب بیشتری بهسمت عملیات روانی و بازی با افکار عمومی برای فرار از پذیرش مسئولیت وضع موجود گرایش پیدا خواهد کرد.
متقابلاً درست است که اصولگرایان ممکن است در این انتخابات ــ البته فقط در مجلس ــ بهمیزانی که بتوان آن را کاملاً مطلوب نامید، نتیجه نگرفتند اما دورانی از اجتماعی شدن، تمرکز روی مسائل و مشکلات واقعی مردم، گذر از اختلافات بعضاً حاد پیشین، بلوغ سیاسی و تغییر الگوی مبارزه انتخاباتی را آغاز کردهاند که میتواند در زمان کوتاهی معادلات را تغییر بدهد.
گرایش جریان اصولگرا به نمایندگی مطالبات اقتصادی مردم، مسلماً نگران کنندهترین اتفاقی است که میتواند برای رقبا بیفتد. این امر به احیای ظرفیت اجتماعی منجر خواهد شد که وقتی به حرکت دربیایند، با هیچ نوعی از بازی افکار عمومی نمیتوان آن را متوقف کرد. اگرچه، این هم روشن است که سیستم گسترده و هوشمند چپاول که اکنون در کشور شکل گرفته، و تلاش میکند همزمان جیب خود و چشم مردم را پر کند، در مقابل این امر مقاومت بسیار جدی خواهد کرد و هزینههای فراوانی به کسانی تحمیل خواهد کرد که میخواهند از منافع عمومی در مقابل آن پاسداری کنند. سال 1395 از یک جنبه بسیار مهم، صحنه رویارویی این دو جریان خواهد بود: جریانی که میخواهد صرفاً با بازیهای کلامی و رسانهای یا از طریق «پیشرفتهای صوری» افکار عمومی را با خود همراه کرده اما در عمل صرفاً منافع خود را بیشینه کند، و جریانی که میخواهد این مسیر را متوقف نماید.
نهایتاً در حوزه منطقهای هم تحولات بنیادینی در راه خواهد بود. شاید مهمترین رویدادی که باید منتظر آن بود این است که آمریکا بالاخره از وضعیت فقدان استراتژی بیرون بیاید و به یک راهبرد درباره منطقه برسد. واقعیتهای میدانی بهتدریج این تصمیم گیری راهبردی را اجتناب ناپذیر خواهد کرد و دولت آمریکا در وضعیتی قرار خواهد گرفت که باید میان بدل شدن خاورمیانه به سرچشمه صادرات تروریسم به سراسر جهان یا مشارکت مؤثر در مبارزه با تروریسم، یکی را انتخاب کند. البته امیدواری چندانی وجود ندارد که دولت آمریکا قادر به رها کردن جانب تروریستها، یعنی کسانی باشد که بیش از چند دهه عملاً آنها را حمایت کرده است، اما اگر چنین وضعیتی رخ ندهد، نتیجه اجتناب ناپذیر است: بخشهایی از خاورمیانه که محور مقاومت در آنها فعال است بهتدریج امن خواهد شد اما بخشهای دیگر در آشوبی پرشدت و فراگیر فرو خواهد رفت که غرب باید در فاصلههای زمانی کوتاه وسط شهرهای خود با نتایج آن مواجه شود.