سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی از خلبانان جنگنده اف5 نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی است که قبل و بعد از انقلاب در حراست از آسمان ایران مشغول خدمت بوده است. این بخشی از خاطرات او در خصوص روزهای منتهی به پیروزی انقلاب و 12 بهمن 57 و دستور برای رهگیری پرواز پاریس تهران امام خمینی معروف به پرواز انقلاب است. 

گفتند اگر لازم شد هواپیمای امام را بزن! / گفتم ایجکت می کنم

 

خلبان عبدالحمید نجفی در دوران جوانی

 

من پرواز نمی کنم

روزها به همین منوال می گذشت و ما به صورت عادی پرواز می کردیم تا اینکه در دی ماه 1357 بختیار نخست وزیر شد. پروازها هم کم شده بود. روز سوم دی ماه با یک فروند اف5 ئی عازم مشهد شدم. چند نفر دیگر هم به مشهد آمده بودند و در انجا به صورت آماده باش حضور داشتیم.

ما در یک گروه بیست نفری از تبریز به مشهد رفته بودیم. من و اردستانی و طیبی و رمضانی و افشین آذر و... در مشهد بودیم. اردستانی و طیبی تقریباً در تمام تظاهرات شرکت می کردند. آنها طوری برنامه ریزی می کردندکه صبح پرواز کنند و بعداز ظهربه تظاهرات بروند. اوایل نمی دانستم برای چه ما را به مشهد فرستاده اند، ولی بعد از چند روز فهمیدم که هدف این است که اگر مشهد شلوغ شد، آنجا را بمباران کنیم. تا فهمیدم موضوع چیست، گفتم که مادرم مریض است و نمی توانم در مشهد بمانم و به همراه افشین آذر با دو فروند اف5ئی به تبریز برگشتیم.

وقتی وارد تبریز شدم دیدم آنجا وضع بدتر است. گفتند: "دستور آمده که خلبان های تبریز به دزفول بروند و خلبانهای دزفول به تبریز بیایند".

با کمی تحقیق متوجه شدم موضوع چیز دیگری است. نظرشان این بود که شاید خلبانهای هر شهر به آن شهر دلبستگی داشته باشند. بنابراین باید به صورت دسته جمعی منتقل شوند تا بتوانند به راتی دستور بمباران را اجرا کنند. من اعتراض کردم و گفتم: "من نمی روم". 

گفتند: "مگر می توانی سرپیچی کنی؟" 

گفتم:"اصلاً پرواز نمی کنم".

همزمان جناب مهرنیا و امامی و چند نفر دیگر را به جرم سرپیچی از دستور دستگیر کردند و به ستاد تاکتیکی شیراز فرستادند و برای اینکه از ما زهر چشم بگیرند گفتند این چند نفر اعدام می شوند، ولی بعد از چند روز همه آنها را آزاد کردند. یکی از دلایل آزادی آنها وجود تیمسار خامنه‌ای، دایی ستوان امامی بود.

راه ها بسته و همه جا حکومت نظامی بود. بهمن ماه بود و عملیات پایگاه برای ارزیابی نفرات اعلام آماده باش کرد تا تظاهرات را بمباران کنی، اما هیچ کس قبول نکرد وزیر بار نرفت. البته هدف فقط سنجیدن اوضاع پایگاه بود. از طرف دیگر امام قصد بازگشت به ایران را داشتند و بختیار دستور داده بود فرودگاه ها را به روی امام ببندند. در این مرحله، طبق تحلیل های فردی و گروهی، نیروی هوایی در رده های پایین دیگر به نظام وفادار نبود.

گفتند اگر لازم شد هواپیمای امام را بزن! / گفتم ایجکت می کنم

رهگیری هواپیمای حضرت امام (ره)

چهارشنبه 11 بهمن 1357 مرا احضار کردند تا به همراه شریفی راد یک پرواز رهگیری هوایی انجام بدهم. بعد از حدود یک ساعت به زمین نشستیم.

صبح زود روز بعد ما را خواستند وبه اتاق بریفینگ رفتیم. گفتند:"شما و سروان شریفی راد باید بلند شوید و وقتی هواپیمای آقای خمینی وارد ایران شد آن را رهگیری کنید و در صورت لزوم بزنید".

سریع گفتم:"من پرواز نمی کنم".

گفتند:"چرا؟"

گفتم:" من هواپیمای سید اولاد پیغمبر را نمی زنم".

گفتند:"اگر سرپیچی کنی، اعدامت می کنند."

گفتم:" هر کاری دوست دارید بکنید، اگر به زور  هم بلند شوم بلافاصله اجکت می کنم".

اوضاع هر لحظه وخیم تر می شد که یکی از بچه ها قبول کرد جای من برود. ولی به هر دو فروند دستور اکید داده شد که اجازه ی تیراندازی ندارند.

قرار بود از همدان هم دو فروند اف4 بلند شود، ولی خلبان های انها هم قبول نکرده بودند. خلاصه، دو فروند اف5 و دو فروند اف4 به پرواز درآمدند و در نهایت هم هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست.

غرش رعد

کتاب 392 صفحه ای خاطرات سرتیپ خلبان عبدالحمید نجفی که این خاطره از آن انتخاب شده با نام «غرش رعد» با نویسندگی محمد معما توسط انتشارات عماد فردا منتشر شده است.